کد خبر : ۱۸۹۱۲
تاریخ انتشار : ۱۴ دی ۱۳۹۲ - ۰۶:۰۳

ملکوت کجاست؟

در حالي كه از همه چيز، جز فرو رفتن در حريم او و محو شدن در شعاع نورش، دل كنده بودم. در اين هنگام، گويا تيري قدسي سمت من شتافت و مرا از آشيانة پيكر خاكي در ربود، پس تور آهنين حس را بر دريدم، گره‌هاي طنابهاي طبيعت را گشودم و...

عقیق: ملكوت به معناي سلطنت، حكومت و مالكيت، صيغه مبالغه در معناي ملك است. مانند كلمه رحموت، كه مبالغه در معناي رحمت است. اضافه «و» و «ت» نشانة تأكيد و مبالغه آن است.

ملكوت هر چيز، عبارت است از آن جهتي كه رو به خدا دارد. چون هر موجودي دو جهت دارد: يكي رو به خدا و يكي رو به خلق. جهت رو به خدا، باطني است كه ملك آن، سمت رو به خلق و ظاهري است.(1) به بيان ديگر، عالم معني و آخرت،

عالم ملكوت و جهان طبيعت و دنيا، عالم ملك است. مثلا انسان، همانطور كه در اين دنيا، يك صورت ملكي و دنيوي دارد. يك صورت و خلق باطني هم دارد كه در وقت خروج از بدن، با هر ملكه‌اي از دنيا رفت، آن صورت آخرتي را به خود مي‌گيرد و چشم برزخي او را مي‌بيند و خود او هم در وقت گشودن چشم برزخي، خود را به هر صورتي هست مي‌بيند. پس لازم نيست كسي در اين دنيا به هر صورتي كه هست آن جا هم، به همان صورت باشد.(2)

پرواز در ملكوت: يكي از بزرگان حكمت و عرفان )ميرداماد) مي‌گويد: در بعضي از ذكرهايم، خدا را با نام غني مي‌خواندم و «يا غني يا مغني» را تكرار مي‌كردم. در حالي كه از همه چيز، جز فرو رفتن در حريم او و محو شدن در شعاع نورش، دل كنده بودم. در اين هنگام، گويا تيري قدسي سمت من شتافت و مرا از آشيانة پيكر خاكي در ربود. 

پس تور آهنين حس را بر دريدم، گره‌هاي طنابهاي طبيعت را گشودم و با بال خرد، در فضاي ملكوت حقيقت، به پرواز در آمدم. پس گويا جامه پيكرم را كندم، اقامت گاه خاكي‌ام را ترك كردم، از كالبد بيرون آمدم، سرزمين زمان را پشت سر نهادم،به جهان دهر فرود آمدم و ناگاه خود را در سرزمين وجود يافتم. سرزميني كه همة ذرات كوچك و بزرگ جهان را در خويش گنجانده بود و همه چهره‌هاي خود را به سمت درگاه خداوند بزرگ گردانده و چشمان حقايق خويش را، از جايي كه نمي‌دانند، به سوي پروردگار دوخته بودند.

همگي با زبانهاي تهيدستي، نداي درماندگي و فرياد ناتواني بر مي‌آوردند با ذكر «يا غني يا مغني». از جايي كه در نمي‌يافتند، خدا را مي‌خواندند.

من در ميان آن نداهاي عقلي و فريادهاي غيبي، ناگهان حواس و توان جنبش از كف دادم. نزديك بود از شدت تحير و هراس قالب تهي كنم كه ناگهان آن خلسه مرا وداع گفت. در حالي كه مشتاقش بودم و در اندوه از كف دادنش آه حسرت بر مي‌آوردم. پس بار ديگر به دنيايي نيستي و فريب بازگشتم.(3)

صورت ملكوتي:

آيت الله حاج ميرزا ميرزا جواد آقاي انصاري همداني نقل مي‌فرمود: من در يكي از خيابان‌هاي همدان عبور مي‌كردم، ديدم عده‌اي جنازه‌اي را به دوش گرفته و به سوي مي‌برند. ولي عده‌اي ديگر، جنبه ملكوتي او را به سمت يك تاريكي مبهم و عميقي مي‌بردند. روح مثالي اين مرد متوفي، در بالاي جنازه مي‌رفت و پيوسته مي‌خواست فرياد بزند كه اي خدا مرا نجات بده، مرا اينجا نبرند، ولي زبانش به نام خدا جاري نمي‌شد.

آن وقت رو كرد به مردم و گفت: اي مردم مرا نجاتم دهيد نگذاريد مرا ببرند. ولي صدايش به گوش كسي نمي‌رسد. آن مرحوم مي‌فرمود: من صاحب جنازه را شناختم، اهل همدان بود و حاكم ستمگري بود.(4)

يكي از اصحاب امام باقر(ع) نيز وقتي در سفر حج گفت: چقدر حاجيان فراوانند و ضجه و فرياد زياد است حضرت فرمود: بگو، چقدر ضجه و فرياد زياد است و حاجيان كم. مي‌خواهي حقيقت آن چه را گفتم ببيني؟ سپس حضرت دستي بر چشمان من كشيد و دعايي خواند، تا دوباره بينا شدم (و چشم ملكوتي‌ام به راه افتاد) و فرمود: ابوبصير به حاجيان بنگر. وقتي نگاه كردم، بسياري از مردم را به صورت ميمونها و خوكها ديدم. در حالي كه آدم مؤمن در ميان آنان، هم چون ستارگان در شب تاريك بود.(5)

كعبه يك سنگ نشان است كه ره گم نشود
حاجي احرام دگر بند ببين يار كجاست

امير المؤمنين علي(ع)  مي‌فرمايد: فالصورة صورة الانسان و القلب قلب حيوان... ذلك ميت الاحياء. صورت مانند صورت انسان است. ولي قلب، قلب حيواني... چنين كسي، مرده‌اي در بين زندگان است.(6)

دي شيخ همي گشت گرد شهر
كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند يافت مي‌نشود جسته‌ايم ما
گفت آن كه يافت مي نشود، آنم آرزوست
پنهان ز ديده و همه ديده ‌ها از اوست
آن آشكار صنعت پنهانم آرزوست(7)

خداوند متعال مي‌فرمايد: بعضي در وقت حشر مي‌گويند: خدايا! چرا مرا كور محشور كردي، با آن كه در دنيا چشم داشتم؟ جواب مي‌فرمايد: چون تو آيات ما را فراموش كردي، امروز فراموش شدي.

اي بيچاره! تو چشم ملكي ظاهر بين داشتي، امّا ملكوتت كور بود. كوري خودت را حالا ادراك كردي و الّا از اول كور بودي. چشم بصيرت باطني نداشتي. ولي اگر آدمي در مسير حق قرار گيرد، همچون حضرت ابراهيم ـ عليه السّلام ـ مي‌تواند ملكوت آسمان‌ها و زمين را ببيند و كذلك نري ابراهيم ملكوت السموات و الارض.(8) (اين چنين به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان مي‌دهيم). ابراهيم خليل با چشم ملكوتي خود ديد كه عالم و هر چه در آن است، همه فعل خداست.(9)

هر دو عالم يك فروغ روي اوست
گفتمت پيدا و پنهان نيز هم
اين همه نقش مي عكس مخالف كه نمود
يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد

بنابراين ملكوت هر چيز، عبارت از آن جهت باطني و الهي است كه رو به خدا دارد و ملك، عبارت از آن جهت ظاهري و خلقي. اگر آدمي، چشم ملكوتي‌اش به راه افتد، حقايق اشياء را آن طوري كه هست مي‌بيند. اللهم ارنا الاشياء كما هي. خدايا حقايق عالم را آن طوري كه هست به ما نشان بده.

 

پی نوشت ها:
1. ر.ك: طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، قم، انتشارات جامعه مدرسين، ج 17، ص 159، و ج 7، ص 240 و مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج7، ص36.
2. ر.ك: موسوي خميني، سيد روح الله، چهل حديث، بي‌جا، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ سوم، ص 15، صص 399 و 400.
3. عبيري، عباس، سايه اشراق (زندگينامه مير داماد)، ص 92.
4. حسيني‌ تهراني، سيد محمد حسين، معاد شناسي، ج 2، خ 213.
5. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ج 24، ص 261، روايت 6.
6. نهج البلاغه، صبحي الصالح، خطبه 87.
7. مولوي، ديوان شمس، غزل 441.
8. انعام: 75.
9. ر.ك: موسوي خميني، سيد روح الله، چهل حديث، بي‌جا، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ سوم، ص 15، صص 399 و 400.
منبع:جام
211008


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین