در ادامه گزیده گفت و گوی ما با مادر این شهید سربلند والامقام را می خوانید:
*محمدحسین
مهندسی عمران در دانشگاه یزد و تهران قبول شد ولی دانشگاه یزد را برای ادامه تحصیل
انتخاب کرد. بعد هم در تهران در رشته کارشناسی ارشد مدیریت فرهنگی درس خواند.
دوستان و همکلاسی های محمدحسین بعد از شهادتش برای ما زیاد از اخلاق و روحیات او
حرف زدند و خاطرات زیادی تعریف کردند که در کتاب زندگینامه پسرم هم منتشر شده است.
ما بر سر مزار محمدحسین حتی افرادی با لباس روحانیت را می دیدیم که می آمدند و می
گفتند آشنایی با محمدحسین مسیر زندگیشان را عوض کرد و قبل از آشنایی با او در
فضاهای دیگری و در دنیای دیگری زندگی می کردند ولی پس از آشنایی با محمدحسین به
قدری عوض شدند که تصمیم گرفتند طلبه بشوند . یا همکلاسی هایش تعریف می کردند که در
دانشگاه و خوابگاه افرادی بودند که به قول معروف اهل همه خلافی بودند و سیگار می
کشیدند، مشروب می خوردند، دزدی می کردند اما رفاقت با محمدحسین آن ها را از دنیای
خلاف و گناه به هیئت امام حسین کشاند و امام حسینی شان کرد.
*محمدحسین عجیب اهل روضه و هیئت بود. عاشق حضور در هیئت بود. مداح هم بود و خیلی جدی مداحی را دنبال می کرد. موقع مداحی حال عجیبی داشت. مثلا یک شب وقتی می خواست روضه حضرت علی اصغر(ع) بخواند، یک ماهی را از آب گرفته بود و آورده بود به جلسه تا تلذی کردن را عینی تر و ملموس تر به مستمعین نشان بدهد. یا شب «حر» کفشی را به گردنش انداخته بود تا حالت حر بن ریاحی وقتی محضر امام رسید را بهتر نشان دهد. این اواخر هم مقتل خوانی را شروع کرده بود. بیشتر هم «شور» می خواند.
*محمدحسین بخش عمده ای از زندگیش را صرف شهدا کرد. عجیب با شهدا مانوس و رفیق بود و هرچه در این زمینه بگویم کم گفته ام. دائم درحال مطالعه کتاب های مربوط به شهدا بود و در دانشگاه محل تحصیلش هم تلاش زیادی برای برگزاری یادواره های شهدا داشت. زمانی که با خاکسپاری شهدای گمنام در دانشگاه ها مخالفت کرده بودند، آن قدر پافشاری کرد تا بالاخره مسئولان مجوز خاکسپاری 8 شهید گمنام در دانشگاه سراسری یزد را صادر کردند. خیلی برای شهدا و خانواده هایشان مایه می گذاشت . عاشق شهدا بود.
*از دوران دبیرستان به اردوی راهیان نور می رفت. مدتی هم در منطقه «شرهانی» جزء تیم تفحص بود. به همه شهدا علاقه داشت اما به چندشهید به طور «ویژه» علاقمند بود؛ یکی «شهید همت» بود که محمدحسین عاشق او بود . به شهید همت خیلی ارادت داشت و برای خود ما هم خیلی جالب بود که پس از شهادتش ، سردار سلیمانی درباره محمدحسین گفتند: «من همت خودم را با این شهید در منطقه پیدا کردم.» و گفته بودند محمدحسین برایشان مثل همت بود. و این سخن سردار سلیمانی، من را به یاد این جمله انداخت که « هرچیز که در جستن آنی، آنی»
شهید دیگری که محمدحسین به او ارادت ویژه داشت، شهید «محمدعابدی» بود که بازهم جالب است برایتان بگویم عکسی که از این شهید پس از شهادت در حجله اش گذاشتند ، دقیقا شبیه به تصویری بود که از محمدحسین در حجله اش گذاشته بودند . شهید بعدی هم شهید «دین شعاری» است که روحانی بودند و محاسن بلند و زیبایی داشتند.
*احترام
ویژه ای برای من و پدرش قائل بود. پدر محمدحسین سپاهی و از جانبازان جنگ تحمیلی
هستند. محمدحسین پدرش را «حاج آقا» صدا می زد و وقتی خواهرانش می گفتند چرا بابا
را اینطوری صدا می زنی، می گت که پدرمن «شهید زنده» است . تا من یا پدرش غافل می
شدیم، خم می شد و پای ما را می بوسید. در انجام واجبات و ترک محرمات لحظه ای غفلت
نداشت. خیلی اهل مستحبات بود و به خواندن نمازهای نافله و ویژه نافله شب مقید بود.
نمازهای با حالی می خواند؛ آن قدر باحال که من که مادرش بودم، خیلی وقت ها حسرت می
خوردم و می گفتم خوش به حالت که از ما هم جلوتر زدی حتی از من که مادرت هستم.
*می گویند در جبهه سوریه خیلی خوش درخشیده است. این را همرزمانش تعریف می کنند و یک بار در میزگردی که در شبکه افق در رابطه با تحولات جنگ سوریه و داعش برگزار شد، شنیدم که نام محمدحسین را آوردند و گفتند امثال او در موفقیت ها در این جنگ چه نقش درخشانی داشته اند. به خاطر همین جانفشانی هایش هم به او القاب زیادی داده بودند ؛ از جمله «مالک اشتر» و «همت مقاومت» و «عمار حلب» .
* یک
بار از زبان دومستندسازی که درباره شهدا برنامه می سازند (از آسمان) شنیدم که می
گفتند چرا الان می روند و در تاریخ دنبال «همت» و «خرازی» و «باکری» و «چمران» می
گردند؟ بروند زندگی «حاج عمار» (شهید محمدحسین محمدخانی) را بررسی کنند تا ببینند
روح همت ها و خرازی ها و باکری ها در وجود این جوانان نسل امروزی حلول کرده است .
با این تفاوت که آن زمان دوران جبهه و جنگ بود و ارزشها برای مردم چیز دیگری بود و
همه با هم بودند ولی الان فضا عوض شده و در چنین شرایطی مثل عمارها زندگی کردن هنر
می خواهد.
*محمدحسین علاقه عجیبی به امام حسین(ع) داشت. برنامه گذاشته بود دانشجویان را به کربلا ببرد. در بین الحرمین دورهم جمع می شدند و روضه می خواندند. یکی از روحانیون یزد که کارفرهنگی هم انجام می دهد، تعریف می کرد که محمدحسین خستگی ناپذیر بود. کربلا که بودیم، مدام به حرم می رفت. هنوز به هتل برنگشته، دوباره می گفت می خواهم بروم حرم...
*موقع خواستگاری به همسرش گفته بود زندگی با من سخت است. هر جای دنیا که فریاد مظلومی را بشنوم برای کمک خواهم رفت .
*به حاج آقا آیت اللهی از علمای بزرگ یزد گفته بود: «دعا کنید شهادت نصیب و روزیمان بشود ». حاج آقا گفته بودند از خدا می خواهم که مثل حبیب بن مظاهر شوید و محمدحسین پاسخ داده بود: لذتی که علی اکبر سید الشهدا از شهادت برد، هرگز حبیب نبرد...
*افتخار ما این است که پرچمدار راه حضرت زینب (س) باشیم. اگر همه فرزندان من بخواهند راه شهیدم را ادامه دهند آمادگی دارم. شهید من متعلق به همه مردم است. اورفت تا ما با ارامش و امنیت زندگی کنیم و راه شهدا ادامه دارد و سعی کنید پیرو خون شهدا و ولایت باشید.