01 آذر 1400 17 ربیع الثانی 1443 - 29 : 10
کد خبر : ۲۸۶۷۸
تاریخ انتشار : ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۲:۰۸
این کار محمد برایم سوال بود. با کلی اصرار خواستم ...

عقیق: هوای تابستان خرمشهر خیلی گرم و زجرآور بود. زمان نوجوانی محمد در خرمشهر مردم خیلی فقیر بودند و کسی در خانه‌اش کولر نداشت، شاید چند تا خانواده بودند که کولر داشتند. ماهم جزء آن چند تا خانواده بودیم.
وقتی شب‌ها می‌خواستیم بخوابیم، کولر روشن می‌کردیم و همین که کولر روشن می‌شد، محمد می‌رفت روی ایوان، رختخوابش را پهن می‌کرد و می‌خوابید.

برایم سوال شده بود که این بچه چرا داخل اتاق و زیر کولر نمی‌خوابد؟
یک شب رفتم سراغ محمد و گفتم: «بابا جان! بیا داخل اتاق بخواب. روی ایوان هوا گرمه و اذیت می‌شی.
گفت: نه، روی ایوان راحت ترم، زیر کولر خوابم نمی‌گیره
این کار محمد برایم سوال بود. با کلی اصرار خواستم دلیل این کار را برام بگه. خلاصه بهم گفت: «باباجان! تو خرمشهر فقط چند تا خانواده هستند که کولر دارن، می‌دونی چقدر مردم نیازمند و بیچاره هستند که کولر ندارن و شب‌ها به سختی و با زجر می‌خوابند؟ دوست ندارم زیر کولر بخوابم، دوست دارم مثل بقیه باشم



پی نوشت:
از حاطرات پدر شهید محمد جهان آرا
منبع:سبک زندگی

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: