عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۸۳۸۴۶
تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۹:۳۸
این فصل را با من بخوان باقی فسانه است/ ۱
هواپیما که به آسمان تهران رسید آن همه آدمی که برای پیشواز آمده بودند پدیدار شدند، یک عده گفتند شما با هلیکوپتر به بهشت زهرا بروید. مرد جواب داد: از روی سر مردم حرکت کنم؟! نه با ماشین می‌رویم.
عقیق:توی هواپیما یکی خودش را به مرد رساند و کاغذی داد دستش، آهسته گفت:«نقل شده در وقت دلهره و اضطراب این دعا را بخوانند». مرد بی‌آنکه کاغذ را نگاه کند تا زد و زیر پتو گذاشت. یک جور آرامش عمیقی، انگار نه انگار که این همه دنیا را تکان داده باشد، که این همه قلب آن پایین برایش به نگرانی و اشتیاق بتپد، که این همه اتفاق از سر گذرانده باشد. یک جوری آرام، که انگار پرواز ایرفرانس «دریا» را از آسمان دارد می‌گذراند.
 
هواپیما که به آسمان تهران رسید، آن همه آدمی که برای پیشواز آمده بودند پدیدار شدند، یک عده گفتند شما با هلیکوپتر به بهشت زهرا بروید. مرد جواب داد:«از روی سر مردم حرکت کنم؟! نه با ماشین می‌رویم»

دریایی که اسمش خمینی بود

اگر آدمی را این اختیار بود که زمان گذشته را درنوردد و روزی از روزهای تاریخ وطن‌اش را برای زیستن انتخاب کند، بی‌شک انتخاب بخش بزرگی از هم‌نسلی‌های من، دوازده بهمن ۵۷ بود. همین نسلی که دلتنگ آن مرد ماند، همان نسلی که ۱۴ خرداد ۶۸ با چشم‌های‌ کودکی‌اش دریافت که چه کسی را از دست داده است، همان نسلی که حالا رویایش این است: باشد و آن روز وعده داده شده را ببیند، روزی که تیتر یک روزنامه‌ها دوباره بشود: «امام آمد»

منبع:فردا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین