عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۲۴۵۷۹
تاریخ انتشار : ۲۸ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۰:۳۴
این یک مَثَل قدیمی می باشد که می گویند «کفن جیب ندارد!» اما متاسفانه عده ای به این حرف اعتقاد ندارند و پیوسته عمر و زندگی خود را صرف به دست آوردن ثروت و ذخیره آن می نمایند، بدون این که ثمری برای افراد اطراف خود داشته باشند.

عقیق:البته نباید نادیده گرفت عده ای نیز وجود دارند که با داشتن ثروتِ فراوان، مقداری از آن را در راه بندگان خداوند و کمک رسانی به آن ها صرف می نمایند، اما متاسفانه تعداد گروه نخست (افراد مال دوست) بر گروه اخیر برتری دارد، از این رو شاید تنها اشاره به گوشه ای از زندگی پس از مرگ علامه مجلسی برای این افراد زنهاری باشد تا کمی به خود آمده و در اعمال و کردارشان تغییری اساسی اعمال نمایند.
عالم بزرگ، سید نعمت الله جزائری از علمای برجسته عصر علامه محمدباقر مجلسی بود و در محضر علامه مجلسی، بهره های علمی فراوان بُرد و آنچنان به او نزدیک شد که مانند یکی از اهل خانه علامه مجلسی به شمار می آمد.
علامه مجلسی نظر به اینکه دارای شاگردان و خدمتکاران، و مورد احترام مقامات دولتی و مردم بود، زندگیش تا حدودی دارای تشکیلات به نظر می رسید و به نظر بعضی می آمد که مثلاً برخلاف زهد و پارسایی اسلامی است.

مرحوم سید نعمت الله جزائری می گوید: روزی با کمال تواضع، به علامه مجلسی تذکر داده، سرانجام گفتم: «من کوچکتر از آن هستم که با شما در این خصوص که در ظاهر متمایل به دنیا شده اید بحث کنم، ولی با شما عهد می کنم که هر کدام قبل از دیگری از دنیا رفتیم به خواب دیگری بیاییم، تا روشن گردد که آیا حق با من است (که باید با کمال سادگی، دور از تشکیلات دنیا زندگی کرد) یا حق با شما است؟ علامه مجلسی این پیشنهاد را پذیرفت.

پس از مدتی علامه مجلسی از دنیا رفت، عموم مردم عزادار گردیده و به عزاداری پرداختند. جزائری می گوید: بعد از یک هفته کنار قبر علامه مجلسی رفتم و پس از قرائت قرآن و دعا، همانجا خوابم برد. در عالم خواب دیدم گویا علامه مجلسی از قبر بیرون آمده، لباس های زیبا در تن داشت و چهره اش باشکوه بود، در همین هنگام یادم آمد که علامه مجلسی از دنیا رفته است، دستش را گرفتم و گفتم: «ای مولای من، هم اکنون طبق قول و قراری که داشتیم به من خبر ده که حق با من بود یا با تو، و به تو چه گذشت؟»
علامه فرمود: هنگامی که بیمار شدم، کم کم بر بیماریم افزوده شد و شدت یافت و به راز و نیاز با خدا پرداختم که مرا نجات دهد، که ناگهان شخص بزرگواری نزد من آمد و کنار پایم نشست و از احوال من پرسید، از دردهای شدیدی که داشتم به او شکایت کردم، دستش را روی انگشتان پایم نهاد، و گفت: «آیا دردش آرام شد؟»
پاسخ دادم: همانجا که شما دست نهادید، دردش برطرف گردید، آن شخص دستش را بر هر جای بدنم می کشید، دردش رفع می شد تا اینکه دستش را روی سینه ام گذارد، به طور کلی دردم برطرف گردید، و دیدم جسدم در کنار افتاده و خودم در گوشه خانه ایستاده ام و با پریشانی به جسدم نگاه می کردم، بستگان و همسایه ها و مردم آمدند و گریه می کردند و من به آن ها می گفتم: شیون نکنید، من از درد و بیماری راحت شدم، چرا گریه می کنید؟
ولی آن ها همچنان می گریستند و نصیحت مرا گوش نمی کردند، و بعد جمعیت آمدند و جسد مرا برداشتند و غسل دادند و کفن کردند و نماز بر آن خواندند و کنار قبر بردند، دیدم قبری را کنده اند و می خواهند جسدم را در میان آن بگذارند، من با خود گفتم: «من از جسدم جدا می شوم، و با او وارد قبر نخواهم شد، ولی وقتی که جسدم را در میان قبر نهادند، من از شدت علاقه و اُنسی که به جسدم داشتم، وارد قبر شدم و مردم روی قبر را پوشانیدند»

ناگاه منادی حق ندا کرد: «ای بنده من محمدباقر، برای امروز چه آوردی؟»
من اعمال نیک خود را برشمردم، قبول نشد (یعنی به عنوان عمل فوق العاده و کامل، پذیرفته نشد).
باز همان صدا را از آن منادی شنیدم، مضطرب گشتم و در تنگنا قرار گرفتم، در این هنگام ناگاه بیادم آمد که یک روز سواره در بازار بزرگ اصفهان می گذشتم، دیدم گروهی در اطراف یک مؤمن، اجتماع کرده اند و از او مطالبه طلب خود را می کنند و او را می زنند و به او ناسزا می گویند، او می گفت: «الآن ندارم به من مهلت بدهید، ولی به او مهلت نمی دادند، من جلو رفتم و اعلام کردم که او را رها کنید، بدهکاری های او را من می پردازم، مردم او را رها کردند و من بدهکاری های او را پرداختم، و او را به خانه ام آوردم و به او احترام و کمک کردم».
همین حادثه یادم آمد و عرض کردم: خدایا چنین عملی دارم، پس این عمل را از من پذیرفتند و امر کردند دری از قبرم به بهشت باز شد و مشمول نعمت های بی کران الهی شدم و به دعاهای مؤمنان و زیارت آن ها از قبر من، بهره مند هستم و من آن ها را می بینم ولی آن ها مرا نمی بینند.
بنابراین ای سید (نعمت الله جزائری) اگر من در دنیا دارای مکنت مالی نبودم، چگونه می توانستم مؤمنی را در بازار از چنگ خلق، نجات دهم و نتیجه اش را امروز این چنین بگیرم.
سید نعمت الله می گوید: از خواب بیدار شدم و فهمیدم که آنچه را که علامه مجلسی در دنیا جمع کرده بود، چون در راه مصالح مردم و اسلام مصرف می شد، مایه نجات او گردید.



پی نوشت ها:
1- منتخب التواریخ: 752- 753.
2- عالم برزخ در چند قدمی ما: 157- 160.

 منبع:قدس

211008


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین