عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۸۴۹۳۸
تاریخ انتشار : ۱۰ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۹:۰۷
آیت الله قرهی:
آیت الله قرهی گفت: امام معصوم می فرماید شما نه دستور به خدعه دارید و نه می‌توانید امر به خدعه کنید و نه با کسانی که نیرنگ زدند و عهدشکنی کردند، بجنگید.
عقیق:متن زیر مشروح درس اخلاق آیت الله قرهی است که در ادامه می خوانید؛

مصادیقی از مکر ذهنی

اگر انسان، قدرت کنترل فکر را از دست بدهد، دچار مکر فکر - که همان ورود به خدعه‌ی شیطانی است - می‌شود. بیان کردیم: اوّلین خدعه و مکر را به خود انسان می‌زند، در حالی که توجّه به این مطلب ندارد. گاهی او را به عبادتش، عنوانش، ظاهر سواد و علمش فریب می‌دهد. گاهی هم او را به این که به هر حال عاقبت به خیر می‌شوم، فریب می‌دهم، امّا یک موقع چشم باز می‌کند که درون قبر است. این نوع خدعه‌ها و فریب‌ها از راه تفکّر برای خود فرد به وجود می‌آید.

لذا اگر توانست خدعه و فریب را برای خود فرد به وجود بیاورد، معلوم است آن شخص به مکر زدن و فریب دیگران هم ورود پیدا می‌کند. وقتی وجود خودش را از دست داد، وقتی تصوّر کرد به توبه می‌توانم برگردم، وقتی او را فریب داد که تو مهلت داری؛ دیگر چنین شخصی دیگران را هم فریب می‌دهد.

اتّفاقاً یکی از خدعه‌هایی که خود خدا به اهل مکر می‌زند «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرین‏»[۱]، همین است که آن‌ها تصوّر می‌کنند در قوّت و قدرت هستند و خدای متعال می‌فرماید: «أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً»[۲]، آن‌ها را به حال خودشان وامی‌گذارم.

گاه به عنوان این که من قوّت، قدرت و تفکّر دارم و تشخیص می‌دهم، مکر می‌زند. مکر ذهنی و فکری، عجیب است و دایره‌ی وسعت آن، زیاد است. حتّی گاه به این عنوان که این اجتهاد شخصی خود من است، من انسان هستم و ادراک دارم، انسان، حرّ است، انسان هست و تفکّرش، انسان هست و ناطقیّتش، او را فریب می‌دهد. مثلاً می‌گوید: بیان شده: «الانسان حیوان ناطق» پس من خودم قدرت تفکّر دارم، دیگر این که می‌گویند: دست انسان نباید از دست ولیّ و حجّت خدا جدا شود، چیست؟! مگر من خودم قدرت تفکّر و تأمّل ندارم؟! گاهی هم به عنوان تعقّل در مقابل تعبّد بسنده می‌کند و می‌گوید: من خودم عقل دارم و می‌توانم. لذا همه‌ی این‌ها مکر و خدعه‌ی ذهنی است که تفکّر انسان را به بیراهه می‌کشاند و او را از بین می‌برد.

نمونه‌های بارز آن در عالم وجود، همان چیزی است که توّابین داشتند. قبل از این که به امام ملحق شوند، به ظاهر تفکّر کردند. حقیقت این است که بی‌عقل و بی‌خرد بودند و خرد دینی نداشتند، امّا به صورت ظاهر برای خودشان تعقّل و تفّکر کردند. احساس کردند زمانش نیست و فریب خوردند.

بعد از شهادت أبی‌عبدالله باز به این که ما باید کشته شویم و در راه أبی‌عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) تکّه‌تکّه شویم؛ بدون این که با حجّت خدا و امام زمان خودشان مشورت کنند، دچار مکر فکری شدند.

پس این که بیان می‌کنیم مکر و خدعه‌ی ذهنی، فقط به این معنا نیست که در اموری که معلوم، محسوس، مشخّص و مبرهن است که این‌ها گناه است، به وجود بیاید. مثلاً آن کسی که به امید این که به هر حال یک روزی نجات پیدا می‌کند، دست به کاری که می‌داند نارواست می‌زند، معلوم است دارد گناه می‌کند. امّا کسی هم هست که به صورت ظاهر گناه نمی‌کند، امّا دچار خدعه‌ی ذهن و فکر می‌شود و به همین خاطر به بیراهه کشیده می‌شود.

عبد، با تفکّر، اختیارش را به دست مولایش می‌دهد

برای در امان ماندن از همین مطالب است که بارها این ذکر را بیان کردم و بیان خواهم کرد، مقیّد هم هستم که در اوّل خطبه بیان کنم و آن، این است: «أَعُوذُ بِاللَّهِ‏ السَّمِیعِ‏ الْعَلِیمِ‏ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ‏ وَ أَعُوذُ بِاللّه أَنْ یَحْضُرُونِ‏ إِنَّ اللَّهَ‏ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیم». به من و شما هم توصیه کردند: ده مرتبه قبل از طلوع آفتاب و ده مرتبه قبل از غروب آفتاب، این ذکر را بگوییم و حداقل بر این ده مرتبه مراقبه کنیم و انجام بدهیم.

همزات، جنگ‌های نرم شیطان است که به نفوذ و براندازی از درون، به واسطه‌ی تفکّر می‌انجامد، امّا خدعه و فریب نفس، این «أَعْدَی‏ عَدُوِّکَ‏ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک‏»[۳]، زمینه را برای ورود شیاطین جنّ و انس فراهم می‌کند. گاه ورود آن‌ها از این نوع است که انسان، فریب نفس را خورده و در گناه غوطه‌ور شده، امّا از طرفی دل خوش به آینده و بخشش است. و گاه اتّفاقاً فریب به عبادت است، آن هم عبادتی که خود، تشخیص می‌دهد این کار را انجام بدهم، این‌طور باشم و ... .

لذا شاید قید عبد که ما باید عبد خدا شویم، برای همین موضوع است که وقتی انسان، عبد شد، دیگر اختیاری از خود ندارد. البته طبیعی است بیان کردیم: «ع» در العبد، معرفت الله است، لذا طبیعی است عبودیّت، با معرفت، عرفان و شناخت است. اصلاً نمی‌شود کسی، عبد بما هو عبد باشد و بدون شناخت حرکت کرده باشد.

پس آن کسی عبد است که با معرفت ورود پیدا کرده است و إلّا آن کسی که بدون معرفت حرکت کند، امکان دارد چند صباحی جلو برود، امّا یک موقعی فریب نفس و شیاطین جنّ و انس را می‌خورد و گرفتار و بیچاره می‌شود. امّا آن کسی که از روی تحقیق، شناخت و معرفت، جلو رفت، در بندگی و عبودیّت هم به حقیقت بنده و عبد بما هو عبد می‌شود.

آن‌جاست که وقتی شناخت پیدا کرد، دیگر تمام وجودش را در اختیار مولا قرار می‌دهد و در آنچه که اوامر از ناحیه‌ی مولاست، إن‌قلت نمی‌آورد و اشکالی نمی‌گیرد، چون از روز نخست با معرفت، نه با احساسات تنها، جلو رفت.

اتّفاقاً باز یکی از خدعه‌ها و مکر ذهنی، این است که انسان در برهه‌ای از زمان، بدون معرفت، در تعبّد جلو رود، چون عبادت بدون تأمّل و معرفت، گاهی وسط راه، او را زمین می‌زند. اصلاً یک دلیل و برهانی که فرمودند: اصول دین، تقلیدی نیست و تحقیقی است، برای همین است که یک موقعی خدعه‌ی فکر و ذهن را نخوریم. البته آن ذهنی که در اختیار شیطان و نفس است و إلّا در مباحث گذشته بیان کردیم: اسّ و اساس تفکّر، خیر است و در غیر این صورت اصلاً تفکّر نیست، بلکه ظاهرش، تفکّر است و در اصل، اختیار سپردن به دست أعدی عدوّ (نفس) و دشمن بیرونی (شیطان لعین و رجیم) است. اتّفاقاً این، تفکّر نیست و بی‌تفکّری و بی‌اختیاری است. آن‌جا که می‌گوییم: اختیار دست مولاست؛ چون با تفکّر، جلو رفت. به این نکات دقّت کنید و در این جورچین، حتماً تأمّل کنید و گام به گام آن را بررسی کنید.

بعد از تفکّر و معرفت، اختیار به دست مولا می‌دهد و لذا عبد می‌شود. عبد می‌فهمد و ادراک دارد که من، مولایی دارم که او قادر، عالم، سمیع و علیم است، امّا من تا جلوی پای خودم را هم به خوبی نمی‌بینم، چه برسد آینده‌ام را. من نه از گذشته‌ام خبر دارم، نه از آینده‌ام و حتّی حالم را هم نمی‌توانم به خوبی رقم بزنم و هر لحظه خلجان ذهنی و فکری دارم. امّا وقتی به آن مولای قادر معرفت و شناخت پیدا کردم، حالا دیگر عبد می‌شوم. لذا تفکّری که در این‌جا این‌گونه امور به مولا سپرده می‌شد، تفکّر حقیقی است.

امّا در آن‌جا خدعه است که می‌گوید: تو دارای عقل و ناطقیّت(تأمّل، تفکّر و تعقّل) هستی، خودت می‌توانی حرکت کنی. البته اصل و اساس همین است که باید با تفکّر جلو می‌رفت، امّا این، تفکّر نیست، خدعه است که می‌خواهد به اسم تفکّر باشد و اوّل ضررش به خود اوست.

آیا جواب کرامت، لجن‌پراکنی است؟!

یکی از خدعه‌ها برای اهل ذنوب علن، این است که اعلان می‌کند: تو در آینده توبه می‌کنی، نگران نباش، پروردگار عالم، ارحم‌الرّاحمین و کریم‌تر از آن است که من و تو را عذاب کند. این، فریب و خدعه است. البته شکی نیست که او اکرم‌الاکرمین است، امّا عقل سلیم می‌گوید: در مقابل کرامت او، بی‌ادبی است که انسان بخواهد کرامت او را لجن‌پراکنی کند - اولیاء خدا این‌طور فرمودند و این جرأت را به ما دادند که بیان کنیم - او، اکرم‌الاکرمین، اجود الاجودین، ارحم الراحمین و ... است، امّا آیا جواب کرامت، این است که من اهانت و جسارت کنم؟!

در مثال مناقشه نیست، اولیاء خدا بیان فرمودند: مانند این می‌ماند که کسی هدیه‌ای بیاورد به شما بدهد و اعلان دوستی و محبّت به شما داشته باشد و شما را در آغوش بگیرد، امّا شما جواب سلام او را لعن و نفرین بدهی و فحّاشی و بی‌ادبی کنی. او سلام و درود می‌فرستد، نعوذبالله شما بدزبانی و بی‌احترامی کنی. جواب کرامت کریم، تشکّر است. به ما فرمودند: حتّی از کسی که واسطه‌ی نعمت است، باید تشکّر کنید، حضرت ثامن‌الحجج، آقا علی‌بن‌موسی‌الرّضا(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: «مَنْ‏ لَمْ‏ یَشْکُرِ الْمُنْعِمَ‏ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ لَمْ یَشْکُرِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَل»[۴]،‏ آن کسی از مخلوقین که نعمتی را به انسان می‌دهد و انسان از او تشکّر نکند، از عزّوجلّ تشکّر نکرده است. مثلاً بعضی می‌گویند: خدا به او داده، او هم به دیگران داد، خیلی هنر نکرده است. این، در مقابل آن کسی که واسطه‌ی نعمت است، بی‌ادبی است. امام همام بیان می‌فرماید: اگر از واسطه‌ی نعمت تشکّر نکنید، از خداوند که اصل نعمت از اوست، تشکّر نکردید.

حالا کسی بگوید: خداوند، اکرم الاکرمین است، حالا من گناه کنم. او کرامت کرده و عقل سلیم، جسم سالم، اعضاء و جوارح سالم به من و تو داده، ما به جای تشکّر، باید با گناه جواب کرامت‌های او را بدهیم؟! فکر کنید یک نفر نقص جسمانی دارد و عقب‌افتاده است، یا کسی کورمادرزاد است، یا کسی با حادثه‌ای، صورتش سوخت و اعضاء و جوارحش را از دست داد، امّا پروردگار عالم به من و تو، حافظه و قدرت داد، چشم، جسم سالم و ... داده است. در مقابل این نعمت‌های او که اکرم الاکرمین است، باید چه کار کرد؟ اگر کسی درب خانه‌ی ما آمد و نذری آورد، بعد من به جای تشکّر، ظرف او را بشکنم، فحّاشی کنم و ...! اصلاً عقل سلیم این را نمی‌پذیرد که به کسی که نعمتی به انسان می‌دهد، فحّاشی کند.

لذا یکی از موارد خدعه‌ی فکری و ذهنی همین است که به انسان می‌گوید: تو وقت و فرصت داری و خدا اکرم‌الاکرمین است. صحیح است که خدا اکرم الاکرمین است، امّا آیا جواب اکرم الاکرمین که این جسم را به من مرحمت کرد، این است که با این جسم، گناه کنم؟!

خدعه و مکر ذهنی این است که او را مشغول می‌کند به این که چون خدا اکرم الاکرمین است و دنبال بهانه است تا ببخشد، در آینده تو را می‌بخشد. حالا خدا دارد به تو نعمت می‌دهد، امّا تو جواب او را به صورت لجن‌پراکنی به صاحب نعمت می‌دهی! بعضی‌ها کور مادرزاد هستند و یا در حادثه‌ای بینایی خود را از دست می‌دهند، امّا خدا به تو این نعمت چشم سالم را داده، حالا تو باید با این چشم در فضای حقیقی و مجازی گناه کنی و هر چه را خواستی ببینی؟! خیر، در مقابل کسی که اکرم الاکرمین است و این نعمت را مرحمت کرد، نباید لجن‌پراکنی کرد، برعکس باید به واسطه‌ی این که این نعمت را داد، تشکّر کنم.

حضرت ثامن‌الحجج فرمودند: «مَنْ‏ لَمْ‏ یَشْکُرِ الْمُنْعِمَ‏ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ لَمْ یَشْکُرِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَل»،‏ باید از واسطه‌ی نعمت هم تشکّر کرد، حالا وقتی خود عزّوجلّ این نعمت وجود را عطا کرده، نباید تشکّر کرد؟

خدعه‌ی فکری و ذهنی این است که عیبی ندارد، آینده می‌بخشد، حالا تو هر کاری دلت می‌خواهد انجام بده. با گوش خود هر چه خواستی بشنو. با زبانت هر چه خواستی، غیبت، تهمت و ... بگو و دل کسی را خراش بده و چنگ بزن. به امید این که آینده، فضل و کرم الهی هست. در حالی که این کرم الهی یعنی نعمت وجود الآن در اختیار توست. پس این، خدعه‌ی فکر است.

خدعه‌ی فکری برای به ظاهر مؤمنین

یک خدعه‌ی فکری، مانند همان توّابین، این است که انسان را مشغول می‌کند به این که تو هم عقل داری، تو هم تفکّر داری، پروردگار عالم به تو هم نعمت عقل داده، الآن موقع حرکت نیست.

در ابتدای بحث اشاره کردم که آن کسی که تعبّدی است، اوّل از باب معرفت جلو رفته؛ چون انسان بدون معرفت، شاید چند صباحی جلو برود، ولی خراب می‌شود.

این هم باز از خدعه‌ها و همزات آن ملعون، شیطان رجیم و هم‌چنین خدعه‌های نفس دون، «أَعْدَی‏ عَدُوِّکَ‏ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک‏»[۵] است که  انسان بدون مطالعه، معرفت و شعور، با احساس جلو برود و وسط راه او را ضربه فنّی و  بیچاره کند. امّا عبادت با تفکّر و معرفت، به راستی انسان را به عبودیّت می‌رساند. چنان عبد می‌شود که دیگر حالا چون با معرفت جلو رفته، امورش را به دست مولا می‌سپارد. این سپردن امور به دست مولا چون با تأمّل و تفکّر حقیقی و با معرفت بوده، عین عقل است.

من چند مرتبه بیان کردم، باز هم بیان می‌کنم، یقین است که مختار ثقفی با این که دل اهل‌بیت را شاد کرد، هرگز مقامش به مقام یکی از شهدای کربلا نخواهد رسید.

برخی از مسائل به من و شما مربوط نیست و می‌گویند: قیاس نکنید، پروردگار عالم ارحم الراحمین است، شاید با توبه و ... آن فرد را عوض کند. امّا برخی دیگر از مسائل، عقلی است و دلیل و برهان دارد، برای این که من و شما مراقبه کنیم.

گاهی خدعه‌ی فکری و ذهنی این است که او به حجّت خدا، امام زمانش، امام مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام) بیان کرد: الآن وقت قیام علیه معاویه آن هم با این مردم کوفه که قبلاً هم خود را نشان دادند، نیست. صورت ظاهر هم حرفش درست بود. این‌ها قبلاً در رکاب امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) بدعهدی خود را نشان داده بودند. لذا با چنین  کسانی به جنگ معاویه رفتن، یعنی شکست خوردن. اتّفاقاً به صورت ظاهر هم شکست خوردند و حرف مختار درست بود. امّا نعوذبالله مگر معصوم(علیه الصّلوة و السّلام)، یعنی آن کسی که علم مطلق خدا و تجلّی اسماء و صفات پروردگار عالم است، نمی‌دانست؟!

به ظاهر احساس عقلانیّت سر داد و گفت: من می‌دانم این فایده ندارد و مگر انسان، دیوانه است که به قیامی که فایده ندارد، برود؟! اتّفاقاً در آن جنگ، به پای مبارک امام مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام) ضربه زدند و ایشان را مجروح کردند و به صورت ظاهر این قیام، ثمره‌ای نداشت.

لذا خدعه‌ی ذهنی برای یک عدّه که اهل گناه هستند، این است که امید به بخشش خدا در آینده داشته و مدام مشغول به گناه باشند. امّا بعضی هم که به صورت ظاهر مؤمن هستند، به این خدعه‌ی ذهنی گرفتار می‌شوند که من دارای عقل هستم، نمی‌شود جلوی عقل و تفکّر انسانی را بست، انسان، حرّ و عاقل است و خودش دارای فهم و شعور و تعقّل است. همه‌ی این‌ها خدعه و مکر ذهنی است.

لذا بعد از مدّتی مختار پشیمان شد، امّا خدا نمی‌خواست که او در بین شهدای کربلا باشد، برای همین در زندان افتاد. با این که پشیمان شد و توبه‌اش پذیرفته شد، باز هم خداوند او را گوشمالی داد، به این ترتیب که او در رکاب آقا جانش، أبی‌عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) به شهادت نرسد.

پس گاهی خدعه‌ی فکری این‌طور می‌شود. مثلاً ما که این همه داریم یابن‌الحسن، عجّل علی ظهورک و ... می‌گوییم، بعد از تشریف‌فرمایی آقا جان، بگوییم: شرط زمان و مکان و عقل سلیم می‌گوید: این راهی که شما می‌خواهید بروید، درست نیست و نعوذبالله به امام زمانمان اشکال بگیریم.

مکر زدن به دیگران، بعد از مکر زدن به خود است

کسی که دچار خدعه‌ی فکری شد، چه آن طرف و چه این طرف، دچار خدعه‌ی به دیگران هم می‌شود. پس این یک قاعده است: چه کسی به دیگران مکر نمی‌زند؟ آن کسی که اوّل به خودش مکر نزند. آن کسی که به دیگران مکر و خدعه زد، بداند که اوّل به خودش مکر زده و حواسش نبوده است.

پروردگار عالم می‌فرماید: «إِنَّهُمْ یَکیدُونَ کَیْداً وَ أَکیدُ کَیْداً»[۶]، آن‌ها پیوسته حیله می‌کنند و من هم در برابر آن‌ها چاره‌اندیشی می‌کنم و حیله‌ی آن‌ها را بلد هستم.

این‌قدر مکر، بد است که مولی‌الموالی، اسدالله الغالب، علی‌بن‌أبی‌طالب(علیه الصّلوة و السّلام) می‌فرمایند: «لَوْ لَا أَنَ‏ الْمَکْرَ وَ الْخَدِیعَةَ فِی النَّارِ لَکُنْتُ أَمْکَرَ النَّاسِ»[۷]، اگر اهل مکر و خدعه و فریب‌کاری در آتش نبودند، به تحقیق من مکّارترین مردم بودم. لذا حضرت می‌خواهند بفرمایند که من هیچگاه مکر نمی‌کنم و با خدعه وارد نمی‌شوم.

امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) اگر می‌خواستند با مکر جلو بروند، به تعبیر عامیانه می‌توانستند سر آن‌ها را با پنبه ببرند. حالا چند صباحی هم معاویه باشد و  بعد به موقع او را عزل کنند. امّا حضرت می‌فرمایند: من اهل مکر و خدعه نیستم.

مسلمین حتّی برای از بین بردن دشمن هم به خدعه و مکر متوسّل نمی‌شوند

لذا یکی از مریضی‌های ذهن این خدعه‌ها و مکرهاست. روایت زیبایی امام جعفر صادق(علیه الصّلوة و السّلام) هست که راویان آن بدین ترتیب هستند: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: «سَأَلْتُهُ‏ عَنْ‏ قَرْیَتَیْنِ‏ مِنْ أَهْلِ الْحَرْبِ لِکُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَلِکٌ عَلَی حِدَةٍ اقْتَتَلُوا ثُمَّ اصْطَلَحُوا ثُمَّ إِنَّ أَحَدَ الْمَلِکَیْنِ غَدَرَ بِصَاحِبِهِ فَجَاءَ إِلَی الْمُسْلِمِینَ فَصَالَحَهُمْ عَلَی أَنْ یَغْزُوَ مَعَهُمْ تِلْکَ الْمَدِینَةَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِینَ أَنْ یَغْدِرُوا وَ لَا یَأْمُرُوا بِالْغَدْرِ وَ لَا یُقَاتِلُوا مَعَ الَّذِینَ غَدَرُوا وَ لَکِنَّهُمْ یُقَاتِلُونَ الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدُوهُمْ وَ لَا یَجُوزُ عَلَیْهِمْ مَا عَاهَدَ عَلَیْهِ الْکُفَّارُ». طلحه‌بن‌زید می‌گوید: از امام جعفر صادق(علیه الصّلوة و السّلام) پرسیدم:  دو شهر هست که اهل هر دو، کافر حربی هستند و هر کدام ملک جدا دارند و با هم می‌جنگند، بعد سازش و صلح می‌کنند. یکی از این دو پادشاه و ملک، خدعه می‌کند، می‌آید با مسلمانان عهد می‌بندد تا آن‌ها را از بین ببرد. بدون این که آن‌ها خبر داشته باشند، چون آن‌ها در مصالحه هستند. حکم چیست؟

حضرت فرمودند: برای مسلمین اصلاً نشاید این‌گونه خدعه کنند. امر به این خدعه هم نمی‌توانند داشته باشند که مثلاً به آن‌ها بگویند: ما با شما شریک نمی‌شویم، ولی راهی به شما یاد می‌دهیم و ... . مسلمین نباید با کسانی که این‌ها، فریبشان دادند، بجنگند - ببینید چقدر ظریف و دقیق است، اسلام حقیقی این است -

 لذا حضرت می‌فرمایند: شما نه دستور به خدعه دارید و نه می‌توانید امر به خدعه کنید و نه با کسانی که این‌ها به آن‌ها نیرنگ زدند و عهدشکنی کردند، بجنگید. درست است که آن‌ها با شما دشمن هستند و اگر شما را بگیرند، تکه تکه می‌کنند، ولی الآن به این خاطر که این‌ها می‌خواهند به آنان خدعه بزنند، نمی‌توانید این‌ها را همراهی کنید. اگر می‌خواهید آن‌ها را از بین ببرید، خودتان مستقیماً در مقابل آن‌ها قرار بگیرید.

حضرت این‌قدر عالی این مطلب را تبیین می‌کنند که نکند مسلمین دچار خدعه و مکر شوند. می‌فرمایند: شما اجازه‌ی خدعه و مکر زدن به آن‌ها را ندارید، مگر این که آن‌ها با شما جنگ کردند که شما هم با آن‌ها بجنگید.

لذا وقتی انسان به خودش خدعه کند، به دیگران هم خدعه می‌کند . امّا مؤمن حقیقی این است که وقتی نگذاشت نفس دون به خودش خدعه بزند، به دیگران هم خدعه نمی‌زند. 

حفظ مثلّث وجودی، برای رسیدن به  معرفت الله

اصبغ بن نباته می‌گوید:  «ذَاتَ یَوْمٍ وَ هُوَ یَخْطُبُ عَلَی الْمِنْبَرِ بِالْکُوفَةِ»، امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) یک روز بر روی منبر بودند و در کوفه داشتند  خطبه می‌خواندند و می‌فرمودند: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ لَوْ لَا کَرَاهِیَةُ الْغَدْرِ کُنْتُ مِنْ أَدْهَی النَّاسِ أَلَا إِنَّ لِکُلِّ غُدَرَةٍ فُجَرَةً وَ لِکُلِ‏ فُجَرَةٍ کُفَرَةً أَلَا وَ إِنَّ الْغَدْرَ وَ الْفُجُورَ وَ الْخِیَانَةَ فِی النَّارِ»، مردم! اگر عهدشکنی بد نبود، من عهدشکن‌تر بودم. اگر مکر و خدعه سیاست محسوب می‌شد، من سیاستمدارترین بودم؛ یعنی طوری عمل می‌کردم که هیچ کسی متوجّه نمی‌شد، چنان فریب می‌دادم که به تعبیری چند نسل بعد هم نمی‌فهمید من چگونه شما را فریب دادم. امّا هر کس این‌طور فریب‌کار و عهدشکن باشد، هرزگی کرده است. همه‌ی این خدعه‌ها از فجور است (چون آن‌ها عهدشکنی کرده بودند، حضرت این‌گونه فرمودند).

از فرمایش حضرت این مطلب هم برداشت می‌شود که اتّفاقاً اگر کسی به دنیا وابسته شد و اهل فسق و فجور شد، یک روزی اهل خدعه به دیگران هم می‌شود. پس از اعضاء و جوارحمان مواظبت کنیم.

بعد فرمودند: هر کسی که اهل خدعه و فریب و فجور شد، ناسپاس و کافر است. آگاه باشید هر کسی اهل فسق و فجور، اهل خیانت، اهل مکر و خدعه باشد، در آتش جهنّم است. باید خیلی مواظب بود.

لذا فرمودند: کسی که خدعه بزند، اصلاً از ما نیست، «لَیْسَ‏ مِنَّا مَنْ‏ غَشَّنَا». آن کسی که با دغل‌کاری جلو می‌رود، از ما نیست. کسی که مردم را در اموالشان و ... فریب دهد و خدعه بزند و فکر کند با این خدعه و مکر، دو تا را چهار تا کرد و ...، از ما نیست. این که بیان کردیم: اگر خدعه‌ی فردی به وجود بیاید، به دیگران هم خدعه زده می‌شود همین است.

وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(علیه الصّلوة و السّلام) به روایتی از پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) اشاره می‌کنند که  حضرت به فردی که خرمافروش بود که ظاهراً خرماها را آب انداخته بود و خرماها بزرگ  شده بودند، مطلبی را گوشزد می‌کنند.

این مطالب خیلی مهم است، باید خیلی مراقبت کرد. مرغ را در آب بیاندازی، تا وزنش بالاتر رود و آن را بفروشی و ...، انسان را گرفتار می‌کند. اگر لقمه‌ی حرام خوردی، دیگر تمام است و بیچاره‌ای.

من بارها بیان کردم: اگر می‌خواهید به معرفت الله برسد، اگر می‌خواهید آیت‌الله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و حتّی برتر از ایشان شوید، اگر می‌خواهید  مانند شیخنا الاعظم، حضرت مفید(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) شوید؛ این مثلث وجودی (چشم، گوش و دهان) را حفظ کنید. از این دهان، لقمه‌ی شبهه‌ناک وارد نشود، چه برسد به لقمه‌ی حرام. اگر رفت، تمام است. آن‌وقت زبانت هم بد کار می‌کند، دروغ می‌گوید، تهمت می‌زند، غیبت می‌کند و ... . گوشت هم دلش می‌خواهد غیبت گوش دهد، می‌گوید: خوب چه شد، باقی آن را بگو، ترانه‌های مبتذل گوش می‌دهد، از صدای نامحرم خوشش می‌آید و ... .

یکی از اولیاء خدا می‌فرمودند: صدای لطیف و به تعبیری دلبرانه‌ی زنانه، برای اولیاء خدا، انکر الاصوات است و حتّی از صدای حمار هم بدتر است. یعنی گوش آن‌ها قدرت تفکیک پیدا می‌کند. صدای نامحرم برایش انکرالاصوات می‌شود و لذّت نمی‌برد. نه این که بخواهد نعوذبالله ساعت‌ها به صدای او گوش دهد تا از این طریق لذّت ببرد. این‌ها نه تنها لذّتی نیست، بلکه حماقت محض است که همه به خاطر آن لقمه است که انسان را گرفتار می‌کند.

ما تا به آن‌جا نرسیم که گوشمان فقط آوای ملکوت را بشنود، حرف این اولیاء خدا را نمی‌فهمیم و نمی‌دانیم چطور چنین صداهایی برایشان انکر الاصوات می‌شود. امّا گوشی هم مانند گوش آیت‌الله سیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) است که صدای آقا جان را می‌شنود و می‌گوید: چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن.

آیت‌الله سیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرجع عظیم‌الشّأن برای ورود به حرم، آدابی داشت و اطرافیان ایشان می‌دانستند که آقا با چه آدابی وارد می‌شود. امّا یک‌باره دیدند آقا برخلاف همیشه، یک جا ایستاد و مدام زیر لب می‌گفت: چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن و اشک می‌ریخت.

نمی‌شود گوشی مبتلا به حرام شود و صدای آقا را بشنود. نمی‌شود چشمی چشم گناه‌بین باشد و امام زمان را ببیند. چشم گناه‌بین، امام زمان بین نخواهد شد، این قاعده است. لذا این مثلّث وجودی را محافظت می‌کنند و خدعه نمی‌خورند. می‌دانند این که بگویند: یک لحظه است و حالاست و بعد توبه می‌کنم و ...، خدعه است و آن‌ها مواظبت می‌کنند.

من چقدر مدّعی هستم که می‌خواهم با این گوشم صدای امام زمان را بشنوم، با این چشمم آقا جان را ببینم، چون چند مرتبه یابن‌الحسن گفتم. احساس می‌کنم چون چند مرتبه یابن‌الحسن گفتم باید اجازه بدهند که ایشان را ببینم. امّا با این چشم چه کردم؟! چه خیانت‌هایی که نکردم! نمی‌شود.

حضرت امام جعفر صادق(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِرَجُلٍ یَبِیعُ التَّمْرَ: یَا فُلَانُ، أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ لَیْسَ‏ مِنَ‏ الْمُسْلِمِینَ‏ مَنْ غَشَّهُمْ؟»، آیا نمی‌دانی کسی که فریب‌کاری و غشّ در معامله کند، اصلاً مسلمان نیست. چنین کسی دارد به خودش فریب می‌زند و متوجّه نیست.

ولیّ خدا، غذای شبهه‌ناک را کثافات می‌بیند!

موسی‌بن‌بکر می‌گوید: «کُنَّا عِنْدَ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام فَإِذَا دَنَانِیرُ مَصْبُوبَةٌ بَیْنَ یَدَیْهِ فَنَظَرَ إِلَی دِینَارٍ فَأَخَذَهُ بِیَدِهِ ثُمَّ قَطَعَهُ بِنِصْفَیْنِ ثُمَّ قَالَ لِی أَلْقِهِ فِی الْبَالُوعَةِ حَتَّی لَا یُبَاعَ شَیْءٌ فِیهِ غِشٌّ»، ما محضر باب‌الحوائج، امام موسی کاظم(علیه الصّلوة و السّلام) رفتیم و یک مقدار دینار نزد حضرت بود، حضرت یکی  از آن‌ها را برداشت و دو نیم کرد و به من فرمود: این را در چاه دستشویی بینداز تا چیزی که در آن ناخالصی هست، معامله نشود.

اگر این مطلب را یک عارف بالله گفته بود، می‌گفتیم: او دیگر خیلی تندروی کرده است. معصوم است چنین می‌گوید، یعنی این پول اصلاً به درد نمی‌خورد، آن را در توالت بیندازید و هیچ بیع دیگری با آن نکنید، چون نجس است.

در دعای بیت‌الخلاء هم می‌گوییم: «اللّهم أطعمنی طیّباً فی عافیة و أخرجه منّی خبیثاً فی عافیة»، آن پول هم دیگر خبیث و نجس است. عذر می‌خواهم، کسی دلش می‌آید برود کثافات را بردارد و بخورد؟! این پول هم همین است و گرفتار می‌کند. لذا خدعه‌ی نفس و فکر این است که تو با خوردن این کثافات جلو بروی.

خدا آن مرد الهی و بزرگوار، ابوالعرفا، آیت‌الله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند، ایشان فرمودند: آسیّد علی نقی نقوی را که در بازار  بودند[۸]، به جلسه‌ای دعوت کرده بودند. ایشان فرموده بودند: من نمی‌توانم بیایم و حال ندارم. به ایشان گفته بودند: شما سیّد بزرگواری هستید و باید باشید، لذا ایشان را به زور برده بودند. آقا در آن‌جا حالشان بد شده بود و گفته بودند: من گفتم حالم بد است، بگذارید من برگردم. آب قند به آقا می‌دهند، آقا بدتر می‌شوند، ایشان غذا نمی‌خورند و همین‌طور ایشان را بیرون می‌آورند.

بعدها، وقتی دو، سه سال گذشت، می‌گوید: وقتی غذا را می‌کشیدند بوی تعفّن کثافات به من می‌خورد (حتّی به لفظ گفته بودند)، می‌دیدم که گویی کثافاتی را که از توالت آوردند، دارند می‌کشند، حالم بد شد، آب قند آوردند، آن هم بوی ادرار و بول می‌داد، حالم را بدتر کرد و من را منزل بردند.

ولیّ خدا لقمه حرام و شبهه‌ناک را می‌فهمد، ما دچار مطالب ربوی شدیم، بدبخت شدیم، گرفتار شدیم. ربا وجودمان را گرفته، اصلاً نمی‌فهمیم. جامعه‌ی ما به سمت دیگری رفته است. چقدر امام‌المسلمین و مراجع عظام، مانند آیت‌الله العظمی نوری همدانی صدا می‌زنند و می‌گویند: مطالب بانکی ما، ربوی است. همین است که گرفتار شدیم و مطالب را نمی‌فهمیم. ما چه می‌فهمیم که آن‌ها می‌بینند، یعنی چه. ما این‌ها را داستان می‌بینیم که حقّ هم با ماست؛ چون ما آن چشم را نداریم و نمی‌بینیم. اتّفاقاً ما نگاه می‌کنیم، می‌بینیم چلو و خورش و ... است. به‌به و چه‌چه می‌کنیم. امّا او کثافات می‌بیند.

بعد آقا فرموده بودند: نماز میّت آسیدعلی نقی نقوی را آیت‌الله العظمی حاج سید احمدخوانساری - که أتقیالاتقیاء بودند - خواندند و فرمودند: ایشان در عمرش یک لقمه‌ی شبهه‌ناک نخورد. لذا کار می‌کرد که از جیب خودش استفاده کند و از شهریه نباشد که یک موقع شبهه‌ای نداشته باشد. برای همین است که حالا می‌بیند در این ظرف چیست. آن‌های دیگر که نمی‌بینند اتّفاقاً آن کثافات را با ولع هم خوردند. امّا آقا دیدند.

وجود مقدّس امام کاظم(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: «فی الضلال من خدع للناس» کسی که به دیگران خدعه می‌زند، در تاریکی است و خودش نمی‌فهمد.

شاید فکر کند: من توانستم دو تا را چهار تا کنم، زیرآب او را زدم، رئیس شدم و ...، امّا نمی‌فهمد که در تاریکی و جهل و گمراهی است.

خدایا! به اولیاء و انبیائت ما را از خدعه‌های ذهنی محافظت بفرما.

خدایا! ما را یک آن به حال خودمان رها نکن. چون ما فکر می‌کنیم داریم درست می‌رویم در حالی که باید افسارمان را دست خودش بسپاریم. «هلک من لیس له حکیم یرشده». کسی که حکیم نداشته باشد، هلاک شده است. این که فکر کند همه چیز را می‌داند، با خدعه بخواهد همه چیز بشود، بدبخت است و در گمراهی است.

خدایا! ما فقط به تو پناه می‌بریم و نمی‌دانیم، نیرنگ‌های این شیاطین، خدعه‌ها، جنگ نرم، نفوذ و ... آن‌ها زیاد است، تو سمیع هستی و می‌شنوی، تو علیم هستی، آن‌ها طوری می‌آیند که ما را فریب دهند و ما نمی‌دانیم، ای شمیع و علیم، ما را به حال خود وامگذار.

لقمه را مواظبت کنیم، مابقی را دست آقا جان بسپاریم

یک راه میانبر همیشگی همین اتّصال است. لقمه را مواظبت کنیم، مابقی را به خود آقا بسپاریم. خیلی مراقب باشیم، این لقمه همه‌ی ما را بیچاره کرده است - انشاءالله به موقع بحث آن را بیان خواهم کرد -

السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه

بیان کردم: هر شب دقایقی با آقا جان حرف بزنید و فاتحه‌ای برای مادرشان بخوانید که من هم عادت دارم در خطبه‌ی ابتدای سخنرانی خودم فاتحه را می‌گیرم، چون کلید ورود به قلب آقا جان، والده‌ی مکرّمه و معظّمه‌شان، حضرت عالمه، نقیّه، تقیّه، حضرت نرجس خاتون(علیها الصّلوة و السّلام) است.

 شب‌ها که با آقا جان حرف می‌زنیم، عرضه بداریم: آقا جان! به جان مادرت نرجس خاتون(علیها الصّلوة و السّلام) قسم دست من را بگیر تا جلوات دنیا من را فریب  ندهد. برای یک لقمه دنیا ندوم، بدبخت شوم. یک موقعی چشمم را باز کنم که دیگر مرگ  آمده، الموت یأتی بغتة، و القبر صندوق الأمل.

آقا جان! می‌شود یک طوری شود که دنیا را طلاق بدهم. عوض آن با خودت باشم. این ظواهر و جلوات، ریاست، مال دنیا، کلاه گذاشتن بر سر دیگران، دو تا را چهار تا کردن، فریب دادن و ... خسته‌ام کرده است. گاهی هم دارم خودم را فریب می‌دهم که می‌گویم: اگر پول بدهیم کار درست شود، اشکال ندارد. خاک بر سر ما که نمی‌فهمیم چه غلطی می‌کنیم. بعد هم ادّعای امام زمانی بودن می‌کنیم. امام زمان می‌فرماید: تو با بردن نام من، می‌خواهی آبروی من را هم ببری. چرا می‌خواهی بگویی: این امام زمانی است امّا می‌خواهد با خدعه و مکر به جایی برسد؟!

یکی مانند حاج آقا حلوایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌شود که تمام اموالش را خدمت ابوالعرفا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌آورد و می‌گوید: هر چه شما دستور بدهید. یکی هم می‌خواهد به یکی وصل شود، از آن طریق به مال و منال برسد. خاک بر سر این انسانی که این‌گونه است و نمی‌فهمد شیطان و نفسش چه فریبی دارند به او می‌دهند. چه خدعه‌ی بزرگی دارد می‌خورد و حواسش نیست.

آقا جان! دست ما را بگیر که این‌قدر فریب نخوریم. ما خیلی بچّه‌ایم. دیدید بچّه‌ها را به راحتی یک شکلات و ... فریب می‌دهند و گردنبد طلایشان را می‌دزدند، ما بچّه‌تر از بچّه‌ها هستیم و خیلی فریب خوردیم. یک ریاست کوچکی به ما می‌دهند، بدبخت می‌شویم و فریب می‌خوریم. یک زمان بچّه بودیم و با ماشین‌ها و خانه‌های کوچک بازی می‌کردیم، حالا به صورت ظاهر ماشین‌ها و خانه‌هایمان بزرگ شده امّا داریم همان ماشین بازی می‌کنیم. آقا! نمی‌خواهی دست ما را بگیری.

آقا! ما بدون شما یتیم هستیم. بدون شما ما را می‌برند. آقا! جسارت است، ببخشید، بالاخره انتصاب به مشا داریم و محبّ و شیعه شما هستیم، تا اسم شما می‌آید گریه می‌کنیم، برای خودمان فرض کردیم هر ساعت دعای سلامتی شما را می‌خوانیم (ابتدا ساعت‌هایمان را تنظیم کردیم، بعد هم وجودمان این‌گونه تنظیم شده)، پس برای شما بد می‌شود اگر ما بد شویم! بد که هستم، امّا می‌خواهی در این بدی‌ها بمانم؟!

آقا شما خیلی علاقه به نرجس خاتون دارید، به جان مادرتان دستم را بگیرید. بزرگانی آمدند و خاک پای مادر شما را توتیای چشم قرار دادند و توسّل و تمسّک به چادر عفّت مادر شما زدند.

آقا جان! به جان مادرت دستم را بگیر، آقا تا چه زمانی بگوییم بگیر؟! تا چه زمانی در مجلس خوب شوم، امّا از مجلس نرفته خراب شوم؟! تا چه زمانی ببینم بیچاره شدم و دوباره سر جای اوّل خودم آمدم؟! اگر به امید من هستی، محضر شما که خلیفه الله هستی، اعتراف می‌کنم که بدبخت هستم. به من نگاه نکن، نمی‌توانم، بلد نیستم، یک عمر خراب کردم، از من بیچاره چه انتظاری داری؟! اگر نفس مسیحایی شما درست کرد که کرد و إلّا باید از اوّل خراب و نیست شوم و دوباره درست شوم.

یابن‌الحسن! این شب‌ها با این که داریم می‌گوییم دست به چادر عفّت مادر شما نرجس خاتون می‌زنیم، امّا می‌خواهیم به یک چادر خاکی هم دست بزنیم، دست به دامن مادر گیتی، مادر شما شویم، آن مادری که ما بین در و دیوار شما را صدا زد ...

السّلام علیک یا فاطمة یا بنت محمّد، یا قرّة عین الرسول، یَا سَیِّدَتنَا وَ مَوْلاتنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِکِ إِلَی اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاکِ بَیْنَ یَدَیْ حَاجَاتِنَا یَاوَجیهةً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْی لَنا عِنْدَاللّه»


[۱]. آل‌عمران/ ۵۴.

[۲]. طارق/ ۱۷.

[۳]. مجموعة ورام، ج: ‏۱، ص: ۵۹.

[۴]. عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏۲، ص: ۲۴.

[۵]. مجموعة ورام، ج: ‏۱، ص: ۵۹.

[۶]. طارق/ ۱۵ و ۱۶.

۷. الکافی، ج‏۲، ص: ۳۳۶.

[۸]. ایشان هم در بازار نماز می‌خواندند، هم مغازه‌کوچکی داشتند و در آن‌جا کار می‌کردند. یک روحانی اهل معنا و حال بودند. خدا مرحوم حاج آقای حلوایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، یکی از ابرار الهی را رحمت کند. وقتی پدرشان ایشان را از طلبگی منع کرده بود و پیش ایشان رفته بودند، ایشان فرموده بودند: برای چه می‌خواهی حوزه بروی؟ می‌خواهی دینت را حفظ کنی، حرف پدرت را گوش بده. می‌خواهی سرباز امام زمان شوی؟ حرف پدرت را گوش بده و ... . بعد هم ایشان علیرغم میل باطنی‌شان در همان بازار ماندند، امّا خدا هم جلوی پایشان ابوالعرفا را قرار داد و بعد از شاگردان آخری آقا و از اصحاب لیل ایشان شدند.

منبع:مهر

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین