اما سوال اینجاست که ریشه این همه حمله کینه توزی به مسلمانان و اماکن مذهبی آنها در چیست؟ آیا همه اینها صرفا به مساله اسلام هراسی باز میگردد؟ جواب این پرسش این است که اسلام هراسی موجی عظیم و دهشتناک در جوامع غربی به راه انداخته، اما مساله اینجاست که اکثر عاملین حمله به مساجد متعلق به قشر فرهیخته این جوامع نبوده و شاید حتی به زحمت نام پیامبر اسلام (ص) را بدانند. پس مشخص است که انجام چنین حملات کورکورانهای نمیتواند صرفا به مساله اسلام هراسی بازگردد. پس دلیل دیگر این حملات چه میتواند باشد؟
در ادامه سعی خواهیم کرد نگاهی تاریخی به مساله دشمنی با مسلمانان در غرب بیندازیم تا حقیقت ماجرا بیشتر مشخص شود:
جنبشهای استقلال خواهی قرن بیستم که از دهه ۵۰ میلادی و پس از پایان جنگ جهانی دوم آغاز شد، در نهایت منجر به استقلال بسیاری از کشورهای مستعمره بریتانیا و فرانسه از این دو قدرت استعمار گر اصلی آن زمان شد. از هند، پاکستان، سریلانکا، بنگلادش و مالدیو در جنوب آسیا گرفته تا سودان، اردن، تونس و آفریقای جنوبی در آفریقا.
استقلال این کشورها ماند هر پدیده اجتماعی دیگری با معضلات و مشکلات خاص خود روبرو بود. بدون شک یکی از بزرگترین معضلاتی که پس از استقلال گریبانگیر این کشور شد، مساله مشکلات گسترده اقتصادی از جمله بیکاری بود. از سوی دیگر نظام فرهنگی – اجتماعی استعمار در این کشورها اذهان بسیاری از مردم کشورهای تحت استعمار به خصوص قشر متوسط تحصیلکرده این جوامع را که در دانشگاهها و مدارس ایجاد شده توسط استعمارگران مشغول به تحصیل بودند را به خدمت و شیفتگی خود در آورده بود. به گونهای که در کشوری همچون هند، بسیاری از مخالفان جنبش استقلال خواهی هند را همین طبقه متوسط تحصیلکرده و مشغول به خدمت در نظام بروکراتیک کمپانی هند شرقی تشکیل میدادند.
پس از استقلال این کشوها، دو دسته از افراد جامعه آنها خواهان مهاجرت به کشوهای استعمارگر خود یعنی بریتانیا و فرانسه شدند: طبقه متوسط تحصیلکرده که اقتصاد نوپای این کشورها عملا هیچ توانی برای جذب آنها نداشت و کارگران کارخانجات صنعتی آن زمان که افتخار خدمت به نظام استعماری در کارخانه های تاسیس شده توسط آنها در کشورهای مستعمره را داشتند. هر دو قشر یاد شده که هیچ آینده روشنی در کشورهای تازه استقلال یافته برای خود متصور نمیشدند راهی نداشتند جز مهاجرت و پناه بردن به کشورهای استعمارگر و ادامه کار و زندگی در این کشورها.
بدین ترتیب روند مهاجرت از کشورهای مستعمره آغاز شد. اما در این میان مشکل بزرگتری نیز وجود داشت و آن عدم پذیرش این دسته از مهاجرین به دلیل «نژاد» آنها است. تصور کنید استعمارگرانی که تا دیروز حتی از نشستن بر سر یک میز با یک هندی امتناع میکردند، امروز باید همان فرد را در همسایگی خود به عنوان یکی از شهروندان کشور خود بپذیرند.
همین موضوع باعث شد تا مهاجرین راهی شده از کشورهایی همچون هند و پاکستان در بریتانیا و یا سودانی و الجزایری در فرانسه، از بدو ورود به این کشورها با استعمارگران سابق خود درگیر شده و در باتلاق جدید گرفتار شوند. در حقیقت استعمار هیچگاه از بین نرفت، بلکه در شکل جدید خود، به جای آنکه استعمارگران به کشورهای مستعمره رفته و شهروندان آنها را استعمار کنند، این بار مستعمرههای سابق به کشورهای آنها مهاجرت کرده و آنجا اسیر استعمار شدند.
به هرحال درگیریهای نژادی با مهاجرین آسیایی به خصوص در بریتانیا تا همین امروز نیز ادامه یافته و علیرغم به راه انداختن جنبشهای مدنی فراوان در کشورهای اروپایی علیه پدیده شوم نژادپرستی، هر روز بر شدت این درگیری افزوده میشود. شاید تنها با مدرن شدن جوامع مدنی شکل این درگیری از فیزیکی به مدنی تبدیل شده باشد، اما ماهیت درگیری هیچگاه عوض نمیشود.
با نگاهی به پروندههای مختلف حمله به مساجد اروپا و آمریکا متوجه این موضوع میشویم که پلیس این کشورها نام چنین حملاتی را حملات نژادپرستانه و نه اسلام هراسانه میگذارد و این خود دلیل بر اثبات این مدعاست که ماهیت حمله به مساجد اروپایی در حقیقت ریشه در درگیریهای نژادی میان سفیدپوستان غربی با مردمی است که از نظر آنها از نژاد پایین تر به حساب آمده و هزینههای خود را بر گرده کشور پذیرنده تحمیل کردهاند.
در حقیقت میتوان اینگونه نتیجه گرفت که اسلام هراسی نیز خود بخشی از پدیده نژادپرستی است و نه تنها اعتراضی به یک دین و پیروان آن.