عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن سالروز ولادت حضرت زینب (س) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت فرا رسیدن سالروز ولاد حضرت زینب (س) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین  .اهل بیت (ع) منتشر می کند 

 

اشعار ولادت حضرت زینب ( سلام الله

 

محمد جواد غفورزاده:

الا که مقدم تو مژدۀ سعادت داشت
به خاک‌بوسی راهت فرشته عادت داشت

سلام بر تو که ماه جمادی الاول
ز جلوۀ تو به رخ، هالۀ مسرّت داشت...

سلام بر تو و بر هر زنی که از آغاز
به پاس پیروی‌ات از حجاب زینت داشت

تو از همان شجر پاک عصمت آمده‌ای
که ریشه در دل قرآن و جان عترت داشت

تو دست‌پرور آن مادر گران‌قدری
که قلب پاک پیمبر به او ارادت داشت

تو سر بر آینۀ سینه‌ای گذاشته‌ای
که بوسه‌گاه نبی بود و عطر جنت داشت

تو زیر سایۀ آن گلبُنی بزرگ شدی
که هر چه داشت شکوفایی از نبوت داشت

ندیده دیدۀ تاریخ چون تو بانویی
که حق به گردن آزادی و عدالت داشت

چه بانویی که پس از دختر رسول الله
به هر زنی که تصوّر کنی شرافت داشت

چه بانویی که ز فیض هدایت معصوم
مقام و منزلتی هم‌تراز عصمت داشت

چه بانویی که صبوری نمود چون زهرا
چه بانویی که به قدر علی شهامت داشت

چه بانویی که به حدّ کمال در همه حال
اراده داشت، وفا داشت، عزم و همّت داشت...

چه بانویی که همه عمر در نیایش شب
هزار بار ز خود تا خدای هجرت داشت...

دل تو بود پر از التهاب شوق حسین
که لحظه لحظۀ عمرت از این حکایت داشت

حسین نیز به شایستگی نثار تو کرد
هر آنچه عاطفه و التفات و رأفت داشت

نبود حاجت بوسیدن گلوی حسین
حسین با تو هزاران هزار حجت داشت

حسین از تو جدایی نداشت در هر حال
مگر به خاطر اُنسی که با شهادت داشت...

من و مکارم اخلاق زینبی؟ هیهات!
کجا برابر خورشید ذره جرأت داشت

تو آن یگانه اسیری که در چهل منزل
به دوش خستۀ خود کوهی از رسالت داشت

تو خطبه خواندی و بر هم زدی اساس ستم
ستمگر از سخنت جا به خاک ذلّت داشت

تو خطبه خواندی و در چهره‌ات تجسم یافت
علی که در سخنش آیت فصاحت داشت

پیام خون و شرف را به شام و کوفه رساند
صدای روح‌نوازت که رنگ محنت داشت...

سمانه روشنایی:

آسمان بی‌شک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست

اوج تفسیر تمام آیه‌های عاشقی
در میان خطبه‌های کربلا تا شام اوست

مثل نام مرتضی بعد از پیمبر دیده‌ام
هر کجا نام حسین آمد، پس از آن نام اوست

چشم‌هایش هیچ چیزی غیر زیبایی ندید
«ما رأیت الا جمیلا» آخرین پیغام اوست

شیعه بی‌تردید بی‌زینب به پایان می‌رسید
در دل، ایمانی اگر داریم از اسلام اوست

از نجف تا کربلا موکب به موکب می‌روم
هر کجا پا می‌گذارم سفرۀ اکرام اوست

کربلا پایان پرچمداری زینب نبود
تازه‌ این آغاز ختم سورۀ انعام اوست 

علی اکبر لطیفیان:

گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری

گفتیم دختر اسدالله غالبی
‌ایام کوفه آمد و دیدیم، حیدری

تو از زمان کودکی‌ات تا بزرگی‌ات
شیواترین مُفَسِّر الله اکبری

تو از کدام طایفه هستی که مستقیم
فیض از حضور علم خداوند می‌بری

بر شانه‌های سبز تو بار رسالت است
تو اولین پیمبر بعد از پیمبری

ای آفتاب روشن شب‌های کربلا
ای زینب مدینه و زهرای کربلا


«ای ماورای حد تصور، کمال تو»
بالاتر از پریدن جبریل، بال تو...

غیر از حسینِ فاطمه چیزی ندیده‌ایم
در انعکاس‌ آینه‌های زلال تو

نزدیک سایه‌های عبورت نمی‌شویم
نامحرمان عشق کجا و خیال تو؟

گیرم که خیمۀ تو به تاراج رفته است
گنجینه‌های باغ بهشت است مال تو

از گوشه‌های چشم تو، ساحل درست شد
از سایۀ عفاف تو، محمل درست شد


ای سایۀ بلند اباالفضل بر سرت
ای بال جبرئیل گلستان معبرت

مهتاب هم رشیدی قد تو را ندید
از بس که چون هلال گذشت از برابرت

شب‌زنده‌دارِ شامِ غریبانِ کربلا!
دل‌بستۀ نماز شب تو برادرت

ای خطبۀ رسای تو نهج‌البلاغه‌ات
وی محمل بدون جهاز تو منبرت

ای قلۀ نجابت و ایثار جای تو
عطر حضور فاطمه دارد صدای تو

فاطمه طارمی:

تا باد مرکبی‌ست برای پیام تو
با هر درخت زمزمه‌وار است نام تو

دریا روایتی‌ست به هر موج و ...کوه‌ها،
اسطوره‌های صبر که در احترام تو...

هر لاله قطره‌ای‌ست چکیده ز بغض‌هات
بر گوش خاک خوانده یقیناً سلام تو

زینب تویی ادامۀ نسلی ز آفتاب
ثبت است بر جریدۀ عالم دوام تو

زینب تویی عقیلۀ عترت، شکوه صبر
همواره سبز مانده حسین از قیام تو

نزدیک چون نَفَس به عزیز پیمبری
حتّی فرشته نیست چنین در مقام تو...

قاسم صرافان:


هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیده‌ایم
نامی، به باشکوهیِ زینب، ندیده‌ایم

ارث از دلِ شجاع تو برده‌ست، یا علی!
نامش گره به نام تو خورده‌ست، یا علی!

پیوندِ عقل روشن و بیداری دل است
شاگردیِ تو کرده، که استادِ کامل است

قانونِ عقل و عشقِ جهان را به هم زند
وقتی عقیلة‌العرب از عشق دم زند

زینب به بند، بندگی یار می‌کند
گیراست زلف یار و گرفتار می‌کند

از چشم یار، قامت دلدار، دیدنی‌ست
نام حسین، از لب زینب شنیدنی‌ست

آن شیرزن که زینت شیر خدا شود
باید امیر قافلۀ کربلا شود

در پایمردی از همۀ مردها سر است
کوثردلی که در رگ او خون حیدر است...

زن دیده‌اید در سخنش، برقِ ذوالفقار؟
دربند و سربلند، اسیر و امیروار...

زن دیده‌اید اسوۀ هر مرد و زن شود؟
زن دیده‌اید مثل علی بت‌شکن شود؟

غیر از جمال، در دل خون و بلا ندید
جز شوق یار، در عطش کربلا ندید

شد پیش حق، دلیلِ مباهات اهل‌بیت
وقتی که نور چشم علی گفت: «ما رَاَیت»

با «ما رَاَیت»، بندگی‌اش را تمام کرد
حمدی نشسته خواند و دو عالم قیام کرد...

«از هرچه بگذری، سخن دوست خوشتر است»
این دخترت، علی! چه‌قَدَر، شکل مادر است!

هر بار، تا صدا زده‌ای نام زینبت
انگار نام دیگر زهراست، بر لبت

آن زهره‌ای که چادر زهراست بر سرش
ناموس کبریاست، شبستانِ معجرش

باغ حیاست؛ کوچ بیابانی‌اش مبین
فخرُالنّساست؛ بی‌سر و سامانی‌اش مبین...

بانوی صبر! صبر سواران سر آمده
آه از نهاد مردم عالم، برآمده...

«اَمَّن یُجیب» را تو بخوان، بانوی دمشق!
ای مُضطری که پیش تو شد سربریده، عشق...

بانو! دعا کن آن مه پنهان عیان شود
روشن زمین، به جلوۀ صاحب‌زمان شود

حمید سبزواری:

ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حق‌نگر ساقی کوثر روشن

در سراپردۀ عصمت که ملک راه نداشت
از جمالت دل صدّیقۀ اطهر روشن

یثرب اَر فخر فروشد به فلک نیست عجب
که شد از نور تواَش مطلع و منظر روشن

تیرگی نیست در آن سینه که مهر تو در اوست
که ز مهر تو شده سینۀ حیدر روشن

غنچۀ جان شبیر از گل روی تو شکفت
وز تماشای تو شد خاطر شبّر روشن

آیت لطف خدایی و به هر دل تابی
گر بُوَد سنگ، شود چون دل گوهر روشن

نه همین روی زمین از رخ تو روشن شد
که ز میلاد تو شد اَنجم و اختر روشن

«زیب اب» نام گرفتی و مرا فخر این بس
که شد از نام دلارای تو دفتر روشن

در سراپردۀ عصمت تو از آن زینِ اَبی
که ز سر تا به قدم قدس و عفاف و ادبی


ادب آموختۀ مکتب طاهایی تو
تربیت‌ یافتۀ دامن زهرایی تو

زینت قامت دین، زیور رخسار شرف
مظهر کاملۀ عفّت و تقوایی تو

گل گلزار نبی، میوۀ بستان علی
خانۀ فاطمه را شمع دلارایی تو...

عبرت‌آموز زنانی به حجاب و به وقار
برتر از آسیه و هاجر و سارایی تو

حوریان راست به خاک قدمت بوسه از آنک
غنچۀ گلبن انسیۀ حورایی تو

عجبی نیست اگر زینِ اَبَت نام دهند
که گرامی ثمر اُمّ ابیهایی تو

در صف حشر که هنگام شفاعت باشد
مادرت فاطمه را همره و همپایی تو

در سراپردۀ عصمت تو از آن زینِ اَبی
که ز سر تا به قدم قدس و عفاف و ادبی

سپیده کاشانی:

خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی

شکفتی ای گل صبر و شکیب دامن زهرا
تو زینبی و چو نام تو نیست نادره نامی

اگر پرندهٔ جانم سلام من نرساند
«مَنِ المبلّقُ عَنّی اِلی سُعادَ سلامی»

چگونه وصف تو گویم که در کلام نگنجی
چه از قیام تو گویم، که قامتی ز قیامی

سخن ز صبر نگویم، که خویش اسوهٔ صبری
رسالتت نستایم، که در پیام تمامی

تویی تو، زینت «اَب» زینب ای عصارهٔ عصمت
تو حلم فاطمه، علم علی، تو روح پیامی...

جمال عشق درخشید با پیام تو آن‌سان
که در کمال بدین جلوه کس ندید کلامی

سزد که از تو شود سرفراز رایت قرآن
که زان خطابه بلرزد ز خشم، دشمن خامی

اگر کلام شود هر نفس که شرح تو گوید
کجا ز عهده برآید ز وصف چون تو مقامی

تو سایبان یتیمان، طلایه‌دار حسینی
صلای نهضت حق، قسط و عدل را تو دوامی

چه نوش کرد گل ما، مگر ز جام صبوری
که دسته دسته گل جان نثار کرده، به جامی

به کربلاست روان بی‌امان سپاه حسینی
هلا صبورترین! این سپاه را تو نظامی

مراست آرزوی آن‌که آستان تو بوسم
تو ای فروغ دل ما، تو ای که زینت شامی

خوشا طواف سر کوی دوست کردن و مردن
چنین خوش است «سپیده»! سفر به حُسن ختامی

 

منبع : سایت شعر هیات


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
حسین نعمت زاده
|
United States of America
|
۰۰:۰۷ - ۱۳۹۹/۰۹/۳۰
0
0
با سلام و خدا قوت ممنون بابت این اشعار زیبا تریک به شما این روز عزیز
لباس نوزادی رویش https://rokaroyesh.com
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین