عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۸۶۴۴۴
تاریخ انتشار : ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۱:۵۱
به مناسبت سوم شعبان
سروده‌هایی به مناسبت سالروز ولادت حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) منتشر شد.
عقیق: روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت دومین فرزند برومند حضرت علی و فاطمه، که درود خدا بر ایشان باد، در خانه‌ی وحی و ولایت، چشم به جهان گشود.

چون خبر ولادتش به پیامبر گرامی اسلام (ص) رسید، به خانه‌ی حضرت علی و فاطمه (ع) آمد و اسماء  را فرمود تا کودکش را بیاورد. اسماء او را در پارچه یی سپید پیچید و خدمت رسول اکرم (ص) برد، آن گرامی به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.

به روزهای اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش، امین وحی الهی، جبرئیل، فرود آمد و گفت: سلام خداوند بر تو باد ای رسول خدا، این نوزاد را به نام پسر کوچک هارون «شبیر» که به عربی «حسین» خوانده می‌شود، نام بگذار.  چون علی (ع) برای تو بسان هارون برای موسی بن عمران است جز آنکه تو خاتم پیغمبران هستی و به این ترتیب نام پر عظمت «حسین» از جانب پروردگار، برای دومین فرزند فاطمه انتخاب شد.

به روز هفتم ولادتش، فاطمه زهرا که سلام خداوند بر او باد، گوسفندی را برای فرزندش به عنوان عقیقه  کشت، و سر آن حضرت را تراشید و هم وزن موی سر او نقره صدقه داد.

ولی الله کلامی زنجانی

افــتــخـار الـثّـقـلین  آمده است
بـه نــبی نـور  دو عـین آمده است
نور بـاران  شــده ایــوان حـجـاز
عاشقان مژده، حسین آمده است

ساقی بزم ولائی تو حسین
چشمه‌ی آب بقائی تو حسین
محور دایره‌ی کرب و بلا
افتخارالشهدائی تو حسین

در دل افتاده عجب غوغائی
همه خیره به گل زیبائی
جبرئیل آمده با خیل ملک
تا بخواند به حسین لالائی

مرحبا ای شه فرزانه حسین
رونق خانه و کاشانه حسین
شمع پر نور همه انجمنی
جان عالم به تو پروانه حسین

ز آسمان صوت جلی می‌آید
شهسوار ازلی می‌آید
به زمین و به زمان مژده دهید
که حسین ابن علی می‌آید

عرشیان که به علی مانوسند
حافظان شرف و ناموسند
میهماندار گل زهرایند
همه از دست حسین می‌بوسند

شب میلاد و شب احسان است
آسمان روشن و نور افشان است
گفتم آنجا چه خبر، روح الامین
گفت در عرش حسین مهمان است

مهدی رحیمی

فطرس رسیده جا به کبوتر نمی‌رسد
حتی فرشته پیش تو با پر نمی‌رسد

پس با وجود این همه شعبان که رفته است
دیگر گناهکار به محشر نمی‌رسد

با یاحسین مست‌ترینیم به مقصدش
هر قدر کاه گشت سبک‌تر،نمی‌رسد

گاهی برای ما نرسیدن رسیدن است
آن جا که دست شاه به نوکر نمی‌رسد

دنیای بی حسین اگر آخر غم است
دنیای با حسین به آخر نمی‌رسد

کوهی به کوه نه که در این روزگار پَست
دست برادری به برادر نمی‌رسد

در هیچ لحظه‌ای به جز از لحظه‌ی اَخا
در نقشه‌ها فرات به کوثر نمی‌رسد

ارث پدر گلوی بریده ست لاجَرَم
وقتی که اکبر است به اصغر نمی‌رسد

وقتی که نیستند علی‌های کربلا
انگشترت مگر که به دختر نمی‌رسد؟؟

در آخرین دقیقه به داد گلوی تو
حتی نه بوسه‌های پیمبر نمی‌رسد

حق در مَثَل همیشه به حق دار می‌رسد
با این حساب شمر به حنجر نمی‌رسد

با این حساب بر تن او پاره هم شود
پیراهن حسین به لشگر نمی‌رسد

این شاکلید قصه‌ی صحرای کربلاست
سر می‌دهد حسین ولی سر نمی‌رسد

غلامرضا سازگار

امشب شب نزول تمام ملائک است
باور کنید بخت، به کام ملائک است
هم کوثر ولایت و هم بادهٔ بهشت
پیوسته بحربحر به جام ملائک است
بارد برات عفو الهی ز آسمان
صبح قیامت است، قیام ملائک است
بر هر ملک که می‌نگرد از چهارسو
چشمش به ماه روی امام ملائک است
امشب ز صدهزار شب قدر، بهتر است
قنداقهٔ حسین به دست پیمبر است

ملک وسیع حق، یم عفو عنایت است
لبریز، آسمان ز فروغ ولایت است
هر سوره‌ای که می‌نگرم صورت حسین
هر آیه در ولادت او یک ولایت است
نور حسین، ارض و سما را به بر گرفت
این نور، همچو نور خدا بی‌نهایت است
دوران تیرگی و ضلالت به سر رسید
امشب شب طلوع چراغ هدایت است
این شمع جمع محفل اولاد آدم است
این کشتی نجات غریقان عالم است

پیغمبران همه شده محو نظاره‌اش
صف بسته‌اند دور و بر گاهواره‌اش
این است آن سپهر ولایت که وقت صبح
خورشید و ماه گشته به دور ستاره‌اش
خلق زمین و اهل سماوات، تا ابد
مرهون لطف و مرحمت بی‌شماره‌اش
بالله عجیب نیست که در روز رستخیز
دوزخ بهشت گردد با یک اشاره‌اش
در روز حشر با کَرَم خود چه‌ها کند
ترسم ز نار، قاتل خود را رها کند

ملک وجود بسته به یک تار موی او
گل کرده بوسه‌های محمّد به روی او
این است کعبه‌ای که تمامی کائنات
بگرفته‌اند دست توسل به سوی او
صورت نهد به خاک قدم‌هاش آبرو
تا کسب آبرو کند از آبروی او
هرجا که انبیا بنشینند دور هم
باشد چراغ محفل‌شان گفت‌وگوی او
باید ندا دهیم که عالم حسینی است
بالله قسم! رسول خدا هم حسینی است

خرم کسی که در دو جهان با حسین زیست
گمراه، آن کسی که امامش حسین نیست
این است آن امام شهیدی که همچنان
باید شب ولادت او هم بر او گریست
این کشتهٔ خداست وگرنه برای او
بعد از چهارده صده این های‌وهو ز چیست؟
داده نشان به قاتل خود هم ره بهشت
یالعجب! خدای بزرگ! این حسین، کیست؟
یک بنده و هـزار خصال خدایی‌اش
در عین بندگی‌ست جلال خدایی‌اش

خوبان روزگار همه خاک راه او
آزادگی‌ست عبد غلام سیاه او
فرهنگ ما نتیجهٔ صبر و مقاومت
دانشگه تمام ملل قتلگاه او
من منکر شفاعت او نیستم ولی
کافی‌ست بر نجات همه یک نگاه او
تنهاترین امام بزرگی که بود و هست
در عین بی‌کسی همه عالم سپاه او
بی او غریب و بی‌کس و تنهاست عالمی
یارب! مباد سایهٔ او کم شود دمی

پوشیده شد به پیکر توحید، جوشنش
قرآن ماست مصحف صدپارهٔ تنش
خواهید دید روز قیامت ز چارسو
ریزد برات عفو الهی ز دامنش
در روز حشر، زخم شیهدان عالم‌اند
گل‌های سرخ روی خدایی ز گلشنش
از بس از او کرامت و قدر و جلال دید
کفو کریم خواند به گودال، دشمنش
کی غیر او که داغ عطش بود بر لبش
با کام تشنه آب خوراند به مرکبش؟

ما بی‌قرار او شده‌ایم این قرار ماست
هرجا که هست خاک ره او مزار ماست
تا بر حسین، سینه خود سرخ کرده‌ایم
فردا لباس سینه‌زنی افتخار ماست
چون دعبل و کمیت و فرزدق تمام عمر
فریاد یاحسین همان چوب دار ماست
بر سنگ قبر ما بنویسید و حک کنید
ذکر حسین تا صف محشر شعار ماست
روز ازل که آب و گل ما سرشته شد
نامش به صدر لوح دل ما نوشته شد

نام حسین نزد خدا اسم اعظم است
خون گلوی تشنه او اشک آدم است
خواهی اگر درست بدانی حسین کیست
قرآن روی قلب رسول مکرم است
بر خون پاک او که نیفتد دمی ز جوش
تنها خدای عزوجل صاحب دم است
خون‌نامه شهادت او باغ لاله‌هاست
یک برگ آن به لطف خدا نخل «میثم» است
در پای نخل او بنشینید دوستان!
زین نخل سرخ میوه بچینید دوستان!

جواد حیدری

خدا را شکر بی پایان دل ما را خدایی کرد
در اول لطف خود بر ما عجب حسن عطایی کرد
بدون این که ما باشیم یا این که از او خواهیم
دلی دیوانه داد و عقل ما را هم هوایی کرد
بلای بی حد و بی حصر را بخشید بر ارباب
و یک قطره از آن دریا نصیب ما بلایی کرد
بلا را شکر می گوییم وقت سجده بر تربت
که از راه بلا دیدن دل ما را خدایی کرد
بلا دیدیم تا یک ذره ما مانند او باشیم
چو صبر بر بلا کردیم ما را کربلایی کرد
چو می از جام او خوردیم فرمودند: نوش جان
چو نان از سفره‌اش بردیم فرمودند: نوش جان

تمام دوستان ما همه اهل ولای او
پدر، مادر، عیال و خانواده مبتلای او
تمام رحمتش را خرج ما کرده که ما هستیم
در اوج عزت و آقایی عالم گدای او
اگر ثابت قدم باشیم محشر جایمان خوب است
بود سرهای ما در نزد زهرا زیر پای او
اباالفضلی برای حضرت ارباب می‌میریم
پدر، مادر، عیال و خاندان ما فدای او
تمام حاجت ما سوم شعبان روا گردد
که معطوف دل بشکسته می‌گردد دعای او
دعای او فراهم می‌نماید هر سعادت را
نصیب هر دل مشتاق بنماید شهادت را

اگر همت کنیم آیینه دار کربلا باشیم
میان خلق باید سفره دار کربلا باشیم
شبیه گنبد و گلدسته‌اش باید نشان گردیم
خلایق در کنار ما، کنار کربلا باشیم
به هرجا می‌رویم آن جا علمدار غمش گردیم
شرف بر هر مکان بخشیم و یار کربلا باشیم
بگیرد هر چه ما داریم و بخشد هر چه را خواهد
که در این شکل انسانی دیار کربلا باشیم
مبادا از مرام او که آقایی است دور افتیم
که در فصل خزان حتی بهار کربلا باشیم
دو چشم ما فرات علقمه شد از عطای او
که هر چه اشک می‌باریم می‌ریزیم پای او

حسینی بودن ما بوده لطف حضرت زینب
به هر جا روضه‌ای برپاست باشد هیئت زینب
عزاداری او خالصترین روضه‌ها باشد
ز نم بر سینه و بر سر که باشد سنت زینب
اگر شد غیرت الله مجسم حضرت عباس 
خدا داند که بوده ریزه خوار غیرت زینب 
اگر چشم حسین بن علی بر این جهان افتد
بود از زحمت و رنج و تلاش و همت زینب
اگر چشم حسین بن علی در این جهان وا شد
فقط امید دارد تا ببیند صورت زینب
همین خواهر، برادر، آبروی دین و قرآنند
برای یکدگر جانند و معشوقند و جانانند

الا ای نوکران حضرت ارباب برخیزید
برای یک نگه بر صورت ارباب برخیزید
بگیر از حضرت زهرا هر آن چه دوست می‌داری
گدا باشید سوی رحمت ارباب برخیزید
الهی مهدی‌اش آید بگوید ای حسینیان
دگر آمد زمان دولت ارباب برخیزید
اگر در نیمه‌ی شعبان نشد کرب و بلا باشیم
سحرگه بهر درک خدمت ارباب برخیزید
به فکر بانی و دلواپس این روضه‌ها باشید
به پای پرچم هر هیئت ارباب برخیزید
اگر امنیت و آرامشی داریم از اینجاست
که هیئت باعث دفع بلا از شیعه‌ی مولاست

حسینٌ مِنّی پیغمبر اینجا خوب معنا شد
که ماه حضرت خاتم از او پاک و مصفا شد
" الم نشرح لک صدرک" از این مولود شد تفسیر
که شرح صدر پیغمبر این نوزاد زیبا شد
خدا "لا تقنطوا" گفته به جمع ما گنه کاران
که باب توبه‌ی ما در میان روضه‌ها وا شد
هر آن که دور شد از هیئت او خوار و بی دین شد
هر آن که ماند پای روضه‌ها والله آقا شد
صفا و بندگی، رحمت، مروت، عاشقی اینجاست
که هیئت مورد لطف و عطای خاص زهرا شد
شب میلاد او چون روز عاشورا عزاداریم
به سر شور و هوای قتلگاه کربلا داریم

نبی بوسید حلقومش که دارد بوسه این حنجر
ولی زینب زند بوسه به این حنجر پس از خنجر
نبی بوسید لب‌هایش که زیبا و عسل ریز است
ولی زینب ببیند خون این را روی خیزر
نبی می‌گفت از کرب و بلا با حیدر و زهرا
ولی زینب خودش در کربلا گردد چه بی یاور
نبی فرمود از لب تشنگی حضرت ارباب 
ولی زینب علی اصغر ببیند تشنه و مضطر
نبی بر دوش خود بنشاند این نور دو عینش را
ولی زینب به زیر دست و پا بیند تن بی سر
یکایک تیرها را از بدن بیرون کشید اما
نشد کس همنوای او به غیر مادرش زهرا

محمد بیابانی

می‌نویسم عشق و بی تردید می‌خوانم جنون 
هرکسی دیوانه‌تر السابقون السابقون

می‌نویسم عشق و بی تردید می‌خوانم حسین
عاقلان دانند لکن اکثراً لایعقلون

این سرشت ماست؛ از خاکیم، خاک کربلا
سرنوشت ماست پس انا الیه الراجعون

صرف یک دل دادن و عرض ارادت شرط نیست
باید امضا کرد این دلنامه را با دست خون

پرچم او از ازل بالاست؛ بالا تا ابد
باد این پرچم بلند و هرچه جز آن سرنگون

گوش جانم چشم بر راه صدای دیگری ست
پای دل سر در هوای ماجرای دیگری ست

گرچه خیلی‌ها به ظاهر کربلا هستند لیک
باطناً امشب مدینه کربلای دیگری ست

چار تن از پنج تن در گرد یک گهواره‌اند
در دل گهواره هم اهل کسای دیگری ست

خنده گریه خنده گریه خنده گریه خنده اشک
بیت مولا غرق اشک و خنده‌های دیگری ست

شیر از انگشت‌های وحی می‌نوشد حسین
سبط پیغمبر غذایش هم غذای دیگری ست

عشق او جاری ست حتی در مرام اهل بیت
می‌توان فهمید این را از کلام اهل بیت

ساغر لب‌های هر معصوم می‌گوید حسین
به سکه لبریز است نام او ز جام اهل بیت

هم شتابش بیشتر هم اینکه جایش بیشتر
کشتی‌اش هم فرق دارد با تمام اهل بیت

در نهایت جمع خواهد گشت با نام حسین
سفره‌ای که پهن می‌گردد به نام اهل بیت

روز و شب بر او درود حق درود اهل بیت
روز و شب بر او سلام حق سلام اهل بیت

تا که می‌خوانم تو را هر دیده می‌بارد تو را
از خدا دیگر چه خواهد هر کسی دارد تو را

در روایت هست هر که دوستش دارد خدا
در دلش چون داغی از یک لاله می‌کارد تو را

عشق را از هر کسی از اهل دل پرسیده‌ام
از گریبانش چنان خورشید می آرد تو را

ما نه؛ فرزند پیمبر می‌شود قربانی‌ات
هستی‌اش را می‌دهد تا که نگه دارد تو را

جامه‌ات را آسمانی‌ها عوض کردند تا
سختی رخت زمینی‌ها نیازارد تو را

زینت دوش نبی! عرش است جای پای تو
سینه‌ی پیغمبر است و قلب زهرا جای تو

اشک می‌ریزیم و با ذکرت عبادت می‌کنیم
باز هم از راه دور عرض ارادت می‌کنیم

ما همه بیمارهای دوری از شش گوشه‌ایم
بین هیئت‌ها ز یکدیگر عیادت می‌کنیم

زودتر راحت کن از درد فراقت خلق را
ما به این دوری مپنداری که عادت می‌کنیم

عالم نوزادی ما فرق دارد با همه
ما برایت گریه از وقت ولادت می‌کنیم

هر غمی دیدیم، فرمودند فابک للحسین
بعد از آن هرجا غمی دیدیم یادت می‌کنیم

دوستت دارم من ای در جسم عالم جان حسین
آذری می‌خوانمت: «جانیم سنه قربان حسین»

جواد محمدزمانی

آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت
هر شاخه‌ای قنوت برای خدا گرفت

شعر علیل و واژهٔ بی‌اشتهای آن
با اشک‌های شوق تشرّف شفا گرفت

در گرگ و میش صبح، در انبوه خیر و شر
دل بی‌دلانه حالت خوف و رجا گرفت

اما پس از طلوع فراگیرِ آفتاب
بی‌اختیار دامن مهر تو را گرفت

مهر تو شرح روشن اشراق ناب بود
خورشید با تبسم تو روشنا گرفت

عالم قرار بود پس از تو شود خراب
مهرت قدم نهاد که عالم بقا گرفت

با فطرت اویس، دل آمد به سوی تو
از عطر مصطفای وجودت صفا گرفت

باغ از شکوفه هر سحر احرام شوق بست
اذن طواف در حرم کربلا گرفت

بی‌شک سراغ رایحهٔ گیسوی تو را
حافظ هزار بار ز باد صبا گرفت

با شوق تو مشارقِ الهام جلوه کرد
با عطر تو عوالمِ ایجاد پا گرفت

دیدم چگونه شاهد بزم شهود شد
آن عاشقی که رخصت «یا لیتنا» گرفت

از داغ تو که در دل افلاک جا گرفت
آدم به ناله آمد و خاتم عزا گرفت

فیض عظیم با «وَ فَدَیْناهُ» موج زد
این جام را خلیل به لطف شما گرفت

حتی پیامبر به پیامت امید داشت
آن روز که تو را به سر شانه‌ها گرفت

عُمّان درست گفت: خدا در دم نخست
وقتی که امتحان ز همه اولیا گرفت

قلب تو بیشتر ز همه درد و داغ خواست
جانِ تو بهتر از همه جام بلا گرفت

ای دم به دم حماسه! ببخشا که شعر من
از حد گذشت و حال و هوای رثا گرفت

در حیرتم «کمیت» چگونه میان شعر
از دشمنان خون خدا خونبها گرفت؟!

«آنان که در مقام رضا آرمیده‌اند»
دیدند «دعبل» از چه امامی قبا گرفت

من درخور عطای شما نیستم ولی
باید دهان شاعرتان را طلا گرفت

وقتی خروش کرد که «باز این چه شورش است»
آری، چه شورشی که جهان را فرا گرفت

مجید لشکری

دو چشمت انگبین‌جوشان و لب‌هایت فرات‌آور
چراغت راه‌گستر، کشتی نوحت نجات‌آور

قلم باید شوند اشجار در ثبت دمی از تو 
برای لیقه‌ی کتّاب، دریاها دوات‌آور

به سمتت وحی شد نازل، که هستی فیض را قابل
پدر باشد کمیل‌آموز و فرزندت سمات‌آور

تو را در شطِّ رنج ای شاه! می‌بینم نمی‌دانم
که ایثار تو باشد در نهایت کیش و مات‌آور

تو را مجموعه‌ی اضداد می‌نامند عاشق‌ها
که شادی بی‌تو حزن‌انگیز و غم با تو نشاط‌آور

خدا در ذات زیبایت جلالش را نشان داده
نشان داده‌است احسان قدیمت را صفات‌آور

هرآن‌کس شاه! شمشادِ قدت را دید «حافظ» شد
به‌رغم اشک شورش می‌شود شاخِ نبات‌آور

کنار کفّ العبّاس آمده عیسی و می‌دانم
نمی‌یابد به جز دست علم‌دارت حیات‌آور

مرا بی‌ما و بی‌من کن، کلامم را مطنطن کن
که هستی فاعلاتن فاعلاتن فاعلات‌آور

تو را در «اهدنا» دیدم صراط مستقیمی که
به حق‌پیمایی افکار می‌گردد ثَبات‌آور

به زیر تیر هم تکبیرةالإحرام می‌گویی
الا تلمیح اذکارت یقیمون الصّلات‌آور!

به خوانت منعمم گردان! که داری سوره‌ی انسان
برای این گدایت باز یؤتون الزّکات آور

خدا تنها تو را «فی البحر کالأعلام» می‌گوید
چه نوحی هست جز تو «اَلجَوارِی المُنشآت» آور؟

چه رازی در سه بار آوردن نامت نهان کردی؟
چرا این‌گونه می‌باریم؟ نامِ التفات‌آور!

به دست دوست‌داران تو درّی بود در محشر
بنازم اشک چشمم را که می‌آید برات‌آور

کرامت می‌چکد از لای مژگان نجیب تو 
نیازی نیست بر لاتانِ عزّی و منات‌آور

به ایجاز آمدم حرفی از اعجاز تو را گویم 
زمان قبض روحم مرحمت کن انبساط آور

چنان از شطح لبریزم به دارالوصف توحیدت
که می‌ترسم بگویم بوده‌ای عین القضات‌آور

قاسم نعمتی

مستی از جام تو سرمنزل هوشیاری ماست 

بیدل از عشق شدن شیوه دلداری ماست 

مبتلای تبِ عشقیم و تجلی داریم 

دردبیچاره این لذت بیماری ماست 

بیدلی اول راه است خدارا عشق است 

دل ز ما دلبری از یار ز همکاری ماست 

هو کشان قد علم اندر صفِ رندان کردیم 

چوبه دار فقط مسند سرداریِ ماست 

هرکجا جلوه یاراست همانجا عرش است 

نمک خانه‌اش اسباب گرفتاری ماست 

دل ما میکده و صاحبِ میخانه حسین 

می حسین باده حسین ساغر و پیمانه حسین 

هنرِ عشق به تصویر کشیده آهی 

دلِ مارا به حریم تو نموده راهی 

نوکر خانه تو عارفِ بالله شود 

علی اکبربشود «جُونِ» سیاهی گاهی 

نوکرت پیر که شد دلبری‌اش بیشتراست 

ماجرایی شده این قصه خاطرخواهی 

زلف ِ خود پهن نمودی و شکارم کردی 

به هدایت برسد صید تو از گمراهی 

خاطرم نیست چه شد دل به تو دادم آقا 

بی سر و پا چو منی در ره تو شد راهی 

درد و دل کردنِ با تو چقَدَر می‌چسبد 

چون کریمی و زاحوال گدا آگاهی 

خون من نذر نگاهت لک لبیک حسین 

شاهِ عاشق کُشی و حضرت ثارالهی 

چه کسی فکر غلام است به غیر از ارباب 

پسرِ فاطمه این سائل خودرا دریاب 

اثر بارش باران به چمن می‌ماند 

عشق بازی که سر افتاد، سخن می‌ماند 

از گل تربت تو بوی حرم می‌آید 

عطر سجاده سحرگاه به تن می‌ماند 

خواب دیدم سحری پای ضریحت هستم 

چه کنم حسرت آن بر دل من می‌ماند 

چه جوان‌ها که به پای غم تو پیر شدند 

بشود دوستی آن دم که کهن می‌ماند 

با گنهکاری من دیدن تو ممکن نیست 

 برترانی دلم پاسخ لن می‌ماند 

بوی سیب از همه‌ی کرببلا می‌آید 

اشک مادر اثرش روی بدن می‌ماند 

هر چه مردست اگر پای تو بی سر بشود 

پرچم عشق تو بر شانه‌ی زن می‌ماند 

صد هزاران چو اویس، خاک ره زینب نیست 

عاشق از یار جدا شهر قرن می‌ماند؟؟ 

گر بنا شد که وصیت بنمایند عشاق 

 چه بدن‌هاست که بی غسل وکفن می‌ماند


منبع:تسنیم

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین