عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن دهه کرامت و سالروز ولادت خورشید هشتم آسمان ولایت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

 

اشعار ولادت حضرت علی بن موسی‌الرضا علیه السلام

 

سیدمحمد‌جواد‌شرافت:

ببین هشتمین جلوۀ ربّنا را
امام قَدَر را امیر قضا را
تبسم تبسم رضای خدا را
علی بن موسی الرضا المرتضی را

امام رئوفی که سلطان طوس است
که سلطان طوس و انیس النفوس است
انیس النفوس است و شمس الشموس است
ببین لطف والشمس را، والضحی را

چه اذن دخولی؛ «یَرَونَ مَقامی»
بخوان با شعف: «یَسمَعونَ کلامی»
اگر بی‌قرارِ جواب سلامی
به آهی بلرزان دل مبتلا را

سلامٌ علی آل یاسین بخوان و
دو رکعت از آن شور شیرین بخوان و
دعا در شبستان آمین بخوان و
بخوان زیر لب یا سریع الرضا را

که شب‌های شور و شعف روزی‌ات باد
سحرهای نور و شرف روزی‌ات باد
و پرواز مشهد-نجف روزی‌ات باد
زیارت کنی بعد از آن کربلا را

گواهی تو ای شعر روز قیامت
که سید محمد جواد شرافت
سروده به شوق شِفا و شفاعت
نگاه علی بن موسی الرضا را

سید رضا موید:

ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب..

جز با رضای تو ندمید و نمی‌دمد
از شرق، در گذشته و آینده آفتاب

فرمان اگر ز سوی تو یابد هرآینه
هر مرده را دوباره کند زنده آفتاب

در آستان قدس تو یا ثامن‌الحجج
یک بنده ماه باشد و یک بنده آفتاب

زرّینه گنبدت بدرخشد ز سطح خاک
چونان‌که از سپهر درخشنده آفتاب

تا شد پدید در مه ذی‌القعده چهره‌ات
ای ماه! شد ز شرم سرافکنده آفتاب..

ای هشتمین ولی خدا یا اباالحسن!
با طلعت تو کی بُوَد ارزنده آفتاب؟..

نور از تو کسب کرده که بخشد به ماه نور
ورنه کجاست این همه بخشنده آفتاب..

بر حال منکران مقام ولایتت
هر صبح‌دم به طعنه زند خنده آفتاب

جان‌پرور است گرچه به دنیا، ولی به حشر،
باشد برای خصم تو سوزنده آفتاب..

تابنده است شمس جمال و جلال تو
روزی که نیست روشن و تابنده آفتاب..

شعرم ز یُمن نام تو پیچیده هر کجا
آن‌سان که نور کرده پراکنده آفتاب

از ذره کمتر است «مؤید» به درگهت
جایی که هست ذرّۀ شرمنده آفتاب

محمد جواد غفورزاده شفق:

ساحت قدس تو ای آینۀ «آیۀ نور»
هست سرچشمۀ آگاهی و شیدایی و شور

یافت چون روشنی از نور تو ای «شمس شموس»!
زنده شد در دل هر ذرّه تمنّای حضور

در و دیوار حریم تو دهد بوی بهشت
صحن و ایوان تو دارد اثر بوسۀ حور

«حجّت هشتمی» و حاجت ما عرض نیاز
ای چو اجداد کریمت به کرامت مشهور

سرمۀ چشم کُنَد آیۀ «فَاخلَع نَعلَیک»
هر مسافر که شود زائر این «وادی طور»

یک نظر دید تو را «یوسف» و صد مرتبه گفت:
«قُل هُوَ اللهُ أحد، چشم بد از روی تو دور»

«نفس باد صبا مشک‌فشان خواهد شد»
گر کُنَد از حرم قدس تو در «طوس» عبور

عشق شد فرش «قدمگاه» تو چون کرد نگاه
به جمال ملکوتی تو در «نیشابور»

از حدیثی که در آن روز، تلاوت کردی
موج زد در همه‌جا سلسله در سلسله نور

به تولّای تو ای روحِ «شب قدر» قسم
به دعای تو مگر، سر بزند «صبح ظهور»

دستگیرِ همه شد لطف تو در «دار الفیض»
دلنوازِ همه شد مهر تو در «دارِ سرور»

«یا مُعینَ الضُعَفا»! چشم امیدش به شماست
گرچه عمری ز «شفق» سر زده تقصیر و قصور

حسن دلبری:


"اینجا طلسم گنج خدایی شکسته باش
پابوس لحظه‌های رضایی شکسته باش

در کوهسار گنبد و گلدسته‌های او
حالی بپیچ و مثل صدایی شکسته باش

وقتی به گریه می‌گذری در رواق‌ها
سهم تمام آینه‌هایی شکسته باش

هر پاره‌ات در آینه‌ای سیر می‌کند
یعنی اگر مسافر مایی شکسته باش

اینجا درستی همگان در شکستگی‌ست
تا از شکستگی به درآیی شکسته باش

در انحنای روشن ایوان کنایتی‌ست
یعنی اگرچه غرق طلایی شکسته باش

آنجا شکستی و طلبیدند و آمدی
اینجا که در مقام فنایی شکسته باش"

حسن شیرزاد:

کسی که در دل عاشق شراره ریخته است
میان جام غزل استعاره ریخته است

زلال مدح انیس النفوس شمس شموس
به جان واژه شکوهی دوباره ریخته است

بیا به مشهد و بنگر که صبحدم خورشید
شراب سرخ به جام مناره ریخته است

به شوق بوسه ی بر پای زائرانش ماه
میان نم نم باران ستاره ریخته است

به هر که خسته و ناچار مانده است بگو
که بر ضریح خدا طرح چاره ریخته است

چه دردها که نگفته زدوده از دل تنگ
چه غصه ها که به پلک اشاره ریخته است

بپرس از لب جارو کشان صحن و ببین
که در حرم کرم بی شماره ریخته است

سید حمید رضا برقعی:

همیشه قبل هر حرفی برایت شعر می‌خوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمی‌دانم

نمی‌دانم چرا این‌قدر با من مهربانی تو
نمی‌دانم کنارت میزبانم یا که مهمانم

نگاهم روبه‌روی تو بلاتکلیف می‌ماند
که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم

به دریا می‌زنم، دریا ضریح توست غرقم کن
در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم

سکوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه
بریز آرامشی دیرینه در سینه، پریشانم

تماشا می‌شوی آیه به آیه در قنوت من
تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم

اگر سلطان تویی دیگر اِبایی نیست می‌گویم:
که من یک شاعر درباری‌ام، مداح سلطانم

سید ضیاء‌الدین‌ شفیعی:

اگر باران نمی‌رویاند، نامت در نگاه من
کجا حُرمت نگه می‌داشت آتش بر گناه من؟...

دخیلِ غرفه‌های استجابت می‌شود عمری
به امید شفاعت، دست‌های بی‌پناه من

به پابوسِ ضریح مهربانی‌هات می‌آیم
غریبی می‌کند امّا دلِ غرق گناه من

امیری کن، مگر بالا کند روزی سرِ خود را
دلِ حسرت نصیب و چشم‌های روسیاه من

تمام شعرهایم نذرِ نامِ مادرت، شاید
شود بر آستان‌بوسی درگاهت گواه من


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین