۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۴ : ۲۳
یک
شب «آیت ا...لواسانی»، به اتفاق چند نفر از روحانیون به پادگان ابوذر آمدند. از
تلاش خلبانها و پرسنل فنی تشکر کردند و موقع رفتن یک فقره چک بانکی که مبلغ آن هم
زیاد بود به دست «علی اکبر شیرودی» دادند. شیرودی چک را نگاه کـرد و آن را به آقای
لواسانی بـرگرداند. حاج آقا هر چه اصرار کرد، شـیرودی قبول نکرد. وقتی آنها
رفـتند، دوستان اعتراض کردند که چرا چک را نگرفـته است. او هم گفت: اینجا نیامدهایم
که برای مال دنیا بجنگیم. بعد از ما پـرسید؛ با مـبلغ آن چک، میخواستید چکار
کنید؟ یکی از بچهها جواب داد: «حداقل یک گوسفند میخریدیم و کباب میخوردیم.«
شیرودی
همان لحظه یکی از خلبانان بالگرد ترابری را صدا کرد و مقداری پول به او داد و گفت: برو
پیش عشایر منطقه و دو تا گوسفند بخر. بعد هم سفارش اکید کرد، حتماً پول گوسفند را
بدهند، حتی اگر شده بیشتر هم بدهند. موقعی که خلبانها از در اتاق بیرون میرفتند
رو کرد به یکی از آنها و دوباره گفت: مردم اینجا ارتش را دوست دارند. نکند از شما
پول نگیرند. هر طوری هست پول گوسفندها را بدهید.
بچهها
که از پرواز باز گشتند، دو تا گوسفند را تحویل آشپز دادند. پولی را هم که شیرودی
به آنها داده بود، تماماً برگرداندند.
شیرودی
با ناراحتی پرسید: مگر نگفـتم پولش را بدهید؟ اینها در فقر به سر میبرند و سرمایهی
زندگیشان این گوسفندان است. چرا پولش را ندادید؟ یکی از خلبانها جواب داد: هر
چه اصرار کـردیم نگرفتند. گفـتند؛ این گوسفـندها نذر امام حسین (علیهالسلام) است
و شما باید آن را قربانی کنید. و آن شب تنها شبی بود که همراه شهید شـیرودی
و دیگر رزمندگان حاضر در منطقه، غذای سیری خوردیم.