عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۹۵۴۶۵
تاریخ انتشار : ۲۸ فروردين ۱۳۹۷ - ۱۹:۵۴
گزارشی از دیدار جامعه قرآنی با خانواده شهید «سعید اسکندری»
هنگام قرآن خواندن به حدی منقلب می‌شد که از چشمانش اشک جاری می‌شد، ۲ سال رایگان برای یک بقال کار کرد تا او را انقلابی کند ۲۷ بهمن ۶۴ درست در شب تولدش به شهادت رسید.

عقیق:جامعه قرآنی کشور در اولین دیدار خود باخانواده‌های معظم شهدا در سال 97 به دیدار خانواده شهید سعید اسکندری رفتند.

در این دیدار میهمان پدر و مادر شهید بودیم و مادر بزرگوار شهید باوجود کسالت بامهربانی پذیرای میهمانان شد و به بیان خصوصیات فرزند شهیدش پرداخت که صحبت‌های مادر شهید در ادامه تقدیم می‌شود.

 

 

سعید 5 سال داشت که پدرش به همراه حجت‌الاسلام موسوی جلسه قرآن راه‌اندازی کزدند و سعید هم از همان دوران پای رحل قرآن نشست.

انس و علاقه‌اش به قرآن از همان دوران کودکی بسیار عجیب بود و هنگامی که قرآن می‌خواند منقلب می شد و اشک می‌ریخت. ما هیچ وقت علت این اتفاق را نفهمیدیم فقط به یاد دارم حاج آقا موسوی یک بار به ما گفت: قدر این بچه را بدانید او با بقیه تفاوت دارد.

علاقه‌اش به قرآن تا حدی بود که خودش در نوجوانی جلسه‌ای راه‌اندازی کرد و به بچه‌ها قرآن یاد می‌داد. در مسابقات قرآن هم شرکت کرد و یک سال در تهران اول شد.

 

 

همیشه به ما توصیه می‌کرد که وقتتان را به جای کار‌های بیهوده صرف خواندن قرآن کنید. هر‌گاه اقوام در میهمانی‌ها زیاد پای تلویزیون می‌نشستند می‌گفت: حیف چشم‌های شما نیست که برای تماشای قرآن خرج نمی‌کنید.

20 سال داشت که راهی جبهه شد در روز 27 بهمن سال 1364 درست شب تولدش به شهادت رسید. ساعت 7 شب 27 بهمن سال 42 به دنیا آمد و ساعت 11 شب 27 بهمن 1364 به شهادت رسید. هنگامی که خبر شهادتش را من دادند سجده کردم و خدا را سپاس گفتم.

 

 

به معنی واقعی عاشق جبهه بود تاجایی که اقوام به ما سفارش می‌کردند او را به جبهه بفرستید. گفتم اگر سعید به جبهه برود به دو ماه نمی‌کشد که شهید خواهد شد همین اتفاق هم رخ داد و درست 58 روز در جبهه بود که شهید شد.

بسیار صبور و آرام بود و برای رسیدن به اهدافش بسیار تلاش و صبر می‌کرد. یکی از کسبه محل به شدت ضد‌انقلاب بود و این امر سعید را بسیار ناراحت کرده بود، برای ایجاد ارتباط با این مرد بسیار تلاش کرد تا جایی که 2 سال در مغازه‌اش رایگان کار کرد تا موفق شد این مرد ضد انقلاب را به یک انسان مؤمن انقلابی تبدیل کند.

 

 

هنگامی که قصد رفتن به جبهه را داشت در منزل میهمان داشتیم به او گفتم صبر کن میهمان‌ها بروند و فردا برای اعزام برو، گفت: مامان جان خودت و خواهرانم را به جای زنان خوزستانی بگذار، آنها نوامیس ما هستند و نباید برای نجات آنها لحظه‌ای تعلل کنیم.

به افراد بی‌بضاعت و مستضعف بسیار کمک می کرد و با اینکه در‌آمد چندانی نداشت اما با پول توجیبی‌هایش برای آنها ملزوماتی تهیه می‌کرد. البته ما بسیاری از کار‌هایش را نمی‌دانستیم و هنگامی که شهید شد بسیاری از خانواده‌ها به منزل ما آمدند و گفتند که این شهید عزیز به ما کمک می‌کرده.

درسش خوب بود و وقتی دیپلم گرفت تصمیم گرفتیم او را برای ادامه تحصیل به هند بفرستیم اما به هیچ وجه این پیشنهاد را نپذیرفت و گفت: اگر قرار باشد ادامه تحصیل بدهم در یکی از مناطق محروم کشورم درس می‌خوانم. در امتحان کنکور هم رشته الکترونیک دانشگاه زاهدان را انتخاب کرد اما در همان سال اول دانشگاه به شهادت رسید.

 


منبع:فارس

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین