عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم ماه عزاداری حضرت سید الشهدا (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند:
سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم ماه عزاداری حضرت سید الشهدا (ع)  عقیق هر روز  تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند:


غلامرضا شکوهی:
آن غنچه ای که جلوه به گلزار باب داد

آبی نخورد و بر چمن عشق آب داد

گوشی نبود سامعِ هَل مِن مُعینِ شاه

طفلی ز گاهواره پدر را جواب داد

لالائی رباب  به گوشش اثر نکرد

بیدار گشت و چشم فلک را به خواب داد

او آخرین کبوتر باغ بهشت بود

پرواز کرد و خاتمه بر انقلاب داد

شب می رسید و ماه نبود و دم غروب

جان آن ستاره در بغل آفتاب داد

الله اکبر اصغر از اکبر جدا نشد

یعنی ادامه ی ره لیلا رباب داد

آن غنچه ای که خنده نمی کرد خنده کرد

قنداق پر ز خون شد و بوی گلاب داد

وای از دل رباب، «کلامی»! سه شعبه بود

تیری که نازدانه ی او را عذاب داد

محمد حسین ملکیان:

قبول دارم؛ در کربلا صواب نکردم

ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم

همه توان خودش را گذاشت حرمله اما

خداگواه؛ به سمت علی شتاب نکردم

به زهر، کام مرا تلخ کرد حرمله اما

هوای بوسه بر آن شیشه ی گلاب نکردم

هزار بار مرا سمت مشک آب فرستاد

ولی به حضرت عباس فکر آب نکردم

دو راه داشتم: اصغر... حسین... ساده بگویم

که چشم بستم و از این دو انتخاب نکردم

به تیره بختی من تیر نیست در همه عالم

که هیچ کار برای دل رباب نکردم



محمد مهدی سیار:
تکیه بر شمشیر زد، پرسید: یاری هست؟... یاری هست؟

تا مرا یاری کند؟ مردی، سواری هست؟... یاری هست؟

پیش رو یک دشت تنهایی ست...تنهایی ست...تن هایی ست

غرق خون، از نو ولی پرسید: یاری هست؟ یاری هست؟

ناگهان در آن سکوت هلهله آلود، آوایی

پرسشم را پس هنوز امید "آری" هست؟ یاری هست؟

آری آری، هق هقی... نه... حق حقی آمد رجز واری

طفل را با تیغ و تیر اما چه کاری هست؟... یاری هست؟

این گلو خشک است، مردم! یک سر سوزن مروت، آه

یا کفی از آب، قدر شیرخواری هست؟... یاری هست؟

ناگهان پاسخ رسید، آری...گلو تر میکند تیری!

همدمی اینَک برای سوگواری هست؟... یاری هست؟

نیست یارای کلامم، در جهان آیا کلامی هم

در جواب مادر چشم انتظاری هست؟ یاری هست؟

در سکوتی هلهله آلود، می تابد صدا در دشت

باز می تابد صدا در دشت: یاری هست؟... یاری هست؟

مهدی رحیمی:

تا خیمه رفت و برگشت از پا نشست و برخاست

تا خیمه چند دفعه بابا نشست و برخاست

ای حرمله بمیری چون باعث جدایی ست

تیر سه شعبه ی تو هرجا نشست و برخاست

با تیغ و نیزه ها بود هرجا که رفت اما

با این گلوی کوچک تنها نشست و برخاست

وقتی رأیت والا.....فرمود عمه یعنی

تیر سه شعبه اینجا زیبا نشست و برخاست

آمال گاهواره در شام شد محقق

با گوشواره دارد حالا نشست و برخاست

آن مردمی که امروز گشتند اشک ریزت

دارند با ائمه فردا نشست و برخاست

غلامرضا شکوهی:
به گاهواره ات ای هرم التهاب بخواب

تو خانه زاد غمی ، لحظه ای بخواب بخواب

تو را چو چشمۀ باران به دشت خواهم برد

بخواب در برم ای روح سبز آب بخواب

دوباره می کِشمت مثل عطر درآغوش

چو روح غنچه که جاری ست در گلاب بخواب

بخواب اگر تو نخوابی به خویش می پیچم

به روی شانه چو مویت به پیچ و تاب بخواب

تو در تمام فصول ای نجابت سرسبز

به زیر خوشۀ تب دار آفتاب بخواب

اگر شقایق روحت تب بیابان داشت

چو من به وسعت رؤیای یک سحاب بخواب

بخواب اصغرم این بار کاخ آمالت

به روی دست پدر می شود خراب بخواب

اگر سفینۀ خون شد تنت خدا یک روز

عذاب می دهد این قوم را عذاب بخواب

به روح زرد بیابان قسم که این خون ها

فکنده بر دلشان چنگ اضطراب بخواب





ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین