عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۱۳۱۹۶
تاریخ انتشار : ۳۰ تير ۱۳۹۹ - ۱۰:۲۷
توفیق شد و خانوادگی به زیارت خانه خدا و حرم آقا رسول الله (ص) و ائمه بقیع (ع) رفتیم. در سفر حسین از ما جدا می‌شد و خلوت می‌کرد. حاج آقا قرائتی همسفر ما بود. یک بار در مسجدی به شانه‌ام زدند و با همان شوخ طبعی خاص خودشان گفتند ولی خودمانیم حاج آقا شما هر چقدر هم بدوی به پسرت نمی‌رسی.

عقیق:یک روز بعد از عاشورا به دنیا آمد و به قول مادرش اسمش را هم با خود آورد. شهید حسین مومنی طعم شیرین بخشش به دیگران را از کودکی درک کرد و تا آخرین لحظه عمر کوتاهش از این سفارش الهی دریغ نداشت. سال دوم راهنمایی بود که از طرف مدرسه به اردوی جهادی بشاگرد دعوت شد. بعد از بازگشت سر به تو تر از همیشه شده بود. ساده‌تر می پوشید و یک ویژگی به همه خصلت‌های خوب دیگرش سنجاق شد، هر وقت هدیه گرانبهایی می‌گرفت یا خوراکی خوشمزه و حتی لوازم نوشت افزار زیبایی به دستش می‌رسید آن را نگه می‌داشت و در اردوی جهادی بعدی در مقابل چشم‌های به شوق افتاده بچه‌های بی سر و سامان بشاگردی می‌گرفت و به آن ها تقدیمش می‌کرد.

***با خودسازی به آرزویش رسید

پدر شهید حسین مومنی می‌گوید از کودکی شاهد مهربانی‌های پسرش بوده است: «به هر کاری دست می‌زد در آن موفق می‌شد. درسخوان بود. با خواهرانش طوری رفتار می‌کرد که حتی دوستان خواهرانش به حسادت می‌افتادند. انس و الفت عجیبی میان او و خواهرانش بود. امر به معروف را با مهربانی بیش از حدی که به آن ها داشت بی آن که حرفی به زبان بیاورد به جا می‌آورد. یعنی این طور بود که اگر خواهرانش به بازار می‌رفتند و از لباسی که چندان مناسب نبود برای لحظه‌ای خوش شان می‌آمد به دلیل این که می‌دانستند ممکن است حسین این لباس را نپسندد با کمال میل و به سرعت و به دلیل علاقه‌ای که به برادرشان داشتند از خرید آن صرف نظر می‌کردند.

***هیچ کاری مانع نماز اول وقتش نمی‌شد 

شهید حسین مومنی احادیث زیادی درباره نماز حفظ کرده بود و هر از گاه آن را در جمع با صدای بلند یادآوری می‌کرد: «حتی وقت‌هایی که مهمان داشتیم موقع اذان که می‌شد بی سر و صدا غیبش می‌زد. به مسجد می‌رفت و نمازش را می‌خواند و بر می‌گشت. زمان مسافرت‌های مان را هم با زمان اوقات شرعی تنظیم می‌کردیم. وقتی به شهری می‌رسیدیم سراغ مسجد جامع را از اهالی می‌گرفت و در آنجا نمازمان را به جماعت می‌خواندیم.گاهی پیش می‌آمد که کاری داشتیم و می‌خواستیم با بهانه از نماز اول وقت بگذریم. این طور مواقع اصرار می‌کرد و حدیث می‌خواند. از ائمه نقل می‌کرد که هر کاری که به خاطر آن نماز اول وقت را ترک کنید ابتر می‌ماند و یا مدام این را گوشزد می‌کرد که فضیلت نماز اول وقت مثل فضیلت آخرت به دنیاست. با همین احادیث یک جمع به شوق می‌آمدند و برای نماز مهیا می‌شدند.

*** از سهمیه کنکور گذشت

 برای کنکور خیلی وقت می‌گذاشت. وقتی فرم‌ها آمد متوجه شدم سه روز گذشته و هنوز آن‌ها را پر نکرده است. وقتی دلیلش را پرسیدم گفت تصمیمی گرفته‌ام ولی نگرانم که شما موافق نباشید و ناراحت شوید.گفت می‌خواهم به هر جایی که  می‌رسم به دلیل کار خودم باشد و تصمیم گرفتم با اجازه شما از سهمیه جانبازی و ایثارگری شما استفاده نکنم. به داشتن پسری مثل او افتخار کردم. او با آرامش در جلسه کنکور شرکت کرد و با رتبه هزار و 700 در دانشگاه خواجه نصیر طوسی و در رشته مهندسی مکانیک پذیرفته شد.

***نمی دانم از حسین چه دیدند

پدر شهید مومنی خاطره دلنشینی از سفر حج دارد: «توفیق شد و خانوادگی به زیارت خانه خدا و حرم آقا رسول الله (ص) و ائمه بقیع (ع) رفتیم. در سفر حسین از ما جدا می‌شد و خلوت می‌کرد. حاج آقا قرائتی همسفر ما بود. یک بار در مسجدی به شانه‌ام زدند و با همان شوخ طبعی خاص خودشان گفتند ولی خودمانیم حاج آقا شما هر چقدر هم بدوی به پسرت نمی‌رسی. پرسیدم چطور، لبخند معناداری زدند و گفتند خب دیگر! نمی‌دانم از حسین چه دیده بودند که این حرف را زدند آخر پسرم در آن زمان یک دانش آموز دبیرستانی بود.

***مادر شهید مومنی: نمی‌خواست کسی را به زحمت بیندازد 

مادر شهید مومنی از علاقه و توجه پسرش یه روزه‌داری می‌گوید: «خیلی وقت‌ها بدون این که بدانیم روزه می‌گرفت. برای این که من را به زحمت نیندازد حرفی از روزه گرفتنش نمی‌زد. می‌دانست که اگر بدانم قصد روزه گرفتن دارد برایش سحری آماده می‌کنم. معمولا سر سفره صبحانه متوجه می‌شدیم. می‌گفت اگر بفرمایید من روزه مستحب را نمی‌گیرم اما اگر اجازه بدهید روزه می‌مانم. هر بار می‌گفت برای نوبت بعد خبر می‌دهد تا برایش سحری آماده کنم. اما هیچ وقت راضی به زحمت دیگران نبود و این قصه ادامه پیدا می‌کرد.»

*** اردوی جهادی را مدرسه خودسازی می‌دید

حسین خیلی کم حرف بود اما حرف‌های حسابش هیچ وقت جواب نداشت. یکی از رفقای جهادگر  حسین می‌گوید: «با حسین شوخی داشتم. یک بار بعد از خستگی یک کار طولانی به او گفتم با ساختن این ساختمان‌های نیمه‌کاره محرومیت از مملکت زدوده نمیشه. حسین لبخند زد و گفت "ساختمان رو که همه می‌توانند بسازند. ما این کار رو می‌کنیم و این سختی‌ها را می‌کشیم که آدم بسازیم." از دیگران می‌خواست برایش دعا کنند که مرگش شهادت باشد. می‌گفت اگر این طور نباشد همه ما بیچاره‌ایم.هیچ وقت از کار سخت گله نمی‌کرد.

خودش را خاص جلوه نمی‌داد و بی سر و صدا با همه زحماتی که می‌کشید در دانشگاه خواجه نصیر هم واحدهای دشوار مهندسی مکانیک را پاس می‌کرد. واضح‌ترین ویژگی حسین بی‌ادعا بودنش بود.کارهای سخت را بی سر و صدا انجام می‌داد. بعد از این که در یک سانحه رانندگی در مسیر روستای صعب‌العبوری به شهادت رسید قصد داشتیم برای مراسم‌ها کلیپی از تصاویر او تهیه کنیم و به زحمت دو یا سه عکس پیدا شد و آن‌ها هم زمانی بود که او متوجه عکاس نبود و یا این که در یک عکس دسته‌جمعی دیده می‌شد همیشه یک بیت شعر را زمزمه می‌کرد که در مورد خودش مصداق پیدا کرد:

ما سینه زدیم و بی صدا باریدند، از هر چه که دم زدیم آن‌ها دیدند 
ما مدعیان صف اول بودیم، از آخر مجلس شهدا را چیدند 

 

منبع:فارس


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین