۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۱۲ شوال ۱۴۴۵ - ۲۱ : ۰۴
عقیق به منظور بهره مندی ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند
به مناسبت فرا رسید عید سعید غدیر خم عید ولایت امیر المومنین (ع) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور بهره مندی ذاکران اهل بیت (ع) منتشر می کند.
سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت فرا رسید عید سعید غدیر خم عید ولایت امیر المومنین (ع) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور بهره مندی ذاکران اهل بیت (ع) منتشر می کند.
سید حمید رضا برقعی :
قصه را زودتر ای کاش بیان میکردم
قصه زیباتر از آن شد که گمان میکردم
برکهای رود شد و موج شد و دریا شد
با جهاز شتران کوه احد برپا شد
و از آن آینه با آینه بالا میرفت
دست در دست خودش یکتنه بالا میرفت
تا که بعثت به تکامل برسد آهسته
پیش چشم همه از دامنه بالا میرفت
تا شهادت بدهد عشق ولی الله است
پله در پله از آن مأذنه بالا میرفت
پیش چشم همه دست پسر بنت اسد
بین دست پسر آمنه بالا میرفت
گفت: اینبار به پایان سفر می گویم
بارها گفتهام و بار دگر می گویم
راز خلقت همه پنهان شده در عین علیست
کهکشانها نخی از وصلهٔ نعلین علیست
گفت ساقیِ من این مرد و سبویم دستش
بگذارید که یک شمه بگویم؛ دستش ـ
هر چه در عالم بالاست تصرف کرده
شب معراج به من سیب تعارف کرده
گفتنیها همگی گفته شد آنجا اما
واژه در واژه شنیدند صدا را اما
سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد
آنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زد
میرود قصهٔ ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام...
فاطمه معصومی:
همان مردي كه با قدرت در خيبر در آوردست
براي ماه بانویش انار نوبر آوردست
همان مردی که در پیکار مثل شیر میجنگد
سر سجاده اش از عشق چشمانی تر آوردست
مگو بنت اسد از بيت حق با كودكي آمد
بگو از قلب قبله با خودش شیر نر آوردست
چنان کوه احد لرزید از رزم نفس گیرش
که گویا مصطفی همراه خود صد لشکر آوردست
چنان رفتار و کردارش شبیه احمدست انگار
خدا بعد از محمد باز هم پیغمبر آوردست
فقط ای کاش میشد خانه اش یک راه دیگر داشت
که هر چه بر سرش آورده دنیا با در آورده است
همان مردي كه با قدرت در خيبر در آوردست
براي ماه بانویش انار نوبر آوردست
همان مردی که در پیکار مثل شیر میجنگد
سر سجاده اش از عشق چشمانی تر آوردست
مگو بنت اسد از بيت حق با كودكي آمد
بگو از قلب قبله با خودش شیر نر آوردست
چنان کوه احد لرزید از رزم نفس گیرش
که گویا مصطفی همراه خود صد لشکر آوردست
چنان رفتار و کردارش شبیه احمدست انگار
خدا بعد از محمد باز هم پیغمبر آوردست
فقط ای کاش میشد خانه اش یک راه دیگر داشت
که هر چه بر سرش آورده دنیا با در آورده است
محسن عرب خالقی:
ای كه جز خانه تو خلوت ما نیست كه نیست
هر چه گشتیم دراین میكده جا نیست كه نیست
من كه جز نام تو نامی نشنیدم بی شك
جز صدای تو در این دهر صدا نیست كه نیست
كاسه ای اشك و دو جرعه نفسی با یادت
شهر ما را به جزاین آب و هوا نیست كه نیست
صبح در شهرتو یك مشت گدا آمد و شب
هرچه گشتیم ندیدیم،گدا نیست كه نیست
بسكه اخبار غدیرت همه جا پیچیده است
خبری جز خبرت هیچ كجا نیست كه نیست
بر جهاز شتران حرف پیمبر این بود
دست بالاتراز این دست خدا نیست كه نیست
آنكه محمود صدا كرده صدا باید زد
و فقط بوسه به دستان خدا باید زد
باید این خطبه میان همگان پخش شود
سینه سینه ضربان در ضربان پخش شود
باید این چشمه كه امروز به راه افتاده ست
مثل رودی كه بود در جریان پخش شود
چون نسیمی كه شده پیك بهاران خدا
این خبر از پدران در پسران پخش شود
مادرم خواست كه با شیر محبت دادن
نمك عشق تو در هر شریان پخش شود
چهارده قرن گذشته است ولی جا دارد
خبرش صدر خبرهای جهان پخش شود
این خبر را به مؤذن برسان تا هر روز
بر سر مأذنه مابین اذان پخش شود
از شبم كاش نگیری نفسی ماه مرا
أشهد أن علیً ولی اللهِ مرا
ما كه عمری دل در عشق اسیری داریم
چه غم از آتش دوزخ كه مجیری داریم
روزی ام را در این خانه نوشته است خدا
بی سبب نیست كه چشم و دل سیری داریم
راست گفتند كه راه تو به خورشید رسد
چه كسی گفته جز این راه مسیری داریم؟
آب نه عین سرابند پس از تو"أدیان"
ما فقط آب در این خاك كویری داریم
همه دیدند پیمبر چه وزیری دارد
همه گفتند از این پس چه امیری داریم
بعد هر یاعلی ام زمزمه یازهراست
بهتر از این چه مراعات نظیری داریم
همردیف دل دریا كه به غیر از دریاست
بهترین قافیه خانه مولا زهراست
سفره را باز كن ای شاه گدا آماده ست
به یتیمان بگو امروز غذا آماده ست
سوره مائده نازل شد و ما فهمیدیم
لب این بركه غذای دل ما آماده ست
چه غدیریست،چه عیدیست،برای بخشش
بیشتر از همه اعیاد،خدا آماده است
اختیار سر ما دست دو ابروی تو هست
بكِش آن تیغ دو دم را كه منا آماده ست
دردم این است كه ای خواجه مرا دردی نیست
ورنه در دست طبیبانه دوا آماده ست
باز هم بوی محرم همه جا را پر كرد
هر كه دارد هوس كرببلا آماده ست
ای كه بر دشمنی ات بغض وحسد گشت شریك
پسرت گفت: گناهم؟، همه گفتند :أبیك
محمد جواد غفورزاده شفق:
تو را تا دیدهام محو جمال کبریا دیدم
تو را غرق مناجات خدا، از خود رها دیدم
تو را در سجدهٔ باران و بر سجّادهٔ صحرا
به هنگام قنوت برگها، در «ربّنا» دیدم
تو در هفت آسمان سیر و سفر میکردی امّا من
تو را در سرزمین وحی، سرگرم دعا دیدم
کنار «حجر اسماعیل» در سرچشمهٔ زمزم
صفا و مروه را گرد تو در سعی و صفا دیدم
«تو را دیدم که میچرخید گرد خانهات کعبه
خدا را در حرم گم کرده بودم در شما دیدم»
تو را در دامن مادر، تو را در دست پیغمبر
تو را مولود کعبه، قبلهٔ اهل ولا دیدم
تو را فرمان بر «یا ایها المدثر» از اول
تو را «السابقون السابقون» از ابتدا دیدم
تو را پابند پیمان الست از مطلع هستی
تو را عاشقترین دلدادهٔ «قالو بلا» دیدم
تو افکندی حجاب از روی «کَرّمنا بنیآدم»
که سیمای تو را آیینهٔ ایزدنما دیدم
تو آدم را فراخواندی به علم «عَلَّمَ الأسماء»
تو را در کشتی نوح پیمبر ناخدا دیدم
اگر اعجاز موسایی عصا بود و ید بیضا
سرانگشت تو را پرگار تقدیر و قضا دیدم
نه تنها از تو شد عیسی مسیحادم، که از اوّل
تو را هم عهد و پیمان با تمام انبیا دیدم
سلیمان از تو حشمت یافت هنگام نگینبخشی
تو را روح قناعت، اسوهٔ فقر و غنا دیدم
زدی خود را به آب و آتش ای شمس جهانآرا
تو را پروانهٔ پیغمبر از غارحرا دیدم
به جولانگاه احزاب و نبرد خندق و خیبر
به دستت تیغ «لا سیف» و به شأنت «لا فتی» دیدم
به یک ضربت که در خندق زدی، در برق شمشیرت
جهانی را به لب «اَهلاً و سَهلاً مَرحَبا» دیدم
تلاوت کردی «آیات برائت» را به زیبایی
تو را خورشید بام کعبه در «اُمُ القُری» دیدم
تو را در مسجد و محراب، در میدان و بر منبر
تو را در بینهایت، در کجا در ناکجا دیدم
چه میدیدم خدایا روز فتح مکّه با حیرت
خلیل بتشکن را روی دوش مصطفی دیدم
«و سُبحانَ الّذی أسری بِعَبدِه» را که میخواندم
تو را در لیلةُ المعراج، با بدرُالدُّجا دیدم
سراغ آیهٔ «اَلیَوم اَکملتُ لکُم» رفتم
تمام آیه را وصف علی مرتضی دیدم
شکوه و عزّت هستی! کمال عشق و سرمستی!
چه گویم من که روی دست پیغمبر چهها دیدم
تو را در سایۀ باغ «اَلَم نَشرح لَکَ صَدرَک»
شکوفا یافتم، مصداق «مِصباحُ الهُدی» دیدم
گل روی تو را در «سَبِّح اسم ربَّکَ الاعلی»
تَجَسُّم کردم آری، تا جمال کبریا دیدم
تو را در سورۀ «حامیم تنزیلٌ منَ الرَّحمن»
تو را در آیهٔ تطهیر و در «قُل اِنَّما» دیدم
تو را در نون «اَلرَّحمن» و عین «عَلَّمَ القُرآن»
ای كه جز خانه تو خلوت ما نیست كه نیست
هر چه گشتیم دراین میكده جا نیست كه نیست
من كه جز نام تو نامی نشنیدم بی شك
جز صدای تو در این دهر صدا نیست كه نیست
كاسه ای اشك و دو جرعه نفسی با یادت
شهر ما را به جزاین آب و هوا نیست كه نیست
صبح در شهرتو یك مشت گدا آمد و شب
هرچه گشتیم ندیدیم،گدا نیست كه نیست
بسكه اخبار غدیرت همه جا پیچیده است
خبری جز خبرت هیچ كجا نیست كه نیست
بر جهاز شتران حرف پیمبر این بود
دست بالاتراز این دست خدا نیست كه نیست
آنكه محمود صدا كرده صدا باید زد
و فقط بوسه به دستان خدا باید زد
باید این خطبه میان همگان پخش شود
سینه سینه ضربان در ضربان پخش شود
باید این چشمه كه امروز به راه افتاده ست
مثل رودی كه بود در جریان پخش شود
چون نسیمی كه شده پیك بهاران خدا
این خبر از پدران در پسران پخش شود
مادرم خواست كه با شیر محبت دادن
نمك عشق تو در هر شریان پخش شود
چهارده قرن گذشته است ولی جا دارد
خبرش صدر خبرهای جهان پخش شود
این خبر را به مؤذن برسان تا هر روز
بر سر مأذنه مابین اذان پخش شود
از شبم كاش نگیری نفسی ماه مرا
أشهد أن علیً ولی اللهِ مرا
ما كه عمری دل در عشق اسیری داریم
چه غم از آتش دوزخ كه مجیری داریم
روزی ام را در این خانه نوشته است خدا
بی سبب نیست كه چشم و دل سیری داریم
راست گفتند كه راه تو به خورشید رسد
چه كسی گفته جز این راه مسیری داریم؟
آب نه عین سرابند پس از تو"أدیان"
ما فقط آب در این خاك كویری داریم
همه دیدند پیمبر چه وزیری دارد
همه گفتند از این پس چه امیری داریم
بعد هر یاعلی ام زمزمه یازهراست
بهتر از این چه مراعات نظیری داریم
همردیف دل دریا كه به غیر از دریاست
بهترین قافیه خانه مولا زهراست
سفره را باز كن ای شاه گدا آماده ست
به یتیمان بگو امروز غذا آماده ست
سوره مائده نازل شد و ما فهمیدیم
لب این بركه غذای دل ما آماده ست
چه غدیریست،چه عیدیست،برای بخشش
بیشتر از همه اعیاد،خدا آماده است
اختیار سر ما دست دو ابروی تو هست
بكِش آن تیغ دو دم را كه منا آماده ست
دردم این است كه ای خواجه مرا دردی نیست
ورنه در دست طبیبانه دوا آماده ست
باز هم بوی محرم همه جا را پر كرد
هر كه دارد هوس كرببلا آماده ست
ای كه بر دشمنی ات بغض وحسد گشت شریك
پسرت گفت: گناهم؟، همه گفتند :أبیك
محمد جواد غفورزاده شفق:
تو را تا دیدهام محو جمال کبریا دیدم
تو را غرق مناجات خدا، از خود رها دیدم
تو را در سجدهٔ باران و بر سجّادهٔ صحرا
به هنگام قنوت برگها، در «ربّنا» دیدم
تو در هفت آسمان سیر و سفر میکردی امّا من
تو را در سرزمین وحی، سرگرم دعا دیدم
کنار «حجر اسماعیل» در سرچشمهٔ زمزم
صفا و مروه را گرد تو در سعی و صفا دیدم
«تو را دیدم که میچرخید گرد خانهات کعبه
خدا را در حرم گم کرده بودم در شما دیدم»
تو را در دامن مادر، تو را در دست پیغمبر
تو را مولود کعبه، قبلهٔ اهل ولا دیدم
تو را فرمان بر «یا ایها المدثر» از اول
تو را «السابقون السابقون» از ابتدا دیدم
تو را پابند پیمان الست از مطلع هستی
تو را عاشقترین دلدادهٔ «قالو بلا» دیدم
تو افکندی حجاب از روی «کَرّمنا بنیآدم»
که سیمای تو را آیینهٔ ایزدنما دیدم
تو آدم را فراخواندی به علم «عَلَّمَ الأسماء»
تو را در کشتی نوح پیمبر ناخدا دیدم
اگر اعجاز موسایی عصا بود و ید بیضا
سرانگشت تو را پرگار تقدیر و قضا دیدم
نه تنها از تو شد عیسی مسیحادم، که از اوّل
تو را هم عهد و پیمان با تمام انبیا دیدم
سلیمان از تو حشمت یافت هنگام نگینبخشی
تو را روح قناعت، اسوهٔ فقر و غنا دیدم
زدی خود را به آب و آتش ای شمس جهانآرا
تو را پروانهٔ پیغمبر از غارحرا دیدم
به جولانگاه احزاب و نبرد خندق و خیبر
به دستت تیغ «لا سیف» و به شأنت «لا فتی» دیدم
به یک ضربت که در خندق زدی، در برق شمشیرت
جهانی را به لب «اَهلاً و سَهلاً مَرحَبا» دیدم
تلاوت کردی «آیات برائت» را به زیبایی
تو را خورشید بام کعبه در «اُمُ القُری» دیدم
تو را در مسجد و محراب، در میدان و بر منبر
تو را در بینهایت، در کجا در ناکجا دیدم
چه میدیدم خدایا روز فتح مکّه با حیرت
خلیل بتشکن را روی دوش مصطفی دیدم
«و سُبحانَ الّذی أسری بِعَبدِه» را که میخواندم
تو را در لیلةُ المعراج، با بدرُالدُّجا دیدم
سراغ آیهٔ «اَلیَوم اَکملتُ لکُم» رفتم
تمام آیه را وصف علی مرتضی دیدم
شکوه و عزّت هستی! کمال عشق و سرمستی!
چه گویم من که روی دست پیغمبر چهها دیدم
تو را در سایۀ باغ «اَلَم نَشرح لَکَ صَدرَک»
شکوفا یافتم، مصداق «مِصباحُ الهُدی» دیدم
گل روی تو را در «سَبِّح اسم ربَّکَ الاعلی»
تَجَسُّم کردم آری، تا جمال کبریا دیدم
تو را در سورۀ «حامیم تنزیلٌ منَ الرَّحمن»
تو را در آیهٔ تطهیر و در «قُل اِنَّما» دیدم
تو را در نون «اَلرَّحمن» و عین «عَلَّمَ القُرآن»
تو را در یای «یاسن» ترجمان طا و ها دیدم
تو را در «قُل کَفی بِاالله» در «وَالتّین وَالزَّیتون»
تو را در «لیسَ لِلانسانَ اِلّا ما سَعی» دیدم
نه تنها هست اوج رفعتت در «قاف و القرآن»
تو را در سورهٔ وَالشَّمس و طور و وَالضُّحی دیدم
تو را با چهرهٔ پوشیده و خرما و نان بر دوش
کنار زاغههای شهر کوفه بارها دیدم
نوازش از تو میدیدند فرزندان شاهد هم
تو را با گوهر اشک یتیمان آشنا دیدم
به مسکین و یتیم از بس محبّت کردی و احسان
تو را در سورهٔ انسان و متن «هل أتی» دیدم
چه میدیدم خدا را در سکوت محض نخلستان
تو را هر نیمهشب، در گریههای بیصدا دیدم
شبی که شمع بیتالمال را خاموش میکردی
تو را با بیریایی، خفته روی بوریا دیدم
چو راز غربت خود را به گوش چاه میگفتی
چو نیلوفر کشیدم قد، تو را ای ماه تا دیدم
تو را پشت در آتش زده، با زهرةُالزّهرا
صبور و مهربان، در تیرباران بلا دیدم
اگر نامردمان دست تو را بستند، آنها را
اسیر پنجۀ تقدیر، در «تَبَّت یَدا» دیدم
در ایوان نجف، در کوفه، در محراب مسجد هم
شهادتنامهٔ «فُزتُ وَ رَبَ الکَعبه» را دیدم
پس از آن لیلة القدری، که شد شقُّ القَمَر، هرشب
تو را در جوهر خون شهیدان خدا دیدم
تو را یاریگر خون خدا، با عترت یاسین
تو را دلجوی یاس ارغوان، در نینوا دیدم
تو را در آسمان نیلگون ظهر عاشورا
تو را در سایهروشنهای شام و کربلا دیدم
شب شام غریبان و پرستوهای سرگردان
تو را دلسوخته در شعلهزار خیمهها دیدم
اگر خورشید دشت کربلا از نوک نی سر زد
تو را در موجی از آیات تسلیم و رضا دیدم
تو را با کاروان اهلبیت وحی در غربت
تو را در حیرت از خورشید در تشت طلا دیدم
کسی از آستانت دست خالی برنمیگردد
که در آیینهٔ آیین تو مهر و وفا دیدم
مرتضی امیری اسفندقه:
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
صدای کیست که اینگونه روشن و گیراست؟
که بود و کیست که از این مسیر میآید؟
چه گفته است مگر جبرئیل با احمد؟
صدای کاتب و کلک دبیر میآید
خبر به روشنی روز در فضا پیچید
خبر دهید: کسی دستگیر میآید
کسی بزرگتر از آسمان و هر چه در اوست
به دستگیری طفل صغیر میآید
علی به جای محمد به انتخاب خدا
خبر دهید: بشیری نذیر میآید
کسی به سختی سوهان، به سختی صخره
کسی به نرمی موج حریر میآید
کسی که مثل کسی نیست، مثل او تنهاست
کسی شبیه خودش، بینظیر میآید
خبر دهید که: دریا به چشمه خواهد ریخت
خبر دهید به یاران: غدیر میآید
به سالکان طریق شرافت و شمشیر
خبر دهید که از راه، پیر میآید
خبر دهید به یاران:دوباره از بیشه
صدای زنده یک شرزه شیر میآید
خم غدیر به دوش از کرانهها، مردی
به آبیاری خاک کویر میآید
کسی دوباره به پای یتیم میسوزد
کسی دوباره سراغ فقیر میآید
کسی حماسهتر از این حماسههای سبک
کسی که مرگ به چشمش حقیر میآید
غدیر آمد و من خواب دیدهام دیشب
کسی سراغ من گوشهگیر میآید
کسی به کلبهٔ شاعر، به کلبهٔ درویش
به دیدهبوسی عید غدیر میآید
شبیه چشمه کسی جاری و تپنده، کسی
شبیه آینه روشن ضمیر میآید
علی همیشه بزرگ است در تمام فصول
امیر عشق همیشه امیر میآید
به سربلندی او هر که معترف نشود
به هر کجا که رود سر به زیر میآید
شبیه آیه قرآن نمیتوان آورد
کجا شبیه به این مرد، گیر میآید؟
مگر ندیدهای آن اتفاق روشن را؟
به این محله خبرها چه دیر میآید!
بیا که منکر مولا اگر چه آزاد است
به عرصهگاه قیامت اسیر میآید
بیا که منکر مولا اگر چه پخته، ولی
هنوز از دهنش بوی شیر میآید
علی همیشه بزرگ است در تمام فصول
امیر عشق همیشه امیر می آید
منبع: حسینیه ، شعر هیات ،آیات غمزه ،صفحه شاعران