باشد تا اگر کسی روزی، فردی را در بیابان دید که نیاز به کمک دارد از یاری او حذر نکند و رسم جوانمردی از میان نرود.
عقیق:جوانی گرسنه و تشنه در بیابان می رفت که ناگهان پیرمردی را دید، آیا سراب بود؟ به او نزدیک شد، نه، واقعیت داشت. پیرمرد به او آب و غذا داد و او در کنار آتشی که پیرمرد افروخته بود تا صبح خوابید. صبح وقتی که پیرمرد بیدار شد، مرد جوان و اسب خویش را ندید. به اطراف نگاه کرد. مرد جوان را دید که سوار بر اسب او در حال دور شدن است. او را صدا زد و گفت: « از تو خواهشی دارم.» جوان گفت: بگو. لطفا در مورد این ماجرا با کسی سخن مگو. جوان گفت: تو به من آب و غذا دادی شب را در کنار آتشی که افروخته بودی به روز کردم، اما خواستت تنها این است که درباره ی این موضوع با کسی صحبت نکنم. پیرمرد با نگاهی تلخ به او پاسخ داد: « باشد تا اگر کسی روزی، فردی را در بیابان دید که نیاز به کمک دارد از یاری او حذر نکند و رسم جوانمردی از میان نرود.» ابوالحسن خرقانی می گوید: مردمان سه گروهند: یکی نا آزرده ای تو را آزارد، یکی بیازاری، بیازارد و یکی که بیازاری نیازارد. پی نوشت: عالمی دیگر بباید ساخت و زنو آدمی،ص۲۱. منبع:افکار 211008