عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۸۱۳۳۴
تاریخ انتشار : ۰۷ آذر ۱۳۹۵ - ۱۷:۰۵
هواپیما چون نجف را ترک می‌کرد سنگین بود سینه و چشم و گوشم تا آنکه هواپیما موکبی شد از مردمان بال‌دار که در میان ابرهای خیال پرواز می‌کردند و اشک می‌ریختند.
عقیق: برایم همیشه این گونه بوده، سنگینی بر سینه‌ام، بر چشمانم، بر ذهنم، اصلاً بر تمام وجودم چنان می نشست که گام برداشتن برایم سخت بوده. سنگینی بدرود با سفر، سفری که دوستش داشتی که بیایی. به یاد می‌آورم آن لحظات رویایی که چون چشم بگشودم خود را در میان چیزهایی می‌دیدم که پیش از این ندیده بودم. همه چیز جدید بود. ناب بود. دور از ذهنم بود. سایه‌هایی که پیشتر از پرده خیال چشمانم می‌گذراندم؛ اکنون به عینه می‌دیدم. خودشان بودند؛ اما واقعی. بودند؛ اما آن گونه که باید باشند و یا شاید آن گونه که من دوست می‌داشتم باشند. آن بارگاه و آن مسیر و آن نمایی که از دور می‌دیدم. همه چیز از لذتی آغاز می‌شد که از پنجره خودرو می‌گشتمش و جه به وجد آمدم آنگاه که یافتمش. یافتن محبوب طلایی، سربرافراشته از بستر زمین، مسطح و او قد کشیده، خورشیدی در میان ما.

اما اکنون سنگینی وجودم را فراگرفته است. دیگر پنجره‌ای نمی‌یابم که بجویمش. ببینمش. بیابمش و بدان خیره شوم، در این چند دقیقه باقی ماند. سختی سفر همین جاست. کندن و بریدن و رفتن. من به جای آنکه نگاهم به سویش باشد با گوش فرادهم پرواز 3406 ایران ایر به مقصد تهران. امروز جمعه 5 آذر 95 ساعت 12:05 است در فرودگاه نجف. شاید این بار او باشد که در دل خود زمزمه می‌کند «دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران» و من چنین مصرع خواجه شیراز را با خود زمزمه می‌کنم. تلاشم آن است خیالم را با خود همراه داشته باشم.

گیت و بلیت و پیش به سوی هواپیمایی که برایم می‌غرد. او برای آمدنم نغرید. آرام و متین بود. خورشیدی که چشمم را با حجابی مواجه نکرد، نسوزاند و راهیم نکرد در برهوتی مملو از هرم. پلکان را صعود می‌کنیم؛ ولی حس می‌کنم هبوط می‌کنم. می‌گویند سوار شدیم؛ ولی این سنگینی است که بر من سوار است. در صندلی خود فرومی‌روم و باز از میان پنجره او را می‌جویم. هواپیما که آرام آرام بر باند حرکت می‌کند یا آنگاه که بلندگو برایم می‌گوید: «بسم الله الرحمن الرحیم، خلبان قاسمی هستم و ورود زوار اباعبدالله را به پرواز 3406 شرکت هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران خوش‌آمد می‌گویم. افتخار می‌کنم که در خدمت زوار امام حسین (ع) هستم.»

نگاهم برمی‌گردد. صدا را شناختم. این همان صدایی است که چندی پیش شنیده بودم. صدایی که چشمانم را گشود تا از میان آن پنجره‌های مدور برقش را دیدم. صدا، صدای منادی من بود. صدای همراهم در سفر تهران - نجف که به زوار سلام رسانده و از ما، همه آنانی که سنگینی را با خود آورده بودند، التماس دعا خواسته بود و اکنون به این می‌اندیشم که یادی از او کرده بودم. به امید دعاگو بودنش ادامه می‌دهم. آرزویم این است آخرین برق گنبدش را مبینم و آرام گیرم. دعا کنم که عمری بر من بخشوده شود تا باز آیم و عمری به کاپیتان قاسمی داده شود تا بار دیگر همراهم باشد.

فضا تغییر می‌کند. نوایی در حجم هواپیما را تسخیر می‌کند. صدای منبسط می‌شود و همه را در خود غرق می‌کند. این روضه اربعینی حاج میثم مطیعی است که از بلندگوهای طیاره هما برای زوار حسینی کرده بود.

ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی

«عزیزانی که در سمت چپ کابین نشسته‌اند سی ثانیه بعد از بلند شدن هواپیما می‌توانند ان شاءالله گنبد حرم آقا امیرالمومنین (ع) را ببینند و هرچند قطعاً عزیزان زیارت کرده‌اند؛ ولی ان شاءالله زیارت وداع را از همین محل انجام خواهید داد.»

***

نیمه‌های پرواز است که بار دیگر کاپیتان بلندگو را روشن می‌کند. می‌گوید به نزدیک کربلا رسیده‌ایم. شصت کیلومتر زمینی و چند متر هوایی. کاپیتان قاسمی سلامی درخور به  آقا اباعبدالله و برادر بزرگوارشان می‌دهند و فضا را دگرگون می‌کند. تلاش می‌کنم از آن روزنه کوچک چیزی بیابم.

چونک من از دست شدم در ره من شیشه منه
ور بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنم

کاپیتان همراهی می‌کند دل مرا. قدم به قدم آسمان را برایمان می‌گشاید. آسمان می‌شود پرده‌ای برای دیدن و تماشا کردن. بغداد و کاظمین را از میتن چشمانم می گذرانم. سنگینی آرام آرام از وجودم رخت برمی‌بندد. گویی روزنه کوچک گشوده شده و سنگینی قصد پرواز دارد.سامرا را رد می‌کنیم و خلبان قاسمی کلام در توضیح مسیر و صلوات و سلام بر امامین جوادین و امامین عسکریین علیهم السلام نثارمان می‌کند. 

با خودم می‌اندیشم چه مدینه فاضله‌ای شود اگر هر آن کس به هر کسوت و جاهی ولایی داشته باشد. در این خیال سیر می‌کنم.

خیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آب است
اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی

بار دیگر بلندگو همراهیم می‌کند. این بار کاپیتان با ذکر صلواتی زوار را به دقایقی از ذکر مصیبت امام حسن مجتبی (ع) دعوت می‌کند تا در آن غربت عزیزش، یادمان نرود شهادتش نزدیک است.

کربلا که کل ایوانها شلوغ

هیچ کس مثل تو بی‌زوار نیست

با کریمان کارها دشوار نیست

اینجا هواپیماست... هیئتی از مسافران... اینجا موکب پرواز است... جایی است که آسمان می‌شنودگریه‌های بلند مسافرانش را و این بال گشودگان‌اند که جواب می‌دهند نوای روضه‌خوان را...

شمم می‌گوید به فرودگاه امام خمینی (ره) نزدیک می‌شویم. سنگینی بازمی‌گردد. چشمانم را می‌بندم. نمی‌خواهم از آن روزنه ببینم آنچه نمی‌خواهم. پرده فایبرگلاسیش را فرومی‌کشم. به صداها گوش می‌دهم. کاپیتان قاسمی است که ورود ما را به «خاک مقدس "کشور ولایت" جمهوری اسلامی ایران» خوش آمد می‌گوید. برای همه مسافران آرزوی سفر مجدد عتبات عالیات کرد. این همان چیزی است که برای او می‌خواستم.

 

همهمه‌ای بود تا در طلب دیدار خلبان و یک کلام تشکر از او که نشد. کاپیتان سفر ما صدایی بود تا ابد برای ما. زیر لب برایش می‌خوانم:

«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ»

اما باورم این است که سنگین است سینه‌هایم و پایم خواهانش نیست از این پلکان سرد فلزی فرود آید که این یکی نیز چون هبوطی است.

منبع:تسنیم

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین