روایت دوم – طویل و رانندگی با تراکتور
در روستای طویل که در 100 کیلومتری مشهد است، با همسر و
پنج فرزندش زندگی ساده و درعین حال پرمشقت و زحمتی را میگذراند. همپای مرد خانه
روی زمین کشاورزی شان کار می کند. به امور خانه می رسد. گاوها را می دوشد و گاهی
حتی تراکتور هم می راند! و با تمام اینها از تربیت فرزندان هم غافل نمیشود. دو
پسرش به تحصیل در حوزه مشغولند. تنها دخترش را به خانه بخت فرستاده. دو پسر دیگرهم
ضمن تحصیل به پدر و مادر در کارهای خانه و مزرعه کمک می کنند.
* روایت سوم – و خوابی که می رود تا تعبیر شود...
پس از مدتی حس می کند باید آن خواب و رویا را به حقیقت
نزدیک کند. به احترام حضرت فاطمه(س) ابتدا 1200 حدیث از پدر گرامی شان رسول
اکرم(ص) از کتابهای معتبری که ناخودآگاه و اتفاقی در دسترسش قرار میگرفت، جمع
آوری کرد و 100 حدیث کوتاه و پرمحتوا را از بین آنها برای جوانان انتخاب کرد.
دوست داشت اثری از خود به یادگار بگذارد. پس به اداره
ارشاد مشهد آمد و از آنها راهنمایی خواست. او را به خانمی معرفی کردند و ایشان
ویراستاری کتاب را انجام داد. حالا باید به فکر هزینه های چاپ کتاب می بود.
طلاهایش را فروخت؛ چون عقیده داشت: حتی اگر یک حدیث این کتاب روی یک جوان تأثیر
بگذارد، ثواب همان یک حدیث برای دنیا و آخرتش بس است.
با مشقت فراوان و با همه مشغله های یک زندگی روستایی و
با وجود دوری راه منزلش به مشهد در زمستان و برف و باران روستا، خود را به
ویراستار و صفحه آرا و چاپخانه می رساند تا اینکه کتاب با عنوان «صد گل از بوستان
محمد(ص)» در 3000 نسخه چاپ شد.
اما باز هم فکر می کرد هنوز رسالت خود را در برابر آن
خواب و مکاشفه به پایان نرسانده است. به همین خاطر شروع کرد به نوشتن کتاب «معجزات
و کرامات رسول اکرم(ص)». این کتاب را هم به کمک آن خانم به چاپ رساند. چندین کتاب
دیگر هم با موضوعات روانشناسی خانواده، داستانهایی برای کودکان و واجبات برای دختران
خردسال را به صورت داستانی می نویسد. و باز هم دوست دارد درباره زندگی دیگر
معصومین(ع) کتاب بنویسد.
کتاب خواندنهای متوالی، او را به این فکر واداشت که چقدر
خوب است اگر کتابهایی تهیه کند و در اختیار مردم روستا قرار بدهد و چون کتابخانه
ای در روستایشان وجود نداشت، با هزینه شخصی خود 30 جلد کتاب تهیه کرد و در اتاقی
از منزل شخصی اش کتابخانه کوچکی به نام فاطمه زهرا(س) برای جوانان تشکیل داد که
اکنون بیش از 8-7 هزار جلد کتاب در این کتابخانه وجود دارد که به جز مردم روستای
خودش، از روستاهای اطراف، دوستان، آشنایان و بستگان مراجعه کنندگان وعلاقه مندان
بسیاری دارد.
* روایت چهارم - میزبان مهمانان حرم
شب مبعث است؛ چون همیشه که در همه اعیاد و شهادتها
مراسمی در خانه برگزار می کند، جشن کوچکی در خانه برای اهل روستا تدارک دیده که می
فهمد برادرمجروحش حال خوشی ندارد و دلش می گیرد. شب درعالم خواب می بیند که به
پابوس حضرت رضا(ع) آمده است. درهای حرم بسته است و کسی را، راه نمی دهند، اما او
داخل می شود. دور تا دور صحن خادمان را می بیند که با چراغهای شمعی ایستاده اند.
به طرف ضریح می رود و با گریه زیارت می کند. ناگهان می
بیند که ضریح نورانی و گشوده شد و حضرت رضا(ع) جلو آمدند. می رود و خود را به پای
ایشان می اندازد. حضرت(ع) با دستان مبارکشان یک بسته سبز که رویش آیه های قرآنی نوشته
شده به او می دهند و می گویند: برادرت خوب می شود. نگران نباش. ببین امشب چقدر
مهمان دارم، به مهمانهایم برس.
* روایت پنجم- و «آفتاب شهر بهشت»...
پس از آن خواب با خود می گوید حتماً آقا(ع) از من
انتظاراتی دارند. و شروع می کند به نوشتن کتاب «آفتاب شهر بهشت»، زندگینامه
حضرت(ع) از تولد تا شهادت به همراه حدیث ها و معجزاتی از ایشان . و کراماتی که خود
در زندگی اش از حضرت(ع) مشاهده کرده است. این کتاب برایش بسیار پرخیر و برکت است.
هر وقت می خواهد نوشتن را آغاز کند، وضو می گیرد و برای هر سطر اشک می ریزد و از خود
می پرسد به عنوان مجاور آقا(ع) برای ایشان چه کرده ام ؟!
بعد به فکرش می رسد که از «طب الرضا» هم در کتاب بنویسد.
به دوستانش سپرده است که این کتاب را برایش پیدا کنند. خودش هم درکتابخانه های
بسیاری به دنبال کتاب می گردد، اما نمی یابد. به او می گویند در کتابخانه آستان
قدس رضوی این کتاب موجود است.
به کتابخانه آستان قدس می رود و از مسؤول آنجا می خواهد اگر
امکان دارد کارت ملی یا شناسنامه اش را امانت بگذارد و کتاب را چند هفته ای با خود
ببرد. می شنود که چنین کاری غیر ممکن است. دلش می شکند؛ یکی از مسؤولان آنجا وقتی
جریان را می شنود، می گوید: من کمکتان میکنم. کارت نویسندگی اش را می گیرد. کتاب
را برایش می آورد. بعد هم نامه ای می نویسد و می گوید: می توانید با این نامه در
بخش محققان و پژوهشگران کتابخانه عضو شوید و او با چشمانی خیس از اشک شوق با
ناباوری سجده شکر به جا می آورد.
* روایت ششم – کرامات حضرت رضا(ع)
به برکت نوشتن «آفتاب شهر بهشت» به عنوان خادم امام
رضا(ع) پذیرفته می شود.
هیچ وقت آن شب برفی را فراموش نمی کند. شب جمعه است و
نزدیک عید نوروز. آن شب مطابق معمول در حرم کشیک دارد؛ اما در روستا حدود 70 سانتی
متر برف آمده و ماشینی نمی تواند رفت و آمد کند تا او را به مشهد برساند. می نشیند
و اشک ریزان با خود می گوید که چرا لیاقت ندارد امشب را هم در حرم باشد. همان شب در
خواب می بیند که به حرم آمده و می خواهد در مراسم صبحهای دوشنبه که با همکارانش
زیارت عاشورا می خوانند، شرکت کند اما دیر می رسد و دعا تمام می شود. پس از خواندن
زیارت عاشورا همه نزد سیدی که آنجا حضور دارد، می روند تا تأییدیه زیارتشان را
بگیرند. ناگهان او را صدا میزنند و می گویند زیارت شما هم تأیید شده. سپس از خواب
می پرد. صبح همان روز یکی از مسؤولان حرم مطهر با او تماس می گیرد و می پرسد برای
تعطیلات نوروز چه برنامه ای دارید؟ می اندیشد که حتماً می خواهند برای دید و
بازدید نوروز به روستای او بیایند. می گوید جایی نمی رویم و میشنود که: دوست داری
به کربلا بروی؟ تا این جمله را می شنود، دلش کنده می شود و به سمت کربلا پرواز می
کند. هنوز در شوک است که باز می شنود اگرهمسرت اجازه می دهد مدارکتان را بیاور تا
ما ترتیب کارها را بدهیم. به همسرش نگاهی می اندازد و او می گوید: امام حسین (ع) تو را طلبیده و من نمی توانم حرفی بزنم. و او، همسر و دخترش
روز اول نوروز با شوروشوق و ناباوری از این همه الطاف اهل بیت(ع) سفر رؤیایی خود
را آغاز می کنند.
* روایت هفتم – وقتی خدا بخواهد...
کم کم شروع می کند به شرکت درمسابقات و جشنواره های
مختلف ادبی کشور. در ششمین و هفتمین جشنواره ملی داستانهای کوتاه رضوی(کبوترحرم)
شرکت میکند. در اولین همایش سراسری علمی و پژوهشی
نماز در آموزه های رضوی که از سری برنامه های هشتمین جشنواره بین المللی فرهنگی
هنری امام رضا(ع) است، با ارایه مقاله ای در خصوص اشاعه و ترویج فرهنگ منور رضوی
با موضوع نماز شرکت می کند. کسب عنوان «کتابیار برتر» شهرستان چناران در سال1389 و
کسب عنوان رابط فعال نهضت سوادآموزی در حوزه کتاب و کتابخوانی در سال 1389 و...
برخلاف تصور خودش و اطرافیان گوی سبقت را از دیگر
حریفانش که تحصیلات عالیه ای دارند، به آسانی می رباید و برگزیده جشنواره های ادبی
می شود. او معتقد است که وقتی خداوند و حضرت رضا(ع) بخواهند به آدم عزت بدهند، نمی
گویند تو که هستی؟ مدرکت چیست؟ پیشه ات چیست؟