۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۶ : ۱۰
خداوند متعال در قرآن می فرماید:
لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْرًا نور/12
چرا هنگامى كه آن [تهمت] را شنيديد، مردان و زنان مؤمن نسبت به خودشان گمان نيك نبردند!؟
آینه:
حکایت؛ مرحوم میرداماد و شیخ بهایی دو عالم بزرگوار جهان تشیع، با هم دوست و رفیق صمیمی بودند، روزی شاه عباس به همراه این دو عالم بزرگ، سوار بر اسب در حرکت بودند که شاه قصد کرد صفای باطن و صداقت این دو رفیق را امتحان کند، چون مرحوم شیخ جثه کوچک و لاغری داشت جلوتر از همه میرفت ولی سید جسیم و درشت تر بود، عقبتر مانده بود، شاه از این فرصت استفاده کرد، اول نزد سید آمد، عرض کرد: این شیخ چقدر بی ادب است با وجود حضرتعالی اسب را جولان میدهد و جلو میرود و ملاحظه شما و احترام سیادت تان را ندارد، سید جواب داد: نه این چنین نیست شما خیال کرده اید، بلکه آن اسب از خوشحالی این که چنین عالمی بر او سوار است آن طور می دود.
شاه پس از مدتی خودش را نزد شیخ بهایی رساند و به شیخ گفت، این سید چقدر چاق است اسب را خسته کرده و حیوان نمی تواند راه بیاید، ببین چقدر عقب مانده مگر عالم هم این قدر چاق می شود!؟ عالم باید مانند شما از زحمت علم و عبادت، ضعیف و لاغر باشد، شیخ گفت: شما اشتباه کرده اید این حیوان بواسطه سنگینی علم است که عقب مانده چون این مرد بزرگوار، کوه علم است، شاه فهمید این دو عالم چه صفای دلی دارند وچه مقدار نسبت به هم حسن ظن دارند، از اسب پیاده شد و شکر خدا را بجا آورد.1