عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۲۵۰
تاریخ انتشار : ۰۶ مهر ۱۳۹۱ - ۱۸:۰۰
به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس و میلاد امام رضا(ع)/
تابستان 85 بود. چند ماه پیش از این ‌که اسماعیل به استخدام نیروی انتظامی در بیاید، با بچه‌های هیئت، اردو رفته بودیم مشهد مقدس. روز آخر، من و اسماعیل با هم برای وداع رفتیم. وقتی داشتیم از در «باب الجواد(ع)» بیرون می‌آمدیم، اسماعیل به من گفت: هادی! وداع آخر، هر چه از آقا بخواهی، می‌دهدها!
به گزارش عقیق، نويسنده وبلاگ شهيد من نوشت : هر کدام به گوشه‌ای رفتیم و شروع کردیم به درد دل کردن. از حرم که بیرون آمدیم، اسماعیل به من گفت: هادی! از آقا چه خواستی؟ گفتم که: زندگی خوب، شغل خوب، همسر خوب و... اسماعیل جور دیگری نگاهم کرد و گفت: هادی! ضرر کردی! من از آقا فقط شهادتم را خواستم. تصمیم گرفتم که در نیروی انتظامی استخدام بشوم و ان‌شاءالله همان‌جا هم شهید بشوم.  راستش، من حرفش را جدی نگرفتم، آخر الآن شهادت؟ چه‌ طوری؟ مگر می‌شود؟ گذشت، تا پیکر بی‌جان و غرق به خون اسماعیل را دیدم که روی دست مردم داشت به سمت گلزار شهدا می‌رفت. آن وقت فهمیدم که ما کجا بودیم و اسماعیل کجا؟!...
 
(راوی: هادی صالحی از دوستان شهید اسماعیل سریشی )
 
 زیارت امام رضا...پس از شهادت...

روز تولد امام رضا(ع) توی کرمانشاه به دنیا آمده بود. از بچگی علاقه شدیدی به آقا داشت. هر موقع می خواست کاری بکنه که ما دوست نداشتیم انجام بده و منعش می کردیم، ما را به امام رضا(ع) قسم می داد و ما هم مات و مبهوت نگاهش می کردیم. هر روز که می خواست مدرسه برود، همراهش مهری بود که پشتش عکس امام رضا(ع) درج شده بود.
 
همیشه بعد از نماز می آمد کنار من و ازم می خواست از امام رضا(ع) براش بگم، از غریبی امام رضا(ع) از کرامت آقا، از رئوف بودن آقا. من هم با حالتی متعجبانه از رفتار محمد از کتابی که داشتم براش می خوندم. تا اینکه محمد دیپلم گرفت و عازم سربازی شد. حدود سه ماه از سربازی محمد می گذشت که جنگ شروع شد.یک روز که محمد آمده بود برای مرخصی، گفت: بابا خیلی دلم می خواد برم مشهد، پابوسی آقا امام رضا(ع). گفتم: خُب، بابا چند روز دیرتر برو جبهه، برو مشهد زیارت آقا.
گفت: همه بچه ها تو جبهه دلشون می خواد برن زیارت امام رضا(ع) و نمی تونن برن. من هم مثل اون ها. از طرفی دیگه دفاع از کشور واجب تره. آقا هم بیشتر راضی است. و مشهد نرفت. رفت سنندج و حدود یک ماه بعد شهید شد. روزی که محمد به شهادت رسید، مادر شهید خیلی بی تابی می کرد. عجیب بی قرار بود. انگار یه چیزهایی رو می دونست.
به ما گفتند بیاین توی معراج شهدا و جنازه شهیدتان را تحویل بگیرین. وقتی رفتیم، دیدیم جنازه اون نیست. تحقیق کردند، گفتند جنازه شهدا را اشتباهی بردند مشهد برای تشییع. وصیت نامه محمد را که خوندیم، نوشته بود: پدرم و مادرم، اگر برای تان ممکن است مرا کنار امام رضا(ع) دفن کنید. ما هم حسب علاقه و وصیت محمد، گفتیم همان مشهد کنار مرادش امام رضا(ع) به خاک بسپاریمش. از آن موقع هم ما از کرمانشاه آمدیم مشهد، کنار محمد.  (راوی: پدر شهید محمد مردانی)
 
یه دل دارم اونم مال امام رضاست...
 
خواب علیرضا را دیدم که داخل خانه دراز کشیده بود و تعداد زیادی هم کبوتر از هواکش منزلمان به داخل آمده بودند. در خواب به رضا گفتم بگذار کبوترها را بیرون کنم که رضا گفت: نه مادر اینها کبوترهای امام رضا(ع) هستند، نباید بیرونشان کنیم. فردای آن روز رفتم امامزاده اما دلم طاقت نیاورد و سریع برگشتم خانه . ساعت 5 بعدازظهر که شد زنگ تلفن قلبم را از جا کند صدایی از پشت گوشی خبر شهادت رضا را داد...

روی سنگ قبرش یک بیت شعر نوشته شده است،آن شعر را بعد از شهادت در جیبش پیدا کردند:« توی این عالم هستی که همه رو به فناست  به خدا یه دل دارم اونم مال امام رضاست »      
(راوی:مادر  شهید علیرضا شهبازی)
 
پی نوشت 1:هفته دفاع مقدس گرامی باد...میلاد امام رضا تهنیت باد....شهدا رفتند و ما ماندیم....نکند که شرمنده شان شویم...نکند هفته دفاع مقدس تمام شود و ما یادمان برود شهدا را....؟؟بعضی شهدا چه زیبا با آقایشان عشق بازی کردند...شهید مردانی با مولایش چه قراری داشت که بعد از شهادت به زیارت اش رفت...یا علی بن موسی الرضا....دل من گم شده/گر پیدا شد/بسپارید به امانات رضا/و اگر از تپش افتاد/ببریدش به ملاقات رضا/از رضا خواسته ام/بگذارد که غلامش بشوم/همه گفتند محال است ولی/دل خوشم من به محالات رضا....
 
پی نوشت2:امشب دلم هوس زیارت حرمت را کرده است آقا...چشمانم را می بندم...انگار که جلوی ضریح توام...صدای نقاره های صحن می آید...اشکهایم را نمیتوانم پنهان کنم...تو خود میدانی از احوال دلم آقا...اشکهایم نمی گذارد که حرفی بزنم آقا...مگر می شود کنار تو باشم و حرفی بزنم....چشمانم خوب میداند که چه بگوید....یا ضامن آهو....ضامن آهوی دلم باش...آهویی که در این دنیای پر تلاطم به تو پناه آورده است آقا...کمی بهانه گیر است...ضامن اش باش آقا....
 
در روایت آمده است که آنگاه که در شدّت و سختی قرار گرفتی زیاد این ذکر را بگو: «یَا رَئُوفُ یَا رَحِیمُ»....میخوام بگویم یا رئوف و یا رحیم....یا رئوف و یا رحیم...امام رئوف نگاه رئوفت را از ما نگیر...
 
امشب میخواهم بگویم آقا دلم برای زیارت ارباب تنگ است...برات کربلایم را از تو گرفتم...این بار هم برات کربلایم را امضا کن آقا...
 
پی نوشت برای دایی:میدانی چند وقتی است صلوات خاصه را به نیت تو میخوانم دایی محمدرضایم....ببیا امشب با هم بخوانیم...اللهم صل علی علی ابن موسی الرضا المرتضی الامام التقی النقی و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری الصدیق الشهید صلوة کثیرة تامة زاکیة متواصلة متواترة مترادفة کافضل ما صلیت علی احد من اولیائک.......به زیارت آقا می روی دعایم کن بهترینم... مرا هم با خود به زیارت میبری مهربانم...؟؟؟

/211001

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین