عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۲۵۲۳۱
تاریخ انتشار : ۲۸ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۹:۴۰
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن مبعث پیامبر گرامی اسلام عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت علیهم السلام منتشر می کند

اشعار مبعث پیامبر گرامی اسلام

فاطمه عارف نژاد:

 

باران می‌آمد با دعای دست‌هایت

در دشت می‌رویید گل از ردّ پایت

هوهو زنان باد از حریمت ذکر می‌چید

می‌شد تنفس کرد «او» را در هوایت

بر آب و آتش اخم و لبخند تو حاکم

از عرش تا فرش آفرینش خاک پایت

هفت آسمان با چرخش تسبیحت آرام

افلاکیان تسلیم بی چون و چرایت

بیگانه بودی با نگاه بغض و کینه

ای آن‌که چشمان غریبان آشنایت

شب‌های غمناک مدینه عید می‌شد

با رؤیت ماه از هلال خنده‌هایت..

پیغمبران، مؤمن به قرآنت از آغاز

ادیان، مسلمانِ شکوه ربنایت

وقت دعا داوود را مبهوت می‌کرد

آهنگ شورانگیز و شیرین صدایت..

تنها پناه گریه‌های بی‌کسان‌اند

آنان که جاشان داده‌ای تحت کسایت..

ثابت شده با مهر بی‌اندازۀ تو

حدّی ندارد مهربانی خدایت

 

نغمه مستشار نظامی:

 

جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت

همای اوج سعادت به شانۀ خلقت

جهان نبود و خدا با تو گفتگو می‌کرد

به حُسن خاتمت از آستانۀ خلقت...

جهان و هرچه در آن پیش تار مویت هیچ!

چه‌گونه از تو بگویم بهانۀ خلقت؟!

برای از تو نوشتن اجازه با عشق است

همیشه حرف و مضامین تازه با عشق است...

بهار عطر تو را در گلابدان می‌ریخت

زلال نام تو را در دل جهان می‌ریخت

«بخوان به نام خدایت که خلق کرده تو را»

هزار مژده و معنا از آن «بخوان» می‌ریخت

جهان چه داشت اگر روشنایی تو نبود؟

چگونه از سرِ گلدسته‌ها اذان می‌ریخت؟

به یُمن آمدنت سنگ، مهربان می‌شد

جهان پیر، پس از قرن‌ها جوان می‌شد...

«ستاره‌ای بدرخشید و...» آن ستاره تویی

ستاره‌ای که به آن می‌شود اشاره تویی

ستاره‌ها و زمین، دانه‌های تسبیح‌اند

و خیر اوّل و آخر در استخاره تویی

زمین کتاب خودش را دوباره می‌خواند

به هر کجا برسد مقصدش دوباره تویی

بدون نور تو راهی به سمت پایان نیست

بتاب بر سر دنیا که راه چاره تویی

بتاب آینه‌گردان آشنایی‌ها

بتاب روشنی هرچه روشنایی‌ها

دعای حضرت آدم قسم به نام تو بود

نجات نوح پیمبر، به احترام تو بود

عصای حضرت موسی به نامت آذین داشت

دم مسیح مسیحایی از سلام تو بود

خلیل، دوش به دوش تو رفت در آتش

که شعله «بَرد و سلام» از طنین گام تو بود

اگر عزیز جهان بود یوسف از خوبی

اسیر حُسن تو دلدادۀ کلام تو بود

بیا سری به درختان پیر باغ بزن

به روی شانه‌شان چارده چراغ بزن

علی پس از تو چراغ ولایت عشق است

کنار حضرت کوثر که آیت عشق است

دو چلچراغ، دو سرو جوان باغ بهشت

که راز خلقت آن‌ها امامت عشق است

دوازده غزل سبز نامکرّر ناب

که هر کدام به نحوی روایت عشق است

کسی شبیه تو می‌آید از اهالی نور

کسی ‌که آمدن او نهایت عشق است

نهایت همۀ خواب‌های خوب تویی

چراغ روشن دنیا پس از غروب تویی

 

مهدی جهاندار:

 

کيستی ای خنده‌هايت رحمةٌ للعالمين

گيسوانت ليلةالقدر سماوات و زمین

ای اشارت‌های ابروهای تو لا ريب فيه

مهربانی‌های چشمانت هدیً للمتقين

ای شب معراج، سبحان الذی أسرای من

عروة الوثقی‌ست دامان تو يا حبل المتين

ايّها المزّمّل امشب تا سحر بيدار باش

تا طلوع فجر قرآن‌ها بخوانی با یقین

در رکوع کيست آن زيباترين انگشتری

راز بگشا ای نماز اولين و آخرين

نخل‌های سال‌ها خشکيده خرما می‌دهند

می‌نشينی تا کنار اين دل چادرنشين

 

سعید تاج محمدی:

 

فکر کردند که خورشید مکدر شده است

کوثری دیده و گفتند که ابتر شده است

بولهب‌های زمان دست به دست زر و زور...

جهل این قوم ببین چند برابر شده است

خواستند اُمّت تو دشمن هم گردد و حال

اُمّت از برکت نام تو برادر شده است

مکر کردند که نامت مگر از یاد رود

عالم از نام تو امروز معطر شده است‌  

یک نظر غمزۀ چشمان محمد تابید

دل اهل دو جهان جمله مُسَخّر شده است

تو نبودی به دو عالم خبر از عشق نبود

عشق از برکت لبخند تو باور شده است

آب اگر یاد تو افتاد گلابش کردند

سنگ اگر نام تو آورده به لب زر شده است

ذرّه بر دامنت افتاد و به خورشید رسید

خاک، بر پات زده بوسه و گوهر شده است

خواند نام تو به گوشم پدرم روز نخست

که دلم خانۀ اولاد پیمبر شده است

خوش به حال من و این شعر که نامت بردیم

حالِ هر کس که برد نام تو بهتر شده است

 

سیمین دخت وحیدی:

 

به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت

جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت

گلوی خاک پر از دردهای بغض‌آلود

و انجماد زمین، رنگی از بهار نداشت

از این کویر نسیمی سر عبور نداشت

به غیر تیرگی این‌جا کسی حضور نداشت

صدای عشق به گوش زمین نمی‌آمد

در آن سیاهی سنگین، ستاره نور نداشت

 

سیاه‌چال زمین جای بت‌پرستی بود

فراز دیده نمی‌شد تمام، پستی بود

نه شوق پرزدنی، پرگشودنی، سفری

نه کورسوی چراغی به بام هستی بود

 

نه آفتاب به باغ جهان صفا می‌داد

نه ماه جاذبۀ خاک را صلا می‌داد

نه اختران به قناری سلام می‌گفتند

نه باغ، مژدۀ صبحی به شام ما می‌داد

 

به ‌ناگهان گل وحی از حرا شکوفا شد

به کوه لرزه درافتاد و پُر ز آوا شد

به گوش‌های محمّد صدا صدا پیچید

«بخوان به نام خدا» خواند و خواند و گویا شد

 

بخوان به نام خدایی که آفرید تو را

میان آینه و آب برگزید تو را

بخوان به نام خدایی که با عنایت خاص

برای زینت گلدان خویش چید تو را

 

به نام او که قلم را به دست انسان داد

بدین‌ وسیله به اندیشۀ نهان، جان داد

تو را ودیعۀ پیغمبری عطا فرمود

بدین مقام تو را عزّت فراوان داد

 

بخوان که عالم اندیشه پر ز نور شود

تمام کوچه پر از جلوۀ حضور شود

بخوان که عطر خدا در جهان شود جاری

بخوان که قلب جهان غرق در سرور شود

 

و خواندی آن‌ همه آیات کبریایی را

پیام‌های روان‌پرور خدایی را

تو آمدی و به پرواز آشنا کردی

تمام سوخته‌بالان استوایی را

 

تو آمدی و بر این خاکدان بهار شدی

طلوع کردی و خورشید ماندگار شدی

کتاب نور به دست تو داده است خدا

که نوربخش شب تار انتظار شدی

 

تمام زنده‌دلان، سرخوش از سبوی تواند

همیشه سرخوش آیات مُشک‌بوی تو‌اند

از آسمان و گل و نور آنچه می‌بینم

تمامشان متأثر ز خُلق ‌و خوی ‌تواند

 

به کائنات! که خورشید کائنات تویی

به جسم مُردۀ عالم گل حیات تویی

قسم به لوح و قلم! عرش و فرش می‌دانند

به روز واقعه، آیینۀ نجات تویی

 

جعفر عباسی:

 

پر می‌کشند تا به هوای تو بال‌ها

گم می‌شوند در افق تو خیال‌ها

 

روحت زلال زمزم و رویت سلام صبح

آمیخته‌ست در تو جمال و جلال‌ها

 

در شرح زندگی پر از بندگی، خدا

آورده در کتاب خود از تو مثال‌ها

 

در حال سجدهٔ تو به معراج رفته‌اند

از شانهٔ محبت تو، نونهال‌ها

 

لب‌تشنهٔ علوم لبت بود شهر علم

ای بهترین جواب تمام سؤال‌ها

 

چون لاله‌های واشده از هُرم آفتاب

وا می‌کنند لب به سخن با تو لال‌ها..

 

برعکس بس که معجزه دیدند بر لبت

لال‌اند وقت گفتن نامت بلال‌ها

 

خوشبخت آن زنی، که به تو دل سپرد و دید

هیچ است پیش عشق تو مال و منال‌ها

 

دستت گرفت دست علی را و برد تا...

آنجا که دین رسید به اوج کمال‌ها

 

پیش از تو جنگِ جهل به پا بود و آمدی

پایان گرفت با صلواتی جدال‌ها

 

اصغر عظیمی مهر:

 

از روی توست ماه اگر این‌سان منوّر است

از عطر نام توست اگر گل، معطّر است

آن چهرۀ مشعشع و آن دیدۀ پر آب

شأن نزول سورۀ والشّمس و کوثر است

بال و پر فرشتۀ آمین به راه توست

امر محال اگر تو بخواهی میسّر است

دارد به سمت نام تو نزدیک می‌شود

آغاز هر اذان اگر الله اکبر است

نامت دوبار در صلوات آمد و مدام

«از هر زبان که می‌شنوم نامکرّر است»

حرفی تفاوت صلوات و صلاة نیست

اجر صلاة با صلواتت برابر است...


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین