شجاعت؛ ارثی که حسن(ع) از پدر گرفت
امام مجتبی(ع) در جنگ جمل، در رکاب پدر خود امیرمؤمنان در خط مقدم جبهه میجنگید و از یاران دلاور و شجاع علی(ع) سبقت میگرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختی میکرد.
شجاعت حضرت به قدری بود که امیرمؤمنان(ع) در جنگ صفین از یاران خود خواست که حسن و حسین را از ادامه جنگ باز دارند؛ و فرمود جلوی این جوان را بگیرید که با کشتنش من از پا در میآیم، به راستی من از فرستادن این دو (امام حسن و حسینی) به کام مرگ دریغ میورزم؛ چرا که با از بین رفتن این دو، نسل پیامبر قطع خواهد شد».
همنشینِ کودکان
اگر محققی رفتار اهل بیت(ع) را با کودکان بررسی کند بیشک به نکات قابل توجه و ارزندهای در موضوع تربیت کودکان در منش رفتاری ائمه(ع) رسید که برای والدین وکسانی که در امر مسائل تربیتی فعال هستند قابل استفاده خواهد بود.
در سیره امام حسن(ع) نقل شده که جمعی از کودکان مشغول غذا خوردن بودند. امام حسن(ع) به آنان رسید. آنها از امام برای خوردن غذا دعوت کردند. حضرت اجابت کرد و کنار آنان نشست و با آنان غذا خورد.
سپس آنها را به منزل خویش دعوت نمود و هدایای ارزشمند و قابل توجهی به آنها عطا کرد و چنین فرمود: ارزش کار آنها بیشتر از ارزش کار من بود. چرا که آنان از تمام آنچه خود داشتند به من خورانیدند، و غیر از آن چیزی نداشتند؛ ولی ما از آنچه که داریم به آنها عطا کردیم و غیر از آن نیز داریم.
اینکه بزرگی برای همنشینی و گفتوگو با کودکان وقت بگذارد، بیشک تأثیر شگرفتی بر کودک میگذارد و زمینه رشد و عزت نفس او را فراهم خواهد کرد.
پاسخ یک محبت
یکی از کنیزان و خدمتگزاران حضرت، دست گلی را بهعنوان هدیه به آن حضرت تقدیم کرد. حضرت او را در مقابل آزاد نمود. به آن حضرت گفتند: چگونه کنیزی را که قیمت گزافی دارد در مقابل یک دسته گل آزاد کردی؟
حضرت فرمود: خداوند ما را این چنین تربیت نموده و فرموده است هرگاه با هدیه ای به شما احترام شد، شما نیز هدیهای بهتر یا همانند آن بفرستید و من هدیهای را بهتر برای این کنیز از آزادی او نیافتم.
آری اهل بیت(ع) به دنبال بهانه ای برای آزادی انسان ها و رهایی اسیران و بردگان و کنیزان بودند. وقتی این بزرگوارن در برابر بردگان اینگونه رفتار میکردند، پس بیندیشیم که با انسانهای آزاد چگونه رفتار میکردند.
بالاتر از شب زندهداری
ابن عباس میگوید: امام حسن مجتبی(ع) در مسجد الحرام اعتکاف نموده و مشغول طواف خانه کعبه بود که مردی از شیعیان خدمتش آمد و گفت: یابن رسول الله! من به فلان شخص مقداری بدهکارم، اگر ممکن است شما قرض مرا ادا کنید. فرمود: متأسفانه در حال حاضر پولی در اختیار ندارم. گفت: پس از او بخواهید که به من مهلت بدهد. او مرا تهدید کرده که اگر بدهی خود را نپردازم مرا زندان بیفکند.
حضرت طواف خود را قطع کرد و همراه آن مرد براه افتاد تا نزد طلبکارش برود و از او مهلت بگیرد. ابن عباس میگوید: من گفتم یابن رسول الله گویا فراموش کردید که در مسجد قصد اعتکاف کردهاید؟ (چون شخص معتکف، قبل از پایان ایام اعتکاف، حق خروج از مسجد را ندارد) فرمود: فراموش نکردهام ولی از پدرم شنیدم که پیامبر اسلام فرمود: هرکس حاجت برادر مؤمن خود را برآورد، چنان است که سالیانی دراز به عبادت پروردگار و شب زندهداری گذرانده باشد.
نجات از دست دشمن بیرحم
شخصی خدمت حضرت مجتبی(ع) رسید و عرض کرد: ای فرزند امیرمؤمنان! تو را به خدایی که به شما نعمت فراوان داده سوگند میدهم به فریاد من برس که دشمنی ستمکار دارم که نه حرمت پیران را پاس میدارد، و نه به کوچکی صغیران ترحم میکند. حضرت که به جایی تکیه داده بودند، با شنیدن این سخن برخاسته و فرمودند: این دشمن کیست تا داد تو را از او بگیرم؟
عرض کرد: دشمن من فقر و نداری است. حضرت اندکی سر به زیر انداخته، سپس به خدمتکار خویش فرمودند: آنچه از مال نزد تو موجود است حاضر کن. او نیز پنج هزار درهم آورد و به آن مرد داد. و بعد، حضرت فرمودند: تو را به خدا سوگند میدهم هرگاه بار دیگر این دشمن به تو حمله کرد و در حق تو ستم روا داشت، او را نزد من بیاور تا شر او را از تو دور گردانم.
پی نوشت:
بحار الانوار، همان، ج 43، ص 332
حیاة الامام الحسن علیه السلام، همان، ج 1، ص 324
مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، قم، انتشارات علّامه، ج 4، ص 21.
منبع:حوزه