عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق برای استفاده ذاکرین منتشر می کند
به مناسبت ایام وفات حضرت ام کلثوم (س) اشعاری از شاعران آیینی به این مناسبت را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند


بیست و نُه از مه جمادی شد
وقتش آمد عزا به پا بکنیم
روز گریه بر امّ کلثوم است
روضه خوان را بیا صدا بکنیم
 
زینب دوّمی برای علیست
دست زهرا به روی سر دارد
همْ حسین و حسن برادرهاش
با ابوفاضل او قمر دارد
 
گرچه ما کم ز قدرِ او گفتیم
او جلال و شکوهش افزون است
گریه ام نذر گریه هایش شد
او دلش بعدِ کربلا خون است
 
هرگز از خاطرش نرفت آن داغ
روضه اش، روضه های عاشوراست
غارت خیمه را به چشمش دید
در دلش خیمه ای ز غم برپاست
 
همره قافله اسیری رفت
کوفه و شام، سنگ کین خورد و
دستِ او را به سلسله بستند
پشتِ همْ، پشتِ همْ زمین خورد و
 
کوفه وقتی که خطبه میخوانْد او
چون علی بود، کوه غیرت بود
زنده شد یاد خطبه ی زهرا
حامی اهلبیت و عترت بود
 
امّ کلثوم، امّ اشک و بُکاء
وقف این غم نمود، جان خودش
مرثیه خوان غربت یار است
روضه را بشنو از زبان خودش
 
قطعه قطعه، مقطّع و صد چاک
پیکری مانْد روی خاک، آن روز
از حسینم سر از قفا بردند
صورتش بود پر ز خاک، آن روز
 
هرگز این غم ز یاد من نرود
کاروان سخت با تَعَب می رفت
رأس پاکان به روی نیزه ز پیش
با دوصد غم به نیمه شب می رفت
 
رأس نورانی حسین  چون ماه
روشنی بخش راه قافله بود
در پی سر، به سرْ زنان یک تن
می دوید و به پایش آبله بود
 
در سیاهی پهنه ی آن دشت
تا رقیه ز جمع ما کم شد
زجر ملعون به جستجویش رفت
آن سه ساله از آن زمان خم شد
 
شاعر    وحید دکامین


نوه ی دختری و عشق پیمبر بودن

دختر دومی ِحضرت حیدر بودن

صدق الله العلی نام پدربود و چنین

آیه ی چارمی سوره ی کوثر بودن

ام کلثوم شدن اینهمه مظلوم شدن

شاهد میخ، چهل مرد،لگد، در بودن

شاهد میخ،چهل مرد،لگد،در،فریاد

بعد هم شاهد یک عمر به بستر بودن

جزو آموختگان وصیت نامه ی او

جزو تشییع کنان تن مادر بودن

پشت تابوت به همراه حسین و زینب

جزو آن چندنفر در شب آخر بودن

درشب قدر به نوعی و به شکلی شب تشت

ام کلثوم...بگو زینب دیگر بودن

دختر فاطمه و عمه ی طفلان اما

عزتش این بشود:خواهر خواهر بودن

می کند خم کمرش را همه ی عمر فقط

لحظه ای عمه ی دلواپس اصغر بودن

می کند خم کمرش را به خدا درآنی

روی تل گریه کنان محو برادر بودن

چکمه ای آمد از آن سو وازاین سو شد باب

در هیاهوی حرم دست به معجر بودن

شاعر: مهدی رحیمی



دست ما و عنایتت بانو

جان فدای شهامتت بانو

تو بزرگی و ما گدا خانوم

السلام علیکِ یا کلثوم

در شجاعت مثال بابایی

در نجابت شبیه زهرایی

خطبه هایت همیشه غرا بود

در صدایت صدای مولا بود

قوت قلب خواهرت بودی

همه جا با برادرت بودی

سر پناهی به دختران حرم

تکیه گاهی به مادران حرم

رفته ای پا به پای زینب تو

شاهد گریه های زینب تو

پر و بالت شکسته شد اما

لشگری بود و خواهرت تنها

دختری زیر دست و پاها مرد

زیورت را کسی به غارت برد

به سرت سنگ خورده در کوفه

چادرت چنگ خورده در کوفه

پشت دروازه های در شام و

تهمت و افترا و دشنام و

دست سنگین آن حرامی ها

رفته ای کوچه ی یهودی ها

روز و شب ها به فکر گودالی

یاد تیغ و سنان و خلخالی

طاقتم نیست دیگر ای بانو

روضه کافیست دیگر ای بانو

شاعر: ابراهیم لآلی



وقتي همه جا دور و برش زينب بود
 
 يعني كه  تمام  باورش زينب  بود
 
درشام كه خطبه خواند با صوت علي
 
 از مستمعين  منبرش  زينب  بود
 
او هيبت و غيرت بني هاشم داشت
 
او فاطمه بود و حيدرش زينب بود
 
 در طول اسارتش  مطيع امر -
 
 فرمان امام و رهبرش زينب بود
 
در حجب و حیا وعصمت و صبر و وفا
 
 مانند عقیله خواهرش زينب بود
 
 بر حرمت نام "ام کلثوم" قسم
 
 این آینه نام  دیگرش  زینب بود
 
شاعر   محمدحسن بیات لو




مور را رخصت تمجید سلیمان ها نیست

پیشگاه کرمت عرصه ی جولان ها نیست 

از کرامات فراوان تو خوبان ماتند

این همه حسن در اندیشه ی انسان ها نیست

عصمت از فاطمه داری که مطهر شده ای

احتیاجی پی این امر به برهان ها نیست

نقش تو نیست کم از زینب کبری بانو

گرچه حک نام تو در صفحه ی اذهان ها نیست

شام زیر لگد خطبه ی تو جان میداد

مثل تو هیچ کسی فاتح میدان ها نیست

رمز عرفان اثر سجده ی پیشانی توست

احتیاجی سر این سفره به عرفان ها نیست

خواستی تا همه جا صحبت زینب باشد

مدح و مرثیه اگر از تو به دیوان ها نیست

ام کلثوم شدن زینب و زهرا شدن است

حرف عشق است در آن صحبت عنوان ها نیست

ازدواج تو و نمرود مدینه ؟ هیهات

نخی از چادر تو قسمت شیطان ها نیست 

نمک سفره ی افطار پدر هستی تو

لذتی بی تو در این شیر و در این نان ها نیست

می شود گفت ز تو از غم و درد تو نگفت ؟

مدح خوب است ولی مکفی گریان ها نیست

یوسفت در عوض چاه به گودال افتاد

چون تو دلسوخته در یثرب و کنعان ها نیست

سر و سامان تو را نیزه ای از پا انداخت

خیمه ی سوخته جای سر و سامان ها نیست

ناز پرورده ی دستان پر از مهر علی

شأن تو ناقه ی عریان و بیابان ها نیست

دور تا دور تو با هلهله جمعیت بود

بزم مِی طشت طلا جای پریشان ها نیست 

هرچه گفتم کمی از قدر و مقام تو نشد

مور را رخصت تمجید سلیمان ها نیست

 شاعر ناشناس



باید از جلوه او عرش منور باشد

هر کسی مثل شما، دختر کوثر باشد

بی گمان این دل شیری که تو داری بانو

می تواند که فقط از جانب حیدر باشد

رینب دون گل خانه ی زهرا شده ای

چه قشنگ است !که زینب دو برابر باشد

شب جشن تو ملک بال زنان می اید

چون پدر شوهرتان حضزت جعفر باشذ

پیش دریای دلت موج بلا کوچک بوذ

عاشقی صبر تو از عقل فراتر باشد

ام کلثوم دعا کن نرسد روزی که

دختری شاهد افتادن مادر باشد

خاطرت باشذ اگر شاهد عاشورایی

آتش خیمه هم از آتش آن در باشد

تو چه دیدی ؟ چه شنیدی ؟ چه کشیدی؟آن روز

بدنی بی سر و یک نیزه که با سر باشد

اولین شاعر این داغی و شعرت بانو

شعله ای گشته که بر سینه ی دفتر باشد

بی سبب نیست  که عمرت به درازا نکشید

وای ! از آن دل که در آن داغ برادر باشد

شاعر : قاسم صرافان




بانو! میان دشت، هراسان چه می کنی؟
دریاي صبر، در دلِ طوفان چه می کنی؟

بانو! شما که از جگرت شعله می چکد

دیگر میانِ آتش سوزان چه می کنی؟

بانو! شما که چادرتان سوخته بگو

با زخمِ تاولِ تن طفلان چه می کنی؟

بانو! بگو که در پیِ دستان کیستی؟

یا بین نیزه هاي پشیمان چه م یکنی؟

بانو! بگو که در وسطِ این حرامیان

با کودکانِ شام غریبان چه می کنی؟

بانو! شما و پاي برهنه میان دشت؟!

با زَهرِ تیغِ خارِ مغیلان چه می کنی؟

بانو! شما که حوریه ها را ملیکه اي

آشفته در میان بیابان چه می کنی؟

بانو! براي زینب محزون به دشتِ خون

با ناقه هاي خست هي عریان چه م یکنی؟

گر چه در این زمانه غریب است نام تو

با دیده هاي ابريِ گریان چه م یکنی؟

باید تو را به شیوه ي دیگر خطاب کرد

اي مَرد! در سکوتِ بیابان چه می کنی؟

شاعر: الياس دوستي



از قرائن این چنین پیداست در را دیده است

ما شنیدیم، او ولیکن چل نفر را دیده است

 

قبل ضربت خوردن مولا(ع) و شاید قبل تر

بارها در کوچه ها داغ پدر را دیده است

 

آنکه عمری با حسن(ع) خون جگر را خورده بود

بین تشتی عاقبت خون جگر را دیده است

صبر پنهان داشت در کرب و بلا از این جهت

دور از چشم همه رنج سفر را دیده است

 

در که جای خود، پدر که جای خود، در شهر شام

چل نفر که هیچ از این بیشتر را دیده است

 

ام کلثوم(س) است یا زینب(س) نمی دانم کدام!

دور خواهر خواهری چندین نفر را دیده است

 

بارها این شرم بی اندازه او را می کشد

اینکه زینب(س) پیش او داغ پسر را دیده است

 

شرم او یک بار اما می کشد او را دو بار

اینکه هم در دشت هم در تشت سر را دیده است

شاعر: مجيد تال

 

نام بلند خویش به دنیا گذاشتی

با داغ خود غمی روی دلها گذاشتی

بعد از حسین قلب پریشان خویش را

در کربلای خون خدا جا گذاشتی

پشت سر امام زمان غریب خود

تصویر عشق را به تماشا گذاشتی

حیران و مات صبر و رضای تو روزگار

وقتی به روی غصه و غم پاگذاشتی

کوفه اسیر نطق علی گونه ی تو شد

داغی بزرگ بر دل اعدا گذاشتی

با خطبه ای که خواندی و کردی عزا به پا

پا جای حضرت زهرا گذاشتی

زینب قرار بود کند شام را خراب

حرمت به نام زینب کبری گذاشتی

بازار شهر کوفه کجا و شما کجا

باور نمیکنم قدم آنجا گذاشتی

ای همدم رباب تو با اشک وناله ات

مرهم به قلب مادر تنها گذاشتی

گفتی به راس بر روی نیزه برادرم

از چه رقیه را تک وتنها گذاشتی

تو داغدار بی کفن کربلا شدی

گریان و بی قرار شه سر جدا شدی

شاعر: محمدجواد غفاریان


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین