عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۷۰۳۵
تاریخ انتشار : ۱۷ آذر ۱۳۹۲ - ۱۵:۵۶
یک شعر ناتمام نذر حضرت ساقی...(یا عماه) و یک نوحه برای شهادت حضرت رقیه(س)
عقیق:
 
 
اگر چه راز دلش – عشق – برملا شده بود
 اگرچه هر چه بدستش ...همه طلا شده بود
 
شکسته بود دلش، تنگ کربلا شده بود
 و جام زندگیش لب به لب بلا شده بود
 
چنین شکسته و غمگین قلم بدست گرفت
 به یاد جرعه ی عشقی که در الست گرفت...
 
نوشت اول صفحه به عشق بسم الله
 و خواست شعر بگوید برای حضرت ماه
 
که ناگهان قلمش دم گرفت و پس ناگاه
 نوشت نام اباالفضل را که « یا عماه »…
 
شنیده بود که روضه اگر چنین باشد
 برای حضرت خورشید دلنشین باشد...
 
شنید اسم عمو را نم لبش خشکید
 عطش گرفت دلش داغتر شد از خورشید
 
و از کویر دو چشمش دو چشمه تا جوشید...
 به چشم های خودش روضه ی عمو را دید
 
کنار آب، یلی تشنه لب ، چه تصویری
 چه چشم های سیاهی، عجب دل شیری
 
نشست ساقی لب تشنه بر لب دریا
 گرفت جرعه ای از آّب در دودستش تا...
 
ولی به یاد لبان سلاله ی زهرا
 نخورد قطره ای هم از شراب این دنیا
 
چگونه آب بنوشم ...حرم به سوز تب است
 چگونه آب بنوشم حسین تشنه لب است
 
گرفت  موج خروشان و مشک را پر کرد
 وزید حضرت طوفان و مشک را پر کرد
 
نشست ساقی عطشان و مشک را پر کرد
 به شوق دیدن طفلان و... مشک را پر کرد
 
تو را ز بین عدو با شتاب خواهم برد
 برای اصغر شش ماهه آب خواهم برد
 
علم به دوش، علمدار کربلا اینک...
 خدای غیرت و عیار کربلا اینک...
 
یل دلیر و سپهدار کربلا اینک...
 تمام هستی سالار کربلا اینک...
 
گشوده لب به رجز یا علی و یا حیدر
 شبیه تر ز همیشه به ساقی کوثر
 
نشان بده که همان شیر خیبری عباس
 نشان بده که دلیری دلاوری عباس
 
نشان بده ز خلایق همه سری عباس
 نشان بده که تو  فرزند حیدری عباس
 

یزیدیان زمان! بشنوید آوایم
 حسین دین من است و حسین دنیایم
 
حسین هستی ما را چرا نمی بینید؟
 حسین نور خدا را چرا نمی بینید؟
 
حسین شمس و ضحی را چرا نمی بینید؟
 و سید الشهدا را چرا نمی بینید؟!
 
برای دفعه ی آخر تو خطبه میراندی
 و باز خطبه ی نهج البلاغه میخواندی
 
ولی اگرچه سخن نور شد، نمیفهمد
 سری که اهل زر و زور شد، نمیفهمد
 
دلی که لال و کر و کور شد، نمیفهمد
 و آن که از ولی اش دور شد، نمیفهمد
 
تمام لشکر خود را به جنگ آوردند
 جواب آینه را پاره سنگ آوردند
 
یکی یکی کمر دشمنان دو تا می شد
 دوتادوتا بخدا نیزه ها رها میشد
 
خودت بگو تو خدایا بگو چه ها میشد
 چگونه دست های عمو از تنش جدا میشد
 
بدون دست امیدش هنوز پابرجاست
 هنوز مشک پر از آب در ید سقاست
 
اگرچه دست ندارم ز بودنت شادم
  نرفته صحنه ی لب های تشنه از یادم
 
الا تو مشک وفا کن برس به فریادم
 که قول آب به طفلان تشنه لب دادم
 
دعا کنید که دنیا به آخرش نرسد
 که تیر چشم حسودان به ساغرش نرسد

امیر یوسفی مقدم



منبع:وبلاگ شرط شیرین
211008


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین