عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم الحرام و شهادت سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
سرویس شعر عقیق: به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم الحرام و شهادت سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند:



مهدی جاندار:

روضه‌خوان گفت که لیلا پسری داشت که رویش

به درخشندگی ماه که عباس عمویش

روضه‌خوان گفت که لیلا پسری داشت که مجنون

پسری داشت که می‌رفت و نگاه تو به سویش

پسری خوش قد و قامت، پسری صبح قیامت

روضه‌خوان گفت که در باد پریشان شده مویش

آسمان بار امانت نتوانست کشیدن

که بریدند خدایا که شکستند سبویش

روضه‌خوان تاب نیاورد، عمو آب نیاورد

روضه‌خوان آمد و زانو زد و بوسید گلویش

سید مهدی شفیعی نژاد:
قدم قدم سوی میدان همین که راه افتاد

تمام لشكر دشمن به اشتباه افتاد

پدر به بدرقه آمد، جوان بر اسب نشست

پدر به بدرقه آمد، جوان به راه افتاد

پیامبر به نبرد آمده ست یا حیدر ؟!

دوباره ولوله ای در دل سپاه افتاد

كمین زدند هزار ابن ملجم آن اطراف

چقدر كینه كه شد تازه تا كلاه افتاد

پدر به ماه خود از دور چشم دوخته بود

صدای هلهله ی شب رسید، ماه افتاد

پدر نشست ولی ناله ای بلند شد و

به گوش خیمه و زینب(س) رسید: آه! افتاد !

**

تو تكیه گاه پدر بودی و كنار تنت

پدر خمیده می آید كه تكیه گاه افتاد ! 

عباس احمدی:
"هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم"

هر گه نظر به روی تو کردم جوان شدم

طاووس خیمه پیش پدر راه می روی؟

گفتی اذان و مست من از این اذان شدم

آه ای عصای پیری من، می روی؟ برو

اما به روی نعش تو من قد کمان شدم

تا اینکه خوب از عطشم با خبر شوی

از شوق با لب تو دهان بر دهان شدم

با خود نگفته ای پدرت خورد می شود؟

من مثل قطعه های تنت بی نشان شدم

آخر چرا جواب پدر را نمی دهی؟

چیزی بگو. علی، ولدی نصفه جان شدم

زینب (س) میان این همه دشمن دویده است

بابا اسیر زخم زبان هایشان شدم

از بهر بردن تو عبا کم می آورم

من چند بار بر بدنت امتحان شدم

شد سرخی لبان تو در دشت منتشر

من هم به طشت زر هدف خیزران شدم

شکر خدا که نیزه من شد بلند تر

در راه شام بر سر تو سایه بان شدم

سید محمد جواد شرافت:
ای که بر روشنای چهره‌ی خود نور پیغمبر سحر داری

نوری از آفتاب روشن‌تر رویی از ماه خوب‌تر داری

تو کدامین گلی که دیدن تو صلواتی محمدی دارد

چقدر بر بهشت چهره‌ی خود رنگ و بوی پیامبر داری

هجرتت از مدینه شد آغاز کربلا شاهد سلوک تو بود

کوفه چون شام ماند مبهوتت تا کجاها سر سفر داری

باوری سرخ بود و جاری شد «اَوَلَسْنا عَلَی الحَق» از لب تو

چه غرور آفرین و بشکوه است مقصدی که تو در نظر داری

با لب تشنه بودی و می‌سوخت در تف کربلا پر جبریل

وقت معراج شد چه معراجی، ای که از زخم بال و پر داری

از میان تمام اهل جهان عرش پایین پا نصیب تو شد

عشق می‌داند و جنون که چقدر شوق پابوسی پدر داری

شوق پابوسی تو را داریم حسرت آن ضریح شش‌گوشه

گوشه‌چشمی، عنایتی، لطفی، تو که از حال ما خبر داری

در مدیح تو از مدایح تو یا علی هر چه بیشتر گفتیم

با نگاهی پر از عطش دیدیم حُسن ناگفته بیشتر داری

مهدی رحیمی:

مثل عکسی که میان قاب لذت می برد

چشم تو دارد از این محراب لذت می برد

این که گاهی چهره ات را ماه می خوانیم ما

بیشتر از هرکسی مهتاب لذت می برد

تا تو هستی توی خیمه بچه ها از بازی و

توی گهواره علی از خواب لذت می برد

هی تو دستت را به هم دادی و شکل تاب شد

هی رقیه دارد از این تاب لذت می برد

آمدی تا اذن میدان را بگیری از پدر

عمه را دیدم از این آداب لذت می برد

یک قدم برداشتی کُشتی پدر را قبل رزم

پس قدم بردار که ارباب لذت می برد

از لب خشک پدر آن جور لذت برده ای

که لب خشکیده ای از آب لذت می برد

آه ماهیگیر وقتی طعمه اش را صید کرد

دیگر از بازی با قلاب لذت می برد

ارباً اربا گشته ای این آخر کار تو نیست

از صدای استخوان قصاب لذت می برد

محسن ناصحی:
رخش چه صبح ملیحی لبش چه آب حیاتی

علی اکبرلیلاست به چه شاخه نباتی

بدون چشمه ی لعلش نبود در همه هستی

نه چشمه ای نه قناتی نه دجله ای نه فراتی

دمیده برسردنیا چه آفتاب بلندی

رسیده درشب لیلا چه ماه بابرکاتی

قدش چه سروبلندی چه گیسویی چه کمندی

چه مرتضی سکناتی چه مصطفی وجناتی

چه دلبری چه دلیری چه بی مثال و نظیری

چه یوسفی چه عزیزی چه ماورای صفاتی

حواس قافله رفته است در صدای اذانش

هلا چه حی علایی چه عجلوا بصلاتی

حسین با پسرش رد شدند از غزل من

پسر چه ماه جمیلی پدر چه باب نجاتی

چه روز ها که به لیلا گذشت ورفتی و می گفت

)مضی الزمان وقلبی یقول انک آتی(

علی اکبر لطیفیان:
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی

هر شب نصیب سفرۀ شهر مدینه شد
در کنج خانه، نان تنوری که داشتی

شب‌زنده‌دار بودی و ذوب خدا شدی
در بندگی گذشت حضوری که داشتی...

خلقاً و منطقاً همه مثل رسول بود
در کوچه‌های شهر، عبوری که داشتی

این آفتاب توست که خورشیدمان شده!
یا که پیمبر است دوباره جوان شده؟


مردی رسیده تا که پر از دلبرش کنند
مانند خاک آمده تا که زَرَش کنند...

او خواب دیده بود مسلمان شده همین
او آمده مدینه مسلمان‌ترش کنند

در خانۀ حسین اگر اکبری نبود
امکان نداشت زائر پیغمبرش کنند

پیغمبر و زیارت او را بهانه کرد
تا که اسیر زلف علی اکبرش کنند

آن عده‌ای خوش‌اند که حیران تو شدند
مُسلم اگر شدند مسلمان تو شدند  


چشم تو ماه و تابش ماهت پیمبری‌ست
روی سپید و خال سیاهت پیمبری‌ست

گفتار و آفرینش و خُلق عظیم تو
لحظه به لحظه، گاه به گاهت پیمبری‌ست...

باید دوید پشت سر ردّ پای تو
یعنی تویی همیشه که راهت پیمبری‌ست

نامت علی‌ست جلوه رویت محمدی‌ست
نامت علی‌ست طرز نگاهت پیمبری‌ست

تو صاحب جلال علی و پیمبری
آیینه جمال علی و پیمبری


ای آفتاب روشن شب‌های کربلا
پیغمبر دوبارۀ صحرای کربلا

ای از تمام عالمیان برگزیده‌تر
نوح و خلیل و آدم و موسای کربلا

آب فرات و علقمه و گنبد حسین
یا تل زینبیه و هر جای کربلا...

...هر چند دیدنی‌ست ولی دیدنی‌تر است
پایین پای مرقد آقای کربلا

نزدیک‌تر به محضر آقاست جای تو
پایین پایی و همه پایین پای تو...

مجید تال:

ز نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی، علی‌اکبرتر از تو نیست

منطق قبول داشت که با خُلق و خوی تو
شخصی میان خَلق، پیمبرتر از تو نیست

آنان که در شجاعت تو شک نموده‌اند
خیبر بیاورند که حیدرتر از تو نیست

آخر خلیفه خسته شد و اعتراف کرد
از مردمان شهر کسی برتر از تو نیست

ساقی کنار حوض نشسته‌ست منتظر
حالا برو بهشت که کوثرتر از تو نیست

هر کس که بویی از تن تو برده گفته است
در دشت کربلا گل پرپرتر از تو نیست

جواد محمد زمانی:

باید که تن از راحت ایام گرفتن
دل را، ز صنم‌خانۀ اوهام گرفتن

ناکام شد آن‌کس که به یک عمر ندانست
از ساغر دنیا نتوان کام گرفتن

از تیر و کمان اجلت نیست رهایی
هر گور نشانی‌ست ز بهرام گرفتن...

تا چند سرا از قفس دام گزیدن؟
تا چند سراغ هوس خام گرفتن؟

ای دل بطلب وعده دیدار که زیباست
آرام دل از یارِ دلارام گرفتن

فرمود که باید دل از این دام گرفتن
عبرت ز دغل‌کاری ایام گرفتن

فرمود بترسید که رایج شود این‌بار
مروان شدن و مردِ خدا نام گرفتن

از مثل یزید آیۀ تطهیر شنیدن
از آل‌امیه خطِ اسلام گرفتن

از خدعۀ دشمن بهراسید، روا نیست
پیغام به او دادن و پیغام گرفتن

باید به شب میکدۀ شوق، رسیدن
از جام شهادت میِ گُلفام گرفتن

قربانی جان را به منا بدرقه گفتن
این‌‌گونه ز تن جامۀ احرام گرفتن

یا همره سردار حسین همدانی
امضای بهشت از سفرِ شام گرفتن

یا مثل حبیب و وهب و عابس و عباس
با سوختنِ جان و تن آرام گرفتن

پروانه علی‌اکبرِ مولاست که آموخت
با شمع سحر بالِ سرانجام گرفتن

اظهار عطش کرد پسر تا بتواند
از کوثر لب‌های پدر کام گرفتن

فرمود مخواه آب که دیگر شده نزدیک
از دست رسول دو سرا جام گرفتن

خیزید و به صیاد بگویید روا نیست
مرغانِ حرم را به چنین دام گرفتن

می‌خواست پدر فدیه و قربانی حج را
با جان جوانان خود انجام گرفتن

این وعدۀ وصل است که هر آینه باید
با وصلت این فاصله فرجام گرفتن

برخیز بسیجی صف اعزام شلوغ است
سخت است کمی برگۀ اعزام گرفتن

منبع: شعر هیات ، حسینیه

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین