نوجوانی است رعنا و به سرو میماند این شاخ شمشاد. به زور ۱۱ سال دارد. دیشب به دوش بنیهاشمیان سوار بود. حالا تنهای تنهاست. همه رفتهاند حتی شش ماهه.
عقیق:روز پنجم محرم روز سختی است. در دهه اول محرم مردم دهروز با روضه انس گرفتهاند و دلها برای شنیدن مصیبت عظمی در عصر عاشورا آماده میشود. اما پنجم محرم و در روضه حضرت عبدالله ابن الحسن (ع) ناخواسته وارد قتلگاه میشوی. جوانی است رعنا به سرو میماند این شاخ شمشاد. به زور ۱۱ سال دارد. دیشب به دوش بنیهاشمیان سوار بود. حالا تنهای تنهاست. همه رفتهاند حتی شش ماهه. تصمیم گرفت که برود. شاید میخواست بگوید پدرم معصوم بود که توانست در مدینه جسارت به مادرش را تحمل کند، اما من نمیتوانم ببینم عمههایم را به اسیری میبرند... عمه خیلی تلاش کرد نگذارد عبدالله به سوی میدان رود. مقتل حضرت عبدالله ابن الحسن مجتبی (ع) حضرت عبدالله، فرزند امام حسن علیهالسلام و برادر حضرت قاسم بنالحسن است. سن او را از 9 تا 11 سال نوشتهاند. مادرش را برخی «ام ولد» گفتهاند. در زمان شهادت حضرت، اختلاف است. بعضی نقل کردهاند وقتی امام علیهالسلام با اهل حرم و با اولاد و دختران خود وداع کرد، عبدالله یتیم امام حسن علیهالسلام فرمایشات عمو را میشنید که میفرمود: «ای بانوان! دیگر مرا نمیبینید و صدای مرا نمیشنوید؛ زیرا میروم و دیگر برنمیگردم.» عبدالله به دنبال عمو روانه شد و با حالت گریان میگفت: «به خدا قسم من از عموی خود جدا نمیشوم.» بعضی گفتهاند زمانی که سیدالشهدا علیهالسلام هنوز توان نبرد داشت، شمر ملعون با جمعی از دشمنان، ایشان را در گودال قتلگاه محاصره کردند و هرکدام به گونهای به آن حضرت حمله ور شدند که طفلی که از خیمههای امام علیهالسلام ناظر صحنه بود، به سرعت خود را به امام رساند. سیدالشهدا خطاب به خواهرش زینب سلامالله علیها گفت: «او را بازگردان.» زینب آمد تا وی را به خیمه بازگرداند؛ لیکن او به شدت مقاومت کرد و از امام جدا نمیشد. بعضی نیز گفتهاند زمانی که ابی عبدالله علیهالسلام از اسب به زمین افتاد و هنوز مشغول نبرد پیاده بود که برای رفع خستگی، اندکی ایستاد. لشکر هم چند دقیقه صبر کردند ولی با نهیب شمر ملعون دوباره بر آن حضرت حملهور شدند و محاصرهاش کردند. در این حال عبدالله بن حسن علیهالسلام که خُردسال بود از خیمه خارج شد. حضرت زینب علیها سلام دوید و دستش را گرفت، اما هرچه خواست او را در خیمه نگه دارد، عبدالله آرام نمیگرفت و راضی نمیشد و میگفت: «به خدا دست از عمویم برنمیدارم. هر جا که او رفته، من هم میروم.» صدای شیون از حرم بلند شد. امام علیهالسلام که بر اثر عطش و جراحات و سختی نبرد، دچار ضعف شده بود، روی خاک نشست. عبدالله دستش را از دست عمّه کشید و دوان دوان خود را به عمو رساند. وقتی رسید که دید ابجر بن کعب از بالای زین خم شده با شمشیر قصد قتل عمویش را دارد. فریاد زد و فرمود: «وَیْلَکْ یَابْنَ الْخَبیثَهُ، أتَقْتُلُ عَمِّی؟ وای بر تو ای حرامزاده! آیا میخواهی عموی مرا بکشی؟» آن نانجیب شمشیر را فرود آورد و به دست عبدالله رسید و دستش قطع شد و به پوست آویخت. عبدالله فریاد کشید: «یااُمَّاه» ای مادرم و بعد گفت: «عموجان! مرا دریاب.» امام علیهالسلام او را در آغوش کشید و به سینه چسباند و فرمود: «فرزند برادرم! بر آنچه پیش میآید صبر کن. این سختیها را به حساب خدا بگذار و خدا تو را به پدران صالحت ملحق میسازد.» امام دست خود را به سوی آسمان بلند کرد: «پروردگارا! باران را از اینان دریغ بدار و برکات زمینت را از اینها باز دار. پروردگارا! اگر تا هنگام مرگ آنها را مهلت داده و بهرهمند میسازی، بین آنها تفرقه بینداز و هر کدام را به راهی جداگانه بدار و سردمداران را هرگز از اینها راضی مدار؛ چرا که اینها ما را دعوت کردند تا که یاریمان کنند. سپس بر ما دشمنی کردند و ما را کشتند.» حرمله ملعون، تیری به طرف او رها کرد و آن تیر، عبدالله را در حالی که در دامن عمو بود، ذبح کرد و در همان حال جان داد. در زیارت ناحیه مقدسه آمده است: «السلام علی عبدالله بن الحسن بن علی الزکی» و سپس بر قاتل او به نام «حرمله بن کاهل الاسدی» نفرین شده است. ای عمو تا نالۀ هَل مِن مُعینت را شنیدم از حرم تا قتلگه با شور جانبازی دویدم آنچنان دل بُرد از من بانگ هَل مِن ناصِر تو کآستینم را ز دست عمّه ام زینب کشیدم فرصتی نیکو ز هل من ناصرت آمد بدستم تو کرم کردی که من در قلزم خون آرمیدم جای تکبیر اذان ظهر در آغوش گرمت بانک مادر مادرِ زهرا در این صحرا شنیدم گرچه طفلی کوچکم امّا قبولم کن عمو جان بر سر دست تو من قربانی شش ماه دیدم کس نداند جز خدا کز غصّۀ مظلومی تو با چه حالی از کنار خیمه در مقتل رسیدم دست من افتاد از تن گو سرم بر پایت اُفتد سر چه باشد تیر عشقت را بجان خود خریدم تا بُرون از خیمه گه رفتی دل من با تو آمد تو برفتن رو نهادی من زماندن دل بُریدم جای بابایم امام مجتبی خالی است اینجا تا ببیند من به قربانگاه تو آخر شهیدم ناله ای از سوز دل کردم به زیر تیغ قاتل شعله ها در نظم عالم سوز «میثم» آفریدم