تو یکی از عملیات ها که شب انجام می شد قرار بود از جایی عبور کنیم که مین گذاری شده بود؛ مجبور بودیم از اونجا رد بشیم چاره ای جز این نداشتیم.
عقیق: حجت الاسلام والمسلمین محسن قرائتی تعریف میکرد که ما روحانیان را خیلی سخت میشه گریاند! اما یکی از رزمندگان خاطره ای تعریف کرد که اشکمونو در آورد!
گفت: تو یکی از عملیات ها که شب انجام می شد قرار بود از جایی عبور کنیم که مین گذاری شده بود؛ مجبور بودیم از اونجا رد بشیم چاره ای جز این نداشتیم.
گفتیم کی داوطلب میشه راه رو باز کنه تا بتونیم عبور کنیم؟ چندتا از رزمنده ها داوطلب شدند تا راه رو باز کنند ... وقتی میخواستند راه باز کنند میدونستند که زنده نمی مونند.
چون با انفجار هر مین دست، پا، سر، بدن یک جا متلاشی میشود! داوطلب ها پشت سر هم راه افتادن برای باز کردن راه ... صدای مین می آمد. همین زمان متوجه شدم یکی داره بر میگرده!
گفتم شاید ترسیده! بالاخره جان عزیزه و عزیزی جان باعث شده برگرده... گفتم خودمو نشون ندم شاید ببینه خجالت بکشه!
بعد از چند دقیقه متوجه شدم یکی داره میره سمت محل مین گذاری شده.. رفتم سمتش گفتم وایسا کجا میری؟
گفت دارم میرم محل مین گذاری شده دیگه!! گفتم تو جزو کسای بودی که داوطلب شده بودند چرا برگشتی؟
گفت: آخه پوتینم نو (تازه) بود خواستم اونو در بیارم با جوراب برم و بیت المال حیف و میل نشود. اون پوتین بمونه یکی دیگه ازش استفاده کنه.