عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۸۷۱۴۷
تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱۳۹۶ - ۰۸:۲۱
بخش‌هایی از «در پرتو آفتاب»
به بهانه سالگرد ارتحال ملکوتی امام خمینی(ره) نگاهی به خاطرات اطرافیان امام از سیره و سلوک این رهبر بزرگ داشته‌ایم.

عقیق:امام خمینی(ره) شخصیتی است که در تاریخ معاصر کمتر نظیری برایش می‌توان یافت. امام دارای ابعاد بسیاری در زمینه‌های مختلف بودند و این مسئله در خاطرات دیگران دیده می‌شود و برای بازخوانی آنها باید به سراغ خاطرات رفت.

به بهانه سالگرد ارتحال بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی نگاهی به خاطراتی که دیگران از ایشان نقل کرده‌اند انداخته‌ایم. این خاطرات در کتاب «در پرتو آفتاب» به همت هادی قطبی گردآوری و توسط انتشارات احمدیه منتشر شده است.

*بگو خمینی گفته!

روزی از دانشگاه به خانه آمدم و در حالی که سر و وضع مرتبی نداشتم، مستقیماً خدمت امام رفتم هم لباسم سیاه بود و هم کفش‌هایم خاکی، ایشان همان طور که در حیاط قدم می‌زدند، اخمی کردند و از من پرسیدند:« چرا با این قیافه به دانشگاه می‌روی؟» من به شوخی گفتم: در دانشگاه جمهوری اسلامیتان با وضعی بهتر از این نمی‌شود رفت! امام فرمودند: «تو دو گناه کردی، یکی اینکه ریاکار هستی و می‌خواهی بگویی که من آنقدر استطاعات مالی ندارم که یک جفت کفش بخرم؛ گناه دیگر تو بی‌نظمی است که خلاف شرع و قانون اسلامی است». من گفتم: اگر بخواهم با سر و وضع مرتب‌تری به دانشگاه بروم، شاید از من ایراد بگیرند. امام فرمودند: «اگر خواستند ایراد بگیرند، بگو خمینی گفته باید مرتب به دانشگاه بروی».

 

*تنظیم ساعت پلیس فرانسه با امام

 

نظم در ترتیب زندگی حضرت امام در پاریس طوری بود که حتی روی برنامه و کار پلیس‌های فرانسه هم اثر گذاشته بود من از داخل پنجره اتاقم که در منزل امام بود، می‌دیدم که هنوز درب منزل امام باز نشده، آنها از ماشین‌ها پیاده می‌شدند، تا امام را بدرقه کنند، پلیس‌ها چند بار به برادرها گفته بودند که ما اگر ساعتمان عقب یا جلو باشد، از روی تنظیم وقت امام برای نماز، ساعت صحیح را می‌توانیم بفهمیم و این نظم برای آنها عجیب بود.

*ماجرای گوشتی که امام نخورد!

یکی از خصوصیات بارز حضرت اما این بود که حتی در مملکت کفر هم حقوق و قوانین اجتماعی آن جامعه را رعایت می‌کردند. از جمله وقتی در پاریس برادران پولی جمع کرده و  گوسفندی خریدند و آن را در پشت حیاطی که امام برای نماز به آنجا می‌آمدند، ذبح کردند و به مناسبت شب عاشورا مقدار از آن خوراک تهیه کردند و مقداری از آن را هم برای منزل امام فرستادند، چون در فرانسه قانونی وجود دارد که طبق آن ذبح هر حیوانی در خارج از کشتارگاه به خاطر رعایت مسائل بهداشتی ممنوع است، تا امام از چنین قانونی اطلاع یافتند، فرمودند: «چون تخلف حکومت اینجا شده است، من از این گوشت نمی‌خورم».

*همیشه معطر بودند

حضرت امام همیشه موقع نماز عطر و بوی خوش مصرف می‌کردند و شاید بدون بوی خوش به نماز نایستاده باشند، حتی در نجف هم که در پشت‌بام نماز شب می‌خواندند،در همانجا هم یک شیشه عطر داشتند.

ایشان هفت بار ادکلن مصرف می‌کردند چون بین دو نماز مستحب است که عطر مصرف شود همین طور بین دو نماز مستحب است که ریش را شانه کنند، لذا شانه در جانمازشان هست. امام تسبیح را به جای صورت بالای سجاده می‌گذاردند، نه همین طور که هر جای سجاده باشد؛ چون آن هم مستحب است، بعد بلند می‌شدند و می‌آمدند به اطاق دیگر که ادکلن بزنند، بعد برمی‌گشتند دومرتبه سر نماز.

*ثواب عبادت امام به جای تحمل شیطنت فرزند

امام به دختر من که از شیطنت بچه‌ها گله می‌کرد، می‌گفتند: «من حاضرم ثوابی را که تو از تحمل شیطنت حسین می‌بری، با ثواب تمام عبادات خودم عوض کنم». 

*خمینی امروز هم به فکر ماست

یکی از آقایان درباره استواری و ثابت قدمی حضرت امام نقل می‌کند که در شب شهادت حاج آقا مصطفی آقای واعظی گفت: پیرمردی است شوشتری، پیش از این قاری قرآن بوده و بسیار متدین است، 5 - 6 تا بچه کوچک دارد، دو سه سال است که با مرض فلج گرفتار است و از دست و پا فلج است. به من گفته‌اند که خدمت آقا یادآوری کنم که به این فرد کمکی بشود، من هم گفتم بسیار خوب، او جریان را به امام گفت. حضرت امام فرمودند: «باشد، به آقای فرقانی تذکر بدهید که فردا به من یادآوری کند» او از ما جدا شد و رفت وقتی وارد صحن حضرت امیرالمؤمنین (ع) شدیم، امام صورتشان را بگرداندند و فرمودند: «آقای فرقانی! فردا ساعت 9 صبح یادم بیاورید برای این آقا».

روز بعد ساعت هفت و نیم صبح، زودتر از روزهای قبل از خانه آمدم بیرون چشمم که به خیابان افتاد دیدم جمعیت از عمامه سفید موج می‌زند زیر طاق‌ها و داخل کوچه‌ها هر دو پر از جمعیت بود. تکان سختی خوردم طلبه‌ها مقابل منزل امام جمع شده بودند چه پیش آمده بود؟ شیخی جلو آمد و پرسید: آقای فرقانی! جنازه حاج آقا مصطفی را به کربلا می‌برند؟ گفتم:‌ای داد! و متوجه شدم که ماجرا از چه قرار است دانستم که هنوز امام نفهمیده‌اند آنها در فکر بودند که امام خبردار نشوند. حاج احمد آقا به امام خبر داد که آقایان می‌خواهند به خدمت شما بیایند امام هم اجازه دادند یکی از آقایان بعد از احوالپرسی گفت: از حاج آقا مصطفی چه خبر؟ میرزا گفت: اتفاقاً الان از بیمارستان تلفن کردند، مثل اینکه باید ایشان را زودتر به بغداد برسانند. احمد آقا نتوانست جلوی گریه‌اش را بگیرد و فریادی زد، ولی ناگهان متوجه شد که نزدیک امام است، لذا صورتش را برگرداند تا امام متوجه نشوند. اما حضرت امام ناگهان گفتند: «احمد چته؟ مگر حاج آقا مصطفی مرده؟‌ اهل آسمان‌ها نمی‌میرند، اهل زمین کسی باقی نمی‌ماند، همه می‌میریم، آقایان هم بفرمایند سر کارشان» بعد هم خودشان بلند شدند و. آستین‌ها را بالا زدند که بروند وضو بگیرند بعد هم مشغول خواندن قرآن شدند.

من آن موقع متوجه شدم که ساعت نه شده و با خود گفتم عجب کاری! چه کسی می‌تواند به امام بگوید که فلانی وضعش این طور است؟ ناگهان دیدم امام نگاه تندی به من کردند پیش خودم گفتم آیا عمامه‌ام نامرتب است یا یقه‌ام را نبسته‌ام یا ... رفتم نزد امام و عرض کردم بله آقا! چه می‌فرمایید؟ امام فرمودند: «آقای فرقانی! مگر بنا نبود ساعت نه برای آن شیخ که آقای واعظ گفته بود به من تذکر بدهید؟» خیلی ناراحت شدم ایشان از وسط مردم رفتند توی اتاق و پول را داخل پاکت گذاشتند، طوری که هیچکس متوجه نشود؛ در پاکت را چسباندند و به من دادند و فرمودند: «همین الان پاکت را می‌بری و به شیخ شوشتری می‌دهی از قول من احوالپرسی می‌کنی و می‌آیی».

من حرکت کردم و از کوچه پس کوچه‌ها به منزل شوشتری رسیدم و در زدم خانمی از پشت در پرسید کیه؟‌ با گریه گفتم: منم؛ از منزل آقای خمینی آمده‌ام بیچاره زن به صورتش زد و گفت: بمیرم؛ خمینی امروز هم به فکر ماست. 

*آقایان طلبه باشند

یکی از ائمه جمعه مرکز استان، طی نامه‌ای نوشته بود مبلغ مختصری که به عنوان شهریه به ائمه جمعه داده می‌شود به جایی نمی‌رسد و کفاف نمی‌دهد و فقط اجاره دفتر یا حقوق آبدارچی می‌شود و لذا درخواست افزایش شهریه و حقوق کرده بود. که حضرت امام در پاسخ فرموده بودند: «آقایان طلبه باشند».

*منزل برای همه

بعضی از تجار به منزل حضرت امام در نجف می‌آمدند و می‌گفتند: که نه از وجوهات، بله همین طوری می‌خواهیم برای شما و حاج‌آقا مصطفی منزل بخریم، امام جواب دادند: «هر وقت به همه طلبه‌ها دادند، به ما هم خواهند داد».

 

*امام و رمان‌خوانی

 

این اواخر حضرت امام نمی‌رسیدند که کتاب‌های داستانی و این طور چیزها را بخوانند، ولی در زمان قدیم مثلاً در نجف که بودند واقعاً شاید در روز صدها صفحه کتاب می‌خواندند کتاب قصه یا مسایل اجتماعی چند تا کتاب می‌آوردند، بیست صفحه از این ده صفحه از آن پانزده صفحه از آن.

ایشان اکثر داستان‌های معروف را خوانده‌اند، چه کتاب‌هایی که جنبه سیاسی و اجتماعی داشت، مثل «نگاهی به تاریخ جهان»، «نهرو» چه کتاب‌های تاریخی مثل «شوهر آهو خانم» را از اول تا آخر خوانده‌اند، می‌خواهم بگویم امام از این سبک چیزها می‌خواندند.

*تفریح در کنار تحصیل

حضرت امام وقتی می‌دیدند من روزهای تعطیل هم مشغول مطالعه و درس هستم می‌گویند:« تو به جایی نمی‌رسی چون باید موقع تفریح، تفریح کنی» این مسئله را هم یک بار به پسر من جدی گفته‌اند.، امام در حضور من مکرر به پسرم می‌گفتند:« من نه یک ساعت تفریحم را گذاشتم برای درس و نه یک ساعت درسم را برای تفریح گذاشتم». ایشان هر وقتی را برای چیز خاصی قرار می‌دادند  و به پسر من هم این نصیحت را می‌کردند که: « تفریح داشته باش، اگر نداشته باشی، نمی‌توانی خودت را برای تحصیل آماده کنی».


منبع:فارس

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین