19 دی 1400 6 جمادی الثانی 1443 - 28 : 22
کد خبر : ۷۳۰۳۵
تاریخ انتشار : ۲۱ فروردين ۱۳۹۵ - ۲۳:۵۹
گفت‌وگوی تلفنی ناتمام با شهید آوینی/
شهید آوینی می‌گوید: مطلب این است که موسیقی ملکوتی عالم را پر کرده است و عالم ملکوت بدون موسیقی ملکوتی قابل تصور نیست. علت این مطلب بماند. اما اگر این را بپذیریم باید بدانیم که این موسیقی چگونه در وجود انسان حاضر است؟
عقیق:آنچه در ادامه می‌خوانید متن یک گفتگوی خصوصی با شهید سیدمرتضی آوینی است. آوینی در یک تماس تلفنی با یکی از دوستانش مسئله «نسبت موسیقی و دین» را به اختصار مورد بررسی قرار داده است.

این متن که پیش از این یک بار در نشریه‌ای به شکل محدود(1) منتشر شده بود، به دلیل تماس تلفنی دیگری که با شهید آوینی گرفته شده، متوقف شده و متاسفانه ناتمام مانده است. سیدمرتضی آوینی در ابتدای بحث خود می‌گوید: «درباره بحثی که می‌خواهم مطرح کنم، اصلا پذیرش آن مطرح نیست، نباید بدون چون و چرا قضیه را پذیرفت و خودتان هم می‌دانید هیچ توقعی در این زمینه ندارم.»

***

لفظ موسیقی را نمی‌شود در احادیث به یک معنا گرفت. به این دلیل که خدمت‌تان عرض می‌کنم. در زمینه تمام هنرهایی که ما با آنها سروکار داریم. موسیقی خصوصیتی دارد - و آن چه حقیر خدمت‌تان عرض می‌کنم با توجه به این خصوصیت است که در مورد موسیقی هست و در مورد سایر هنرها نیست - مسئله این است که موسیقی مجموعه ای از اصوات است و ترکیب این اصوات با یکدیگر به صورت لفظ در نیامده و به صورت کلمه هم نیست. چون کلمات در محاوره اصواتی هستند که در مجموع یک لفظ را ساخته‌اند. اما مجموعه اصوات موسیقی لفظ نیست کلمه هم نیست.

به این علت این سخن را می‌گوییم که الفاظ موضوع هستند به ازای معانی، یا به تعبیر ما موضوع هستند به ازای اسماءالله. یعنی شما در مقابل معانی خاصی، کلمات خاصی را وضع کرده‌اید که وقتی این کلمات ادا می‌گردد انسان به سمت آن معنا دلالت می‌شود و این دلالت فقط دلالت وضعی و قراردادی هم نیست. البته جای این بحث اینجا نیست و در اینجا نمی‌خواهم به این مطلب بپردازم که کلمات اصلا چه نسبتی با معانی دارد.

اما به هر طریق وقتی کسی می‌گوید «میز» اگر عادتا این را نداند که این لفظ به ازای چه معنایی است، نمی‌فهمد مقصود از این کلمه و این لفظ چیست - یعنی از این سه حرفی که می‌گوید: «میم»، «یاء»، و «ز»، علت این که آدم‌هایی با زبان‌های مختلف حرف یکدیگر را نمی‌فهمند، همین است. چون برای آنها الفاظ دلالت بر آن معانی نمی‌کند و نمی‌دانند که وضع این الفاظ در مقابل چه معنایی است‌. الفاظ وقتی به صورت صوت در می‌آیند و به گوش می‌رسند، انسان از طریق تجزیه و تحلیل عقلایی و در واقع عقلانی می‌فهمد معنایی که در آن مستتر است، چیست؟

اما در موسیقی وضعیت این چنین نیست، یعنی وقتی اصوات چه اصواتی که از طریق ابزار خارج می‌شود، یا در مجموع از نوار شنیده می‌شود و یا حتی به صورت صوت حسنه و بدون کلمات از حنجره کسی در می‌آید - البته بحث در اینجا در مورد موسیقی بدون کلام است، موسیقی‌ای که شعر در آن نیست، همان خود موسیقی بدون کلام - وقتی این صوت در می‌آید، اصلا به ازای معانی خاصی نیست که برای شما آن معنا را دلالت کند و تفاوت اساسی که با سایر اصوات و الفاظ دارد، این است که اصلا تجزیه و تحلیل عقلایی نمی‌شود.

موسیقی را نمی‌شود تجزیه و تحلیل عقلایی کرد. اصلا از این طریق هم دریافت نمی‌شود. بلکه دریافت آن از طریق اعصاب است، نه از طریق عقل. حال آن که وقتی لفظ ادا می‌شود، انسان آن را از طریق عقل می‌گیرد. نقش را هم همین طور، وقتی شما نقش و تصویر می‌بینید، آن را تجزیه و تحلیل عقلائی می‌کنید. نقش را چشم می‌بیند اما چشم هم تا عقل در مورد آن حکم نکند اصلا نمی‌فهمد که آن چیست؟ چشم قدرت تشخیص ندارد و هر چه تشخیص است به عقل بر می‌گردد. این عقل است که تشخیص می‌دهد یک نقش مربوط به چیست و وقتی درمورد آن تجزیه و تحلیل عقلانی انجام شد، آن نقش دلالت بر یک معنا می‌کند.

اما در مورد موسیقی این طور نیست، یعنی مورد تجزیه و تحلیل واقع نمی‌شود و این تفاوت اساسی در درک این مطلب است. چرا که باید از یک طرف موسیقی را بررسی کرد که اصلا ماهیت آن چیست؟ آیا این موسیقی همان موسیقی ملکوتی است که ما معتقدیم در ملکوت موجود است، یا نه؟ بعد باید تحقیق کرد که نحوه دریافت آن توسط انسان چیست؟ یعنی از چه طریق دریافت می‌شود و تاثیراتی که بر روی انسان باقی می‌گذارد، چطور تاثیراتی است؟ اگر تجزیه و تحلیل عقلایی نمی‌شود، پس انسان آن تاثیرات را چگونه دریافت می‌کند؟ و به چه طریق این تاثیرات به دریافت‌های خاصی منتقل می‌شود، که انسان را وا می دارد به این که بگوید من زبان موسیقی را می‌فهمم یا نه؟ (چنین چیزی مشهور است که می‌گویند مثلا من زبان موسیقی را می‌فهمم یا نمی‌فهمم). یعنی آن دریافت‌های خاصی که انسان دارد و عقلایی هم نیست. اینها چگونه وحدتی است و چه مشترکاتی با یکدیگر دارد که انسان در مجموع می‌گوید من زبان موسیقی را مثلا می‌فهمم یا نمی‌فهمم؟ و آیا اصلا درک دو آدم از یک موسیقی واحد، واحد است و یا آنها دو درک مختلف از آن دارند؟ اصلا این تعبیرات درچه شرایطی حاصل می‌آید؟ آیا شرایطی مختلف هم تاثیری بر این دریافت‌ها می‌گذارد یا نه؟ و می‌دانید که باید راجع به همه اینها بحث کرد.

اکنون از اول، مطلب بر سر این است که موسیقی، موسیقی ملکوتی، همه عالم را پر کرده است و اصلا عالم ملکوت بدون موسیقی ملکوتی قابل تصور نیست. علت این مطلب بماند. اما اگر این را بپذیریم باید بدانیم که این موسیقی چگونه در وجود انسان حاضر است؟ و آن چیزی که در دنیا حاصل می‌آید، مثلا از طریق ابزار یا از طریق حنجره، آیا همین است یا این نیست؟

آن چیزی که راجع به موسیقی مشهور است و نقل می‌کنند، همین ابیاتی است که از مولوی رسیده است:

بانگ گردش‌های چرخ است این که خلق

می‌نوازندش به تنبور و به حلق

ما هم از ابنای آدم بوده‌ایم

در بهشت این لحن‌ها بشنوده‌ایم

ابیات دیگری هم راجع به موسیقی هست که به طور معملول ذکر می‌شود و نسبتی که بین موسیقی ملکوتی و موسیقی دنیایی برقرار می‌کنند معمولا با استناد به همین اشعار است.

از اینجاست که نظر اهل تصوف نسبت به موسیقی با نظر اهل تشیع فرق می‌کند و بعضی از اهل تصوف حتی با موسیقی عبادت می‌کردند، آنها با دف عبادت می‌کردند و سماع اهل تصوف هم به همین جا باز می‌گردد. تصور آنها این است که از طریق لحن‌ها به همان وجد و شعفی می‌رسند که از الحان بهشتی می‌رسند و همان وجد و شعفی که آن الحان ملکوتی در وجود انسان ایجاد می‌کند، در وجود این انسان هم ایجاد می‌شود.

یعنی فکر می‌کنند این موسیقی همان الحان ملکوتی است! حال آن که این چنین نیست. البته نسبتی با آن الحان دارد، اما این چنین نیست که ما ذات‌شان را عین یکدیگر بگیریم.

علت این است که در دنیا انسان مختار است و افعال او از اختیار خودش برمی‌آید. یعنی فعل انسان به خودش بر می‌گردد و در واقع بالذات مصنوع و مخلوق خودش است و بالعرض مصنوع حضرت حق است. حال وقتی اصوات موسیقی را به نت‌ها تجزیه می‌کنیم، شکی نیست که اصلا زیبایی هر یک از نت‌ها یک امر فطری است. یعنی انسان‌ها یا از طریق تجزیه و یا از طرق دیگر به تناسبات زیبایی در اصوات رسیده‌اند که به صورت نت در آمده است و نهایتا در طول تاریخ این تناسبات زیبا را از طریق تجزیه یا از طرق دیگر به صورت نت‌ها حفظ کردند. زیبایی این تناسبات زیبایی فطری است. هیچ شکی هم در آن نیست که زیباست و زیبایی آن فطری است و این برای همه افراد بشر زیباست به اصل فطرت بشر برگشت دارد و به همان اتحاد فطری انسان با عالم وجود بر می‌گردد.

همان گونه که انسان فطرتا با عالم وجود متحد است، همین اتحاد فطری که با عالم دارد، اصوات را در نظر او زیبا جلوه می‌دهد. یعنی این اصوات حقیقتا زیباست، منتهی باید بر سر این بحث کرد از آنجا که موسیقی فقط همین اصوات نیست، ترکیبی بین این اصوات اتفاق می‌افتد و ریتمی هم بر آن بار می‌شود که به اصطلاح خود موسیقی‌دانان به آن هارمونی می‌گویند و این را ریتم یعنی آن ضرب و ضرباهنگ را که سر تا سر حاکم است و سپس این ملودی در واقع در خلال این ضرباهنگ می‌دود و در مجموع این ترکیب نهایی را که ترکیبی از آن مجموعه اصوات و مجموعه نت‌ها است به علاوه آن ریتم بخصوص.

آیا این رجوع به همان موسیقی ملکوتی دارد؟ یعنی عین همان موسیقی ملکوتی است یا نه؟ اگر بخواهیم این را عین همان موسیقی ملکوتی بگیریم در واقع ذات انسان و واسطه‌گی انسان را در این میان فراموش کرده‌ایم؟ حال آن که انسان در فعل خود مختار است و در اینجا باید بر سر این مطلب بحث کرد. یعنی پرسید وقتی انسانی، از طریق ابزار این اصوات را خارج می‌کند و با هم ترکیب می‌نماید - و مسئله همان ترکیب آنهاست - وقتی این اصوات زیبا را با هم ترکیب می‌کند، این ترکیب ماهیتا چیزی مجزای از آن اصوات به تنهایی است؟ این ماهیت آیا همان موسیقی ملکوتی است یا نه؟

یکی از راه‌هایش این است که بنشینیم و درباره این تحقیق کنیم که آدمی که این موسیقی را می‌سازد، چه می‌کند؟ یعنی سیری که طی می‌شود تا این موسیقی حاصل بیاید، چیست؟

این سیر چیست که محصول آن چیزی است که به اسم موسیقی و به مثابه موسیقی در خارج جلوه کرده است؟ آدمی که موسیقی را می‌سازد، سعی می‌کند این اصوات را مطابق با عواطف و احساسات درونی خود با یکدیگر ترکیب کند. به نحوی که در نهایت بعد از ترکیب این مجموعه با یکدیگر و مجموع این اصوات با هم این انطباق یا عواطف و احساسات درونی او موجود باشد. این درست است یا نیست؟ یعنی نهایتا چیزی را می‌نوازد که منطبق بر احساسات و عواطف درونی خودش است. این که هست و شکی در این نیست. بعد از این یک بحثی است درباره این که کسی که می‌شنود، چگونه می‌شنود و چگونه این مطلب را دریافت می‌کند؟ آیا عین همین را دریافت می‌کند یا نه؟ این یک بحث دیگر است.

اما اینجا در این که انسان سعی می‌کند که به هر جهت این اصوات را منطبق بر احساسات و عواطف درونی خود، با یکدیگر ترکیب کند، شکی نیست. باید بر سر این بحث کرد که آیا می‌شود این ماهیت مرکب و مجموعه اصوات را بالذات به ملکوت برگرداند. یا باید آن را بالعرض به ملکوت برگرداند؟ این بالذات به خود شخص موسیقیدان برمی‌گردد و همین واسطه‌گی است که ممکن است موسیقی را داوودی کند یا آن را شیطانی نماید.

هر دو وجه تعبیری که در آن حدیث وجود دارد، در اینجا ممکن است. فقط در اینجا این واسطه‌گی هم هست. اگر انسان اهل حق باشد، یعنی آن الحان را بشنود و بعد سعی کند چیزی که می‌سازد و با یکدیگر ترکیب می‌کند عین آن الحان ملکوتی باشد و امکان این هم موجود باشد - البته بر سر این هم باید بحث کرد که آیا این امکان موجود است که از طریق ابزار به آن الحان برسیم. - آن وقت می‌شود گفت که این موسیقی ملکوتی است و آنگاه بالذات می‌شود آن را به ملکوت برگرداند. اما باز هم امکان این که این موسیقی شیطانی باشد، موجود است که دلیل آن را عرض میکنم.

اگر این انسان اهل حق نباشد چطور؟ وقتی که ما صحبت از شیطان می‌کنیم یعنی وقتی در آن حدیث می‌گوید: موسیقی توجه شیطان است در فراق بهشت، شیطان که موجود موهومی نیست. شیطان در وجود همه زندگی می‌کند و خارج از وجود همه هم باز موجودیت دارد. اگر این انسان، اهل عبودیت شیطان باشد چطور؟ مسلما او چون سعی می‌کند که خود را و آن عواطف و احساسات درونی خود را بیان کند، نتیجتا به ترکیبی می‌رسد که این ترکیب بیشتر با عنوان شیطانی مناسبت دارد تا عنوان داوودی.

این یک مسئله است که شما نمی‌توانید آن ماهیت مرکب را که به صورت موسیقی جلوه کرده است، بالذات به عالم غیب برگردانید و بگویید که:

ماهم از ابنای آدم بوده‌ایم

در بهشت این لحن‌ها بشنوده‌ایم

بله، ما هم از ابنای آدم بوده‌ایم، در بهشت این لحن‌ها بشنوده‌ایم؛ ولی اینجا واسطه‌گری انسان مطرح است. اینجا مولوی هم این اشتباه را کرده است!

 

 پی نوشت:
1. نشریه مدینه . بنیاد فاطمه زهرا (س)
منبع:فارس
گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: