عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

در آستانه ورود به ماه مبارک رمضان ، اشعار ویژه استقبال از ماه ضیافت الهی منتشر می شود.

سرویس شعر عقیق: در آستانه ورود به ماه مبارک رمضان ، اشعار ویژه استقبال از ماه ضیافت الهی منتشر می شود.

اشعار ویژه استقبال از ماه خدا

رسید مژده كه سر زد هلال ماه صیام
مه دعا و نیایش مه درود و سلام
دهید مژده تمام گناه كاران را
كه حكم عفو شده از سوی خدا اعلام
مه نماز و مه روزه ماه استغفار
مهی كه پر بود از لطف خاص و رحمت عام
مباد ماه خدا بر تو بگذرد ای دوست
که بهر خود ندهی كار مثبتی انجام
شقی ست آنكه خداوندگار حیّ غفور
ورا نبخشد و گردد مه صیام تمام
چه صبح ها كه نفس ها در آن بود تسبیح
چه لحظه ها كه بود خواب آن ركوع و قیام
به هوش باش كه تقوی نكوترین عمل است
كلام ختم رسل باشد این خجسته پیام
خوشا كسی كه ز افتادگان بگیرد دست
خوشا كسی كه به كار خدا كند اقدام
حلال باد وصال خدا بر آن بنده
كه بگذرد زخطا و حذر كند ز حرام  
بكوش بهر نماز و دعا چه روز و چه شب
بخوان كتاب خداوند را چه صبح و چه شام
از آن شراب كه ساقی آن خداوند است
بگیر در عطش روزه و بریز به كام
به یاد تشنگی روز حشر اشك بریز
برای تشنه لب كربلا بسوز مدام
به یاد حنجر خشكیدۀ امام حسین
بنوش آب و بگو با سرشك دیده سلام
اگر گرسنه شدی یاد كن ز طفل حسین
كه بی غذا دل شب خفت در خرابۀ شام
اگر كه دختر نه سالۀ تو روزه گرفت
دم غروب كه از دست می دهد آرام
بسوز و اشك بر آن كودك گرسنه بریز
كه جای نان به سرش سنگ ریخت از لب بام
اگر تلاوت قرآن دلت ربود از دست
به قدر و كوثر و یاسین و زخرف و انعام
بریز اشك بر آن لب كه شد ز چوب كبود
بیار یاد ز بزم شراب و رأس امام
سلام باد بر آن سر كه شد به نیزه بلند
گهی به نخل و گهی در تنور كرد مقام
برای یوسف زهرا بلند گریه كنید
كه از گلوی بریده به شیعه داده پیام
چو آب سرد بنوشید یاد من باشید
كه تشنه كام مرا كشت خصم خون آشام
بزن ز سوز جگر ناله آنچنان "میثم"
که سوز و شور محرم دهی به ماه صیام

شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار (میثم)

***

با این شتاب، می‌روی از خود کجا عزیز؟!
غافل ز خویش در سفر لحظه‌ها، عزیز!

افتاده باز هم تب دنیا به جان تو
آری شدی به بوی بلا، مبتلا عزیز!

می‌بینمت که بار دگر پرسه می‌زنی
در کوچه‌‌های غفلت دنیا! چرا عزیز؟

تقویم روزهای دلت پر ز خالی است
خط می‌کشی به زندگی لحظه‌ها، عزیز!

روز و شبت مرور دو حرف است: آب و نان
کی می‌شوی ز غصه بودن رها، عزیز؟!

دنیا تمام وقت دلت را گرفته است
دنیا گرفته از تو تمام تو را، عزیز

آبی نمی‌دهی به دلت از زلال عشق
قلبت ترک ترک شده و بینوا، عزیز!

خیلی بد است حال دلت در غیاب عشق
عاشق نمی‌شوی که بگیری شفا، عزیز!

ای بی‌خیال! حال دلت را بیا بپرس
دستی بکش تو بر سر قلبت، بیا عزیز!

یک شب تو دل شکسته بیا در حضور دوست
یک شب تو دلشکسته بگو «ربنا»، عزیز!

اُدعُونی اَستَجِب لکُم، آری، بگو «بَلی»
امشب بیا به خلوت سبز خدا، عزیز!

بوی تب «اِذا وَقَعَت...» می‌وزد به خاک
آماده شو  برای شب ابتلا، عزیز!

«مَاالقارِعه...»، نوای «اِذا زُلزِلَت...» شنو
عبرت بچین ز زلزله این صدا، عزیز!

مویت سپید گشت و دلت از گنه، سیاه
از سیب سرخ توبه نخوردی چرا، عزیز؟!

روزی بلند می‌شوی از خواب و ناگهان
زُل می‌زند کسی به نگاه شما، عزیز!

لطفاً شما...؟! منم، ملک الموت، پیک مرگ
دنیا تمام گشته قسم بر خدا، عزیز!

پرونده تو بسته شد و فرصتت تمام
لطفاً بدون عذر و بهانه، بیا عزیز!

اما... ولی...! به روی زمین مانده کارِ من
دیگر نمانده فرصت چون و چرا، عزیز!

فردا که می‌رود همه پرده‌ها کنار
شیطان و یا فرشته...کدامی شما، عزیز؟!

 

رضا اسماعیلی

 

***

دلم جواب بَلی می‌دهد صلای تو را
صلا بزن که به جان می‌خرم بلای تو را...
 
به‌جاست کز غم دل رنجه باشم و دل‌تنگ
مگر نه در دل من تنگ کرده جای تو را
 
تو از دریچۀ دل می‌روی و می‌آیی
ولی نمی‌شنود کس صدای پای تو را
 
غبار فقر و فنا توتیای چشمم کن
که خضر راه شوم چشمۀ بقای تو را
 
خوشا طلاق تن و دلکشا تلاقی روح
که داده با دل من وعدۀ لقای تو را...
 
شبانی‌ام هوس است و طواف کعبۀ طور
مگر به گوش دلی بشنوم صدای تو را
 
به جبر گر همه عالم رضای من طلبند
من اختیار کنم زآن میان رضای تو را...
 
دلِ شکستۀ من گفت «شهریارا» بس
که من به خانۀ خود یافتم خدای تو را
 
محمد حسین شهریار
 
***
 
ای دوای درون خسته‌دلان
مرهم سینۀ شکسته‌دلان
 
مرهمی لطف کن که خسته‌دلم
مرحمت کن که بس شکسته‌دلم
 
گرچه من سر به‌ سر گنه کردم
نامۀ خویش را سیه کردم
 
تو در این نامۀ سیاه مبین
کرَم خویش بین، گناه مبین...
 
با وجود گناه‌کاری‌ها
از تو دارم امیدواری‌ها
 
زآن‌که بر توست اعتماد همه
ای مراد من و مراد همه
 
تو کریمی و بی‌نوای توام
پادشاهی و من گدای توام
 
نی گدایی که این و آن خواهم
کام دل، آرزوی جان خواهم
 
بلکه باشد گدایی‌ام دردی
اشک سرخی و چهرۀ زردی
 
تا به راهت ز اهل درد شوم
برنخیزم، اگر چه گَرد شوم
 
چون به خاک اوفتم، به صد خواری
تو ز خاکم ز لطف برداری
 
گرچه در خوردِ آتشم چو شرر
نظری گر به من رسد چه ضرر...
 
بس بُوَد اين که سوختم يک‌بار
«و قِنا ربّنا عذابَ النّار»
 
آتش از چون منی چه افروزد؟
بلکه دوزخ ز ننگ من سوزد
 
گنهم بخش و طاعتم بپذير
که همين دارم از قليل و کثير
 
در شب تيره چون دهم جان را
همرهم کن چراغ ايمان را...
 
هلالی جغتایی
 
***
 
توبه از جرم و خطا ، حالِ سحر می خواهد
خلوت نیمه ی شب،اشک بصر می خواهد
 
وادی طور همین هیئت هر هفته ی ماست
 دیدنِ نور خدا اهلِ نظر می خواهد
 
سختی گردنه ی عشق زمینت نزند
راه پُر پیچ و خمش مرد سفر می خواهد
 
صِرف این سینه زدن ها به مقامی نرسیم
 محرم راز شدن،دیده ی تر می خواهد
 
رب سبحان جهتِ بخشش ما اهل بکاء
محشر از مادر سادات نظر می خواهد 
 
عمل زینب کبری به همه ثابت کرد
سر شکستن ز غم دوست،جگر می خواهد
 
سر عباس به نی،نکته ی نغزی دارد
غیر خورشید، سماوات قمر می خواهد
 
وحید قاسمی
 
***
 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین