گفتند: امشب جشن ازدواج دختر فلان با پسر فلان است.
عیسی (ع) فرمود: امروز شادی می نمایند، اما فردا گریه و
نوحه خواهند کرد!
شخصی پرسید: ای فرستاده خدا؛ دلیل آن چیست؟
عیسی (ع) گفت: برای آن که این دختر امشب خواهد مُرد!
پس آن ها که در زمره ی پیروان حضرت عیسی (ع) بودند
گفتند: سخن عیسی (ع) درست می باشد و منافقان گفتند: فردا بسیار نزدیک است و دروغ
او آشکار خواهد شد.
چون روز دیگر فرا رسید، منافقان به دَرِ منزل آن زوج
رفتند و هنگامی که از حال آن زن جویا شدند، فهمیدند که زنده می باشد!
پس به نزدِ عیسی (ع) آمده و گفتند: آن زن را که دیروز گفتی
می میرد، نَمُرده است!
عیسی (ع) فرمود: همانا خداوند آنچه می خواهد می کند،
بیایید تا به به خانه ی آن زوج برویم تا علت آن مشخص گردد.
پس به درِ منزل آن ها رسیده و در زدند و شوهر آن زن
بیرون آمد و عیسی (ع) فرمود: ای مرد از همسر تو سوالی داریم.
پس آن زن آماده گردید و عیسی (ع) داخل شد و از او پرسید:
دیشب چه عملی انجام دادی؟
آن زن گفت: کاری انجام ندادم به جز کارهایی که همیشه
انجام می دادم. در هر شبِ جمعه فقیری به نزد ما می آمد و آن قدر غذا به او می
دادیم که تا هفته ی دیگر بی نیاز باشد. چون در این شب آمد، من مشغول مراسم عروسی
بودم و خانواده ی من نیز سرگرم جشن و پایکوبی ، پس هرچه آن فقیر ما را صدا نمود کسی
به او جواب نداد، پس من به صورت مخفیانه به نزد او رفتم و مایحتاج یک هفته ی آن را
به او دادم.
حضرت عیسی (ع) پس از شنیدن این سخنان به او گفت: از روی
فرشی که بر روی آن ایستاده ای کنار برو!
چون کنار رفت، عیسی (ع) فرش را جمع نمود، ناگاه در زیر
آن فرش افعی ظاهر شد!
پس حضرت فرمود: به خاطر آن صدقه ای که دیشب (بصورت
پنهانی) در راه خداوند متعال دادی، خدوند این بلا را از تو دور فرمود و مرگ تو را
به تاخیر انداخت.
پی نوشت ها:
1- امالی شیخ صدوق: 404.
2- قصص الانبیاء راوندی: 271.
3- حیوة القلوب (تاریخ پیامبران)، ج2: 1102- 1103.
منبع:قدس
211008