عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن ماه عزای سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکران و شاعران اهل بیت (ع) منتشر می کند

 

اشعار مصائب کاروان اسرا

 

حبیب اله چایچیان:


سر به دریای غم‌ها فرو می‌کنم
گوهر خویش را جستجو می‌کنم

من اسیر توام، نی اسیر عدو
من تو را جستجو کوبه‌کو می‌کنم

تا مگر بر مشامم رسد بوی تو
هر گلی را به یاد تو، بو می‌کنم

استخوانم شود آب از داغ تو
چون تماشای آب و سبو می‌کنم

صبر من آب چشم مرا سد کند
عقده‌ها را نهان در گلو می‌کنم

تا دعایت کنم در نماز شبم
نیمه‌شب با سرشکم وضو می‌کنم

هم‌کلامم تویی روز بر روی نی
با خیال تو شب گفتگو می‌کنم

جان عالم تو هستی و دور از منی
مرگ خود را دگر آرزو می‌کنم


محمد جواد غفور زاده:

چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیام‌آوری نکرد

زینب، که مثل او کسی از داغدیدگان
با اشک چشم خویش، گهرپروری نکرد

بعد از وداع روز دهم، با ستارگان
کوتاهی از وظیفۀ هم‌سنگری نکرد

در حقِّ غنچه‌های دل افسردۀ یتیم
چون او، کسی مراقبت و مادری نکرد...

بعد از امام آینه‌ها، با کلام نور
هیچ آفتاب، این همه روشنگری نکرد

همراه کاروان اسیران، خدای صبر
کاری به جز رسالت و پیغمبری نکرد

جز او، که بود شاهد محمل‌نشین، کسی
دیدار، تازه، با گل خاکستری نکرد

در سایه‌بان محمل غم، با هلال خویش
جز صحبت از شکوه و بلنداختری نکرد...

ویرانه بود و دربه‌دری، باز لحظه‌ای
غفلت ز حال لالۀ نیلوفری نکرد

یادش، هماره مظهر عزّت‌مداری است
نامش، همیشه بر لب ایام جاری است

 

مجتبی احمدی:

بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بی‌تو خو گرفته با زخمه‌های آفتاب

تا همیشه تا ابد، یاد من نمی‌رود
بر سرم دمی که گشت هفت آسمان خراب...

هفت آسمان درنگ، مات این دو سوی جنگ
این غریب بی‌سپاه، و آن سپاه بی‌حساب

هفت آسمان عطش، دست مشک‌ها تهی
پای گاهواره‌ای، یک نفر در التهاب

هفت آسمان سکوت، وین صدای پر طنین
مادری که «لای لای»، کودکی که «آب آب»...

هفت آسمان سوال؛ حرف حق و هلهله؟!
آی تیر حرمله! وای، وای از این جواب!...

هفت آسمان خروش، اشک زن چه بی‌درنگ
می‌رود به کارزار، مرد او چه باشتاب...

آن طرف به سوی او، سنگ می‌زند عدو
این طرف به روی خویش، چنگ می‌زند رباب

گوشه‌گوشه خاک و خون، چشمه‌چشمه خون و خاک
بی‌تو تاب و صبر کو؟ ای مرا تو صبر و تاب!...

هفت پرده «واحسین» می‌چکد ز دیده‌ام
چون گذر کنم از این هفت خوان اضطراب؟

این تن تو روی خاک، آن سر تو روی نی
ای قیامتت به پا! کو جزا و کو عذاب؟

دیدمت که مانده‌ای، تشنه لب، لب فرات
ای فدای رفتنت! بعد از این نه من، نه آب!

با سر تو هم‌سفر، کاروان غربتت
سوی شهر شوم شام، مثل تشنه در سراب

عاشقانه هر دلی، با سری به گفت و گو
در میانه این منم، با سر تو در خطاب

نغمه‌ات حسین من! جان دهد رباب را
باز با دلم بخوان، آیه‌ای از این کتاب

من کنار قتلگاه، خوانده‌ام به خطّ خون
آیه‌ای مقطّعه؛ حا و سین و یا و نون

 

محمد جواد غفور زاده:

اینجا که بال چلچله را سنگ می‌زنند  
ماهِ اسیر سلسله را سنگ می‌زنند

ای آسمان نگاه کن! این قوم سنگدل  
یاران پاک و یک‌دله را سنگ می‌زنند

یا تیغ رویِ «آیۀ تطهیر» می‌کشند  
یا «آیۀ مباهله» را سنگ می‌زنند

وقتی که دست‌های علمدار قطع شد  
پاهای غرق آبله را سنگ می‌زنند

با آن‌که هست آینۀ عصمت و عفاف  
پرچم به دوش قافله را سنگ می‌زنند

محراب اگر که خم شود از غم، عجیب نیست  
روح نماز نافله را سنگ می‌زنند

تفسیر عشق بود و پریشانی حسین
وقتی زدند سنگ، به پیشانی حسین

 

محمد حسین ملکیان:

با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد
این سفر با کوله‌باری مختصر آغاز شد

کربلا اما برای زینب از این پیش‌تر
از شکاف فرق خونین پدر آغاز شد

کربلا شاید که با تیری به تابوت حسن
کربلا شاید که با خون جگر آغاز شد

خیمه‌ای که سوخت، زینب را به حیرت وا نداشت
کربلا از شعله‌های پشت در آغاز شد

کربلا را دیده‌ای از چشم زینب؟ معجزه‌ست!
وَه! چه اعجازی که با شقّ‌القمر آغاز شد

اربعین، زینب مجال گریه بر این داغ یافت
پس محرم تازه در ماه صفر آغاز شد

کربلا با داغ هفتاد و دو تَن پایان گرفت
کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد...

 

سعید بیابانکی:

کیست این زن، اینکه بر بالای منبر ایستاده
در میان این همه شمشیر و خنجر ایستاده

کیست این زن، اینکه با تیغ زبان آتشینش
روبه‌روی صاحبان سبحه و زر ایستاده

گرچه از دشمن فراوان زخم خورده داغ دیده
مثل کوهی باز هم الله‌اکبر، ایستاده

گاه بالای سر سرهای بی‌تن گریه کرده
گاه بالای سرِ تن‌های بی‌سر ایستاده

در کلامش خشم و آرامش تو گویی تواَمانند
آری آری آن طرف انگار حیدر ایستاده

کیست این زن، زینب کبراست یا زهرای ثانی
این‌که در این مسجد بی‌بام و بی‌در ایستاده

زن مگو، بنت‌الجلال اخت‌الوقاری آسمانی
مثل کوه محکمی پشت برادر ایستاده

با وجود آن همه زخم زبان از اهل کوفه
راست‌قامت عین عباس دلاور ایستاده

خم به ابرویش نیامد از ملامت‌های دشمن
بر سر حکم الهی چون پیمبر ایستاده

کیست این زن، این‌که چون سروی میان آتش و دود
با وجود آن همه داغ مکرر ایستاده

شام، تاریک است و خیل کوفیان در شب شناور
زینب اما مثل ماهی روی منبر ایستاده

زینب است این دختر حیدر که از مردان عالم
آری آری، یک سر و گردن فراتر ایستاده

پرچم شاه شهیدان تا ابد بالاست بالا
بر سر پیمان خود تا صبح محشر ایستاده

 

قربان ولیئی:

وادی به وادی می‌روم دنبال محمل
آهسته‌تر ای ساربان! دل می‌بری، دل

اشک ملائک می‌چکد از کهکشان‌ها
پیچیده در هفت آسمان بانگ سلاسل

ای آسمان! پایین بیا منظومه اینجاست
هم اختران بر گِـرد او، هم ماه کامل

گاهی به زانوی پیمبر، گه به نیزه
عشق است و او را می‌برد منزل به منزل

صوفی! بِهِل این اربعین در اربعین را
با ذکر او یک‌روزه طی گردد مراحل

صوفی! سماع راستین در کربلا بود
در خون خود چرخیدنِ مردانِ بِسمِل

او محشر است، او رستخیز ناگهان است
می‌افکنَد در سینه‌ها ذکرش زلازل

ای روضه‌خوان! تنها بگو نامش حسین است
دیگر چه حاجت خواندن از روی مقاتل؟

 

محمد رضا شرافت:

حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگی‌ات اشک چکیدن دارد

تو بخوان باز بخوان باز که از لب‌هایت
صوت قرآن به روی نیزه شنیدن دارد

چقدر بوی دل و موی پریشان آورد
از سر نیزه نسیمی که وزیدن دارد

خیزران بر لب تو می‌زند آتش بر دل
می‌کشم آه که این آه کشیدن دارد

گاه گاه از دل آشفتۀ خود می‌پرسم
غنچه‌ای خشک که پرپر شده، چیدن دارد؟

عید قربان شده و نوبت تو شد اما
خنجر این بار چرا قصد بریدن دارد؟

کاروان تو کجا و من خسته اما
دل من هم به خدا شوق رسیدن دارد

 

منبع: شعر هیات


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین