عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۴۲۵۹
تاریخ انتشار : ۲۵ دی ۱۳۹۱ - ۰۹:۳۰
جلسه اخلاق آیت الله"روح الله قرهی" (1):
"ملا محمدمهدی نراقی" یک روز در قبرستان وادی السلام بود که دید وارد باغی شده است و گفت: دیدم از این باغ به یک باغ دیگری وارد شدم، پدر و مادرم را دیدم، از من حال بچه‌ها را پرسیدند، من گفتم: وضع معیشتمان خیلی بد است!

عقیق: آیت‌الله "روح‌الله قرهی" مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) واقع در منطقه حکیمیه تهران در تازه‌ترین جلسه اخلاق خود به موضوع «گوش شنوا داشتن و مطیع شدن، خیر خدا بر امّت است» پرداخت که بخش هایی از آن در ادامه می‌آید:

خیر حقیقی در نمره قبولی گرفتن از امتحانات الهی

اولیاء خدا بیان می‌فرمایند: اگر کسی به اخلاق الهی مزیّن شد و به آن‌چه که ذوالجلال‌ و الاکرام، حضرت حقّ بیان فرمودند، موفّق شد؛ شامل آن لطف حقیقی ذوالجلال ‌و الاکرام شده و خداوند خیر را برای او تمام کرده است.

اولیاء خدا بیان می‌کنند: آن ‌که توفیق پیدا کند که گناه نکند و آن‌چه که پروردگار عالم حرام کرده است، انجام ندهد و حلال ذوالجلال ‌و الاکرام را برای خودش فرض بداند؛ در خیر مطلق است. روایات شریفه ما هم همین را بیان می‌کنند، بیان روایات راجع به خیر این است که اگر انسان موفّق بشود گناه نکند و از مسائلی که گناه است، دور بشود، آن‌وقت است که در حقیقت، در خیر است.

در این بحث خیر عرض کردیم: عندالاولیاء اگر کسی خانه آن‌چنانی، مرکب و وسیله نقلیّه و شغل خوبی داشت، به معنی آن نیست که خدا به او لطف کرده و مشمول خیر پروردگار عالم است؛ یعنی این‌ها دلالت بر خیر نیست، بلکه همه این‌ها دلالت بر ابتلاء است؛ یعنی امتحان ذوالجلال ‌و الاکرام است. هم فقرش، ابتلا است و هم ثروتش. هم مرئوس بودن به صورت ظاهر ابتلا است و هم رئیس بودن به صورت ظاهر. هم دارای جمال ظاهری بودن ابتلا است و هم برعکسش. هم صحّتش ابتلا است و هم مریضی‌اش و ... .

لذا به‌ طور کلّی آن‌چه در دنیا است، همه ابتلائات بشر است و خیر نیست. اولیاء خدا فرموده‌اند: خبر واقعی، آن موقعی است که انسان از این ابتلائات سرافراز بیرون بیاید و از این امتحانات الهی، نمره قبولی بگیرد. البته در این امتحانات و ابتلائات الهی، بعضی نمراتشان در حدّ عالی است و ممتازند، ولی بعضی نمراتشان کمتر است.

سبب گریه اولیا الهی در دل شب

عرفای عظیم‌الشّأن و اولیا خدا می‌فرمایند: نمره قبولی آن‌ وقتی است که دینمان را سالم از این دنیا ببریم، یعنی عاقبت به خیر شویم و بدانیم که دیگر وقتی از این دنیا رفتیم، با دین کامل رفتیم.

عرض کردیم: آن کمّل اولیا خدا، خصّیصین حضرت حقّ و عرفای عظیم‌الشّأن عمده گریه و ناله‌شان در دل شب همین است که خدا! کمک کن تا بتوانم دینم را سالم ببرم، خدا نکند آن لحظات آخر، ابلیس ملعون با سپاهش به جانم بیفتند، وسوسه‌ام کنند، مرا در شک و ریب قرار دهند و دینم را از من بگیرند. لذا عمده ناله و فغانشان بابت این مطلب است.

آن مرد الهی و عظیم‌الشّأن، آیت‌الله‌ العظمی بهاءالدّینی می‌فرمودند: آنچه که از معارف کسب کردیم، این است که اولیا در دل شب گریه نمی‌کنند که مقام صالحین یا مقام انبیاء را کسب کنند، بلکه گریه‌شان برای این است که خدا! عاقبت به خیر و با دین از دنیا بروم که اگر کسی این‌طور شود، دیگر خدا خیر الهی را بر او گشوده است.

لذا اگر خدا خیر کسی را بخواهد همین است که او از این امتحانات با نمره قبولی بیرون بیاید و دیگر در آن دنیا راحت باشد. یعنی وقتی روح او از این کالبد و بدن فارق شد، آسوده باشد!

ماجرای پیغام و طعامی که ملّا محمّد مهدی نراقی از بهشت دریافت کرد

آن عارف عظیم‌الشّأن و الهی، ملّا محمّدمهدی نراقی صاحب کتاب جامع‌ السّعادات، آن کتاب مؤیّد وجود آقاجانمان، امام زمان(عج)، یک نکته بسیار عالی و مهمّی را تبیین می‌فرمایند، ایشان می‌فرمایند: نجف اشرف که بودم، یک روز به وادی‌السّلام رفتم. وقتی وارد شدم، دیدم جنازه‌ای را برای دفن آوردند. من هم برای تشییع او رفتم - همان‌طور که می‌دانید این کار، مستحب است - همین که بدن را درون قبر گذاشتند، دیدم مثل اینکه من هم وارد قبر شدم، وحشت کردم امّا تا وارد شدم، دیدم یک باغ وسیع، بسیار عالی، زیبا و مفرّح است. شخص جوانی روی تختی نشسته بود که تا من را دید، پایین آمد، احترام کرد و من را کنار خودش نشاند. آن جوان به من بیان کرد: این جنازه را که دیدی، متعلّق به من بود. من را از فلان شهرستان آوردند و تا در این قبر گذاشتند، من را به این باغ آوردند. بعد گفت: می‌خواهی در باغ بگردیم؟ گفتم: بله.

شروع کردم با او باغ را گشتم، دیدم از این باغ به یک باغ دیگری داریم وارد می‌شویم، پدر و مادرم را هم دیدم، سلام کردم و بعد خوشحال شدم و گفتم: نکند من هم آمدم که دیگر باشم، امّا به من گفتند: نه، تو متعلّق به این‌جا نیستی. پدر و مادرم از حال من و بچّه‌ها سراغ گرفتند و من هم گفتم: وضع معیشتی‌مان خیلی بد است. پدرم اتاقی را معرّفی کرد که دیدم یک سالن عجیبی است. فرمودند: از این‌جا طعام بردار. دیدم برنج‌هایی است که بسیار عجیب و غریب است. امّا من ظرفی نداشتم، لذا عبایم را پهن کردم و برنج‌ها را در آن ریختم.

قبل از بیرون آمدنم به آن جوان گفتم: تو چه کردی؟ گفت: من سعی کردم که در دنیا گناه نکنم و فهمیدم اگر خدا خیر کسی را بخواهد، این است که تنفّر از گناه را در دل او قرار می‌دهد و من از گناه متنفّر بودم. در این حال بود که یک ‌دفعه با کمال تعجّب دیدم بیرون از قبر هستم و دارند لحد را می‌چینند. نه خواب بودم و نه تصور و توهم بود. حتّی عبایم را در دستم گرفته بودم، درحالی که مقداری برنج در آن بود! فهمیدم لطف خدا شامل حالم شده و من را بردند که آن صحنه‌ها را ببینم و از طرفی هم به من پیغام دادند که گناه نکنم.

به آرامی از آن جمع جدا شدم تا متوجّه من نشوند. برنج را به منزل آوردم و مدّت مدیدی از آن استفاده می‌کردیم. همسرم مدام اصرار می‌کرد که موضوع این برنج چیست؟! هم طعمش فرق می‌کند و هم حالتش! اصلاً در نجفی که این وضعیّت است، این برنج را از کجا آوردی؟! آن‌قدر اصرار مرد تا مجبور شدم ماجرا را تعریف کنم. تا همسرم فهمید که این از بهشت است و رفت مجدد از آن برنج بردارد و بپزد، دیدیم دیگر نیست!

لذا عزیزان! نکته مهم این داستان که تعریف کردم، این بود که آن جوان گفت: فهمیدم خیر این است که گناه نکنم و تنفّر از گناه در دلم ایجاد شود.

مقتصد بودن و عفاف و پاکدامنی؛ خیری است از ناحیه خدا بر امّت!

یک روایت شریف در درّالمنثور است که وجود مقدّس خاتم رسل، محمّد مصطفی(ص) بیان می‌فرمایند: «إن اللّه تبارک و تعالی إذا اراد بقومٍ خیراً بقاءً أو نماءً» اگر خدا بخواهد به قومی خیری را مرحمت کند و ماندگاری (جاودانه بودن) و رشد را برای آن‌ها قرار دهد؛ «رزقهم القصد و العفاف» صرفه جویی و عفاف و پاکدامنی را به آن‌ها روزی می‌دهد. عفاف و پاکدامنی یعنی همین که انسان از هر آنچه گناه است، دور شود.

لذا اگر خدا بخواهد به قومی خیر بدهد، اوّلاً عنایت می‌کند تا او صرفه‌جو باشد و مسرف نباشد. یعنی اگر پروردگار عالم قوم و ملّتی را دوست داشته باشد، حال مقتصد بودن یعنی دور بودن از اسراف را برای آن‌ها قرار می‌دهد. لذا آن قوم پیروز هم هست.

این که می‌بینید پروردگار عالم راجع به اسراف، مطالب زیادی را بیان فرموده و در قرآن هم می‌فرماید: «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفین‏»  خدا مسرفین را دوست ندارد؛ برای همین است. یک خصوصیّت مقتصد هم همین است که هیچ موقع در مقابل دیگران، دست تکدّی و گدایی، دراز نمی‌کند. اگر ملّتی مقتصد بود، طبیعی است در مقابل دیگران دست گدایی دراز نمی‌کند.

اولیاء خدا می‌گویند: یک حکمت صیام عندالله تبارک و تعالی همین است که وقتی امّتی به صیام مشغول شد، دیگر دستش در مقابل دشمن دراز نمی‌شود و در محاصره‌های اقتصادی کم نمی‌آورد؛ چون اهل صیام است، لذا شکست برای او نیست.

لذا اگر خدا به قومی عنایت کند و رشد و ماندگاری را برای قومی بخواهد؛ در آن قوم و آن امّت، دو عمل ملکه وجودی‌شان می‌شود؛ یکی این که از اسراف دور می‌شوند و مقتصد خواهند بود و دوم این که اهل عفاف هستند؛ یعنی گناه‌کار نخواهند بود.

پروردگار عالم نمی‌خواهد یزید و شمر هم یزید و شمر باشند!

امّا اگر خدا خیر کسی را نخواهد، چه می‌شود؟! البته در این‌جا یک سؤال دیگر مطرح می‌شود و آن این که اصلاً مگر می‌شود پروردگار عالم خیر کسی را نخواهد؟! خدایی که خودش این انسان‌ها و موجودات را خلق کرده، مگر می‌شود بد آن‌ها را بخواهد؟! خدایی که حبیبش که مخلوق اوست؛ یعنی حضرت محمّد مصطفی(ص) آنقدر رحمت است که قرآن می-فرماید: «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلاَّ یَکُونُوا مُؤْمِنین‏»  - حبیب من! بس است این‌قدر حرص امّت را نخور که این‌ها ایمان بیاورند، داری خودت را به هلاکت می‌اندازی - لذا همّ و غمّ ایشان، امّت و انسان‌ها بودند و خیلی دوست داشتند مردم در راه هدایت بیایند.

بارها این مثال را زدم - در مثال مناقشه نیست - فرض بگیریم مثلاً کسی رفته یک آبشار یا کوه چنین و چنانی را در یک کشور دیگر یا ایران خودمان دیده، از آن به بعد مدام به دوستش می‌گوید: فلانی! آن‌جا دائم به یادت بودم، ای کاش بودی و بعد هم مدام می‌گوید: نمی‌شود، یک بار باید بیایی، آخر نمی‌دانی چه بود و شروع به تعریف می‌کند. لذا چون او را دوستش دارد، دلش می‌خواهد او را هم ببرد و مدام برایش تعریف می‌کند.

آن حبیب خدا، ختمی مرتبت، محمّد مصطفی(ص) چون خودش مقامات انسانی را طی کرده و خلیفه الله شده؛ دوست دارد مردم را هم در این راه بکشاند. لذا مدام برای امّت، حرص می‌خورد و می‌خواهد این‌ها مؤمن شوند، از بس سرشار از رحمت گسترده الهی است.

حال، وقتی حبیب پروردگار عالم این‌طور است؛ آن‌ وقت خودش که ارحم الراحمین است، مگر می‌شود بدِ بندگانش را بخواهد؟! ابداً، به خودش قسم، والله حتّی پروردگار عالم نمی‌خواهد یزید و شمر هم یزید و شمر باشند؛ یعنی بد باشند، خدا نمی‌خواهد بوش و اوباما هم بوش و اوباما باشند. بلکه خدا دوست دارد همه خوب و اهل نجات باشند. لذا به بندگانش اختیار داده ولی خود آن-ها نمی‌آیند، در حالی که راه‌ها را هم باز کرده و بارها هم گفته: هر که هستی، برگرد (گر کافر و گبر و بت پرستی بازآی)، چون درب رحمت پروردگار عالم باز است و آن‌جا جایگاه ناامیدی نیست، «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ»  پس خدا دوست دارد بشر برگردد.

لذا همان‌طور که عرض کردم همه سور قرآن با «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» آغاز می‌شود، جز سوره برائت یا همان توبه که تازه در آن‌جا هم خدا فرمود: بدون بسم الله باشد و حتّی «بسم اللّه القاصم الجبّارین» نفرمود، پروردگار عالم می‌فرماید: اگر می‌خواهی اسم من را صدا بزنی، چون من ارحم الرّاحمین هستم، بسم الله گفتن ناقص است و باید بگویی: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم».

امام(ره)، آن امام العارفین عادت داشتند که وقتی می‌خواستند چیزی را تعارف کنند، می‌گفتند: بسم الله؛ لذا هم یادآوری می‌کردند که بسم الله فراموش نشود و هم به جای این که از لفظ «بفرمایید» استفاده کنند، از «بسم الله» استفاده می‌کردند و این، عادت امام(ره) بود، خدا عارف دامغانی، رفیق شفیق امام(ره) را رحمت کند. یک مرتبه ایشان محضر مبارک امام بودند، تا امام فرمودند: بسم الله، ایشان فرمودند: الرّحمن الرّحیم، امام هم فرمودند: بله، حرف شما صحیح است!

پس پروردگار عالمی که رحمان و رحیم است و خودش هم دوست دارد بندگانش با «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» به سمتش روند؛ مگر بد کسی را می‌خواهد؟! ابداً.

گناه؛ بدترین خیانت

پیامبر عظیم الشّأن(ص) در ادامه آن روایت می‌فرمایند: «و إذا أراد بقوم انقطاعا فتح علیهم باب الخیانة» اگر خدا نابودی قومی را بخواهد، باب خیانت را بر آن‌ها می‌گشاید که یا از طرف خودشان است یا از طرف دیگران ، «فتح لهم أو فتح علیهم».

لا اله اله الله! طوری که پروردگار عالم در سوره انعام آیه چهل و چهارم بیان می‌فرمایند: «حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُون‏».

اولیاء خدا خیانت را به معنی ورود به گناه بیان می‌فرمایند؛ یعنی چه خیانتی به  نفس مطمئنّه بدتر از این است که انسان گناه کند؟!

همه اولیاء الهی مثل آیت‌الله العظمی بهجت، آن بهجت القلوب؛ آیت‌الله العظمی بهاءالدینی؛ ابوالعرفا، آیت‌الله العظمی ادیب؛ آیت‌الله العظمی مولوی قندهاری؛ حاج شیخ جعفر مجتهدی؛ آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی و ... که توفیق شرفیابی به محضرشان داشتم، یک نکته بسیار مهم بیان می‌کردند و آن اینکه: اگر کسی تنفّر از گناه در دلش رشد کرد، بداند دیگر لطف خدا به او تمام شده و خیر مطلق است.

لذا عزیزان! انسان باید از گناه بدش بیاید و اصلاً از اسمش هم تنفّر داشته باشد و تا اسم آن را می‌شنود، حالش بد شود. اولیای خدا، طوری می‌شوند که بو و صدای گناه را تشخیص می‌دهند. مگر گناه بو دارد؟! بله عزیزم! منتها یک شامّه قوی می‌خواهد. مگر گناه صدا دارد؟! بله، عزیزم! منتها یک گوش شنوا می‌خواهد. لذا اگر خدا بخواهد حتّی بوی گناه هم به شامّه‌شان می‌رسد.

چندین مرتبه همراه یک ولیّ خدا از محلّی عبور می‌کردیم، تا به یک جای مشخّصی می‌رسیدیم، می‌فرمودند: آقاجان! از این‌جا نرویم. تعجّب می‌کردیم قضیّه چیست. بعدها فهمیدیم که یک خانه در آن‌جا پیدا کرده بودند که خانه فساد بود و جوان‌ها را به آن‌جا می‌آوردند. لذا ایشان تا از آن‌جا رد می‌شدند، حالشان بد می‌شد و می‌گفتند: از این‌جا نرویم و دور می‌زدند و راه را عوض می‌کردند. برای پیرمرد سخت هم بود، چون حداقل ده دقیقه مسیرمان دورتر می‌شد و شاید امثال من نفهمند و مدام بگویند: آقا! از این طرف، راه نزدیک‌تر است، چرا تغییر بدهیم؛ امّا حال آن‌ها این‌طور است - حالا روایتش را هم عرض می‌کنم که ببینید اگر کسی به آن حال رسید، بوی گناه را می‌فهمد و استشمام می‌کند -

لذا حضرت فرمودند: یا از طرف خودشان یا از دیگران، باب خیانت بر آن‌ها باز می‌شود. تا آن جا که می‌فرمایند: خدا فرموده: «حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا» این‌ها به خاطر چیزهایی که به آن‌ها داده شده، شاد هستند، «أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً» امّا ناگهانی این‌ها را از آن‌ها می‌گیریم، «فَإِذا هُمْ مُبْلِسُون‏» که این‌ها دیگر نومید می‌شوند؛ یعنی جانشان که گرفته می‌شود، می‌فهمند عجب! همه این‌ها ظواهر بوده است!

همان که وجود مقدّس مولی‌الموالی یا أبا‌عبدالله(ع) فرمودند:

یَا مَنْ بِدُنْیَاهُ اشْتَغَلْ‏/قَدْ غَرَّهُ‏ طُــــــولُ‏ الْأَمَلِ‏

الْمَــــوْتُ یَأْتِی بَغْتَةً/ الْقَبْرُ صُنْدُوقُ الْعَمَــل

«حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُون‏» لذا آن‌ها هم می‌فهمند هیچ خبری نبود و نومید می‌شوند، پس اگر خدا بخواهد قومی را نابود کند، باب خیانت برای آن‌ها باز می‌شود، مثلاً در اقتصاد و تجارتشات و یا در حقّ و حقوق دیگران خیانت می‌کنند و خائن می‌شوند - به شرط حیات اگر در باب خیانت وارد شدیم، عرض می‌کنیم شقوق خیانت چیست که نکته مهمّی است و خیلی باید مواظب باشیم - پس خیر پروردگار عالم و ماندگاری و رشد برای آن کسانی است که صرفه‌جو می‌شوند و پاکدامنی روزی‌شان می‌شود و نابودی، نصیب کسانی خواهد بود که باب خیانت برایشان باز شده است.

ادامه دارد...

منبع: خبرگزاری فارس

کد خبرنگار 211007


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین