عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۷۹۹۶۳
تاریخ انتشار : ۰۱ آبان ۱۳۹۵ - ۲۳:۲۷
کتاب «مدافعان حرم»/ شهید محمدحسن خلیلی
شهید محمدحسن خلیلی معروف به «رسول»، از مدافعان حرم حضرت زینب(س) در ۲۷ آبان‌ماه۹۲ به دست وهابیون تکفیری به مقام رفیع شهادت نائل شد.
عقیق: امروز رزمندگانی که با نام مدافعان حرم از ملیت‌های مختلف وارد میدان نبرد در سوریه و عراق شدند؛ در حالی که از اهل افغانستان و پاکستان و لبنان و ایران و عراق و... بودند. در کنار بحث دفاع از حرم‌های شریفه در این کشورها و دفاع از باورها و ارزش‌هایی که دشمن در تلاش برای نابودی آن‌ها است، حفظ منافع ملی امروز از مرزهای جغرافیایی کشورها فراتر رفته است. امروز رزمنده‌ها خارج از مرزهای کشورشان در حال دفاع از خاک خود هستند.

در ادامه بخشهایی از کتاب «مدافعان حرم» انتشارات شهید ابراهیم هادی  را با هم می‌خوانیم:

چند روز پس از عاشورای سال 1392، خانواده‌ی شهید رسول خلیلی خبر شهادت پسرشان را که به صورت داوطلبانه به عنوان مدافع حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفته بود را شنیدند. خبری که پدر و مادر پس از شنیدن آن نماز شکر می‌خوانند و تا به امروز خداوند را به خاطر این نعمت بزرگ سپاس می‌گویند. خانواده‌ی شهید آرام و صبورند. زندگی ساده و بی‌ریایی دارند. پدر خودش از رزمندگان جنگ تحمیلی است و مادر خانه‌‌دار. وصیت‌نامه‌ی پسرشان را با عشق نشان می‌دهند. اتاق شهید، از روز رفتنش تا به امروز دست‌نخورده باقی مانده. فقط گاهی مادر گرد و غبار را از آن می‌زداید و با این کار خاطراتش را مرور می‌کند. کادوهای جشن تولدش هنوز باز نشده و دست نخورده گوشه‌ی اتاق است؛ او درست چند روز قبل از تولدش در نزدیکی حرم حضرت رقیه(س) به شهادت می‌رسد و فرصتی برای باز کردن کادوهای تولدش پیدا  نمی‌کند، اما در عوض جشن 27 سالگی خود را در محضر دردانه‌ی امام حسین(ع) و خاندان اهل بیت(ع) برگزار کرد.

متن زیر گفت‌وگویی با مادر این شهید بزرگوار است؛ مادری که زینب‌گونه فرزندانش را برای اسلام و انقلاب تربیت نمود. 

ما سه سال پس از انقلاب، سال 1361 ازدواج کردیم. محمدحسن فرزند دوم ما بود. آذرماه سال 1365 در زمان بحبوحه‌های جنگ که پدرش هم در منطقه در حال دفاع بود، به دنیا آمد. معمولا بچه‌ها کمتر پدرشان را می‌دیدند، زمانی که بچه‌ها خیلی کوچک بودند از آنجایی که مدت زیادی پدر خود را نمی‌دیدند، پیش می‌آمد که بچه‌ها، پدر خودشادن را عمو صدا می‌کردند. 

محمدحسن بر عکس پسر بزرگم، روح‌الله، بچه‌ی خیلی آرام و ساکتی بود و شیطنت نمی‌کرد. از همان دوران کودکی هم خیلی بچه‌ی با اعتقاد و مؤمنی بود. ما تا اواخر جنگ تهران و مدتی در دزفول بودیم و پس از اتمام جنگ رفتیم کرج.

اما می‌خواهم بگویم از همان اول اهداف ما در زندگی مشترک، انقلاب، امام و اسلام بود. من از همان اولش به این راه اعتقاد داشتم. اصلا موقعی که می‌خواستم ازدواج کنم کسانی را که به انقلاب و جبهه و شهادت اعتقادی نداشتند قبول نمی‌کردم. سال 1361 وقتی هم که همسرم برای خواستگاری آمدند یکی از شرایط من برای ازدواج این بود که معتقد به انقلاب و دفاع مقدسی باشد که به وجود آمده و خودش هم بخواهد که در این جنگ شرکت کند. برای همنی وقتی پسرم این راه را انتخاب کرد، نه تنها ما ناراحت نبودیم، بلکه تشویقش هم یم‌کردیم. اگر از حریم اهل بیت(ع) در سوریه دفاع نشود، همان کسانی که الان در سوریه به جرم و جنایت مشغول‌اند فردا به مرزهای ما حمله خواهند کرد. 

در زمینه تحصیل؛ محمد حسن رشته‌اش در دبیرستان ادبیات و علوم انسانی بود و در دانشگاه رشته‌ی مدیریت می‌خواند. تا اینکه تصمیم به حضور در سوریه گرفت. او وصیتش را ابتدا به طور شفاهی به من می‌گفت، چون وصیت‌نامه نوشتن برایش مقداری سخت بود. ولی من با خنده به او می‌گفتم که باید بنویسی (شوخی‌های این طوری باهم داشتیم).

وقتی آماده‌ی رفتن شد، چیزهایی را روی کاغذ نوشت و به من داد و رفت. آمادگی عجیبی پیدا کرده بود. شب تا صبح بیدار بود و در حال نوشتن. حتی وصیت تصویری هم با پسر خاله‌اش داشته و جلوی دوربین صحبت کرده، اما چون بغضش گرفته نتوانست بیشتر از پنج دقیقه صحبت کند. بدهی‌هایش را صاف کرد، در وصیت‌نامه‌اش اصلا از طلب‌هایش چیزی ننوشت. ما پس از شهادتش می‌شنویم که چقدر به اطرافیانش کمک کرده و چقدر طلب دارد.

من سعی می‌کنم خودم را مقاوم کنم و وقتی دلم برای بچه‌ام تنگ می‌شود، به یاد راهی که رفته است می‌افتم و می‌گویم که شکر خدا این راه را رفته است. سعی می‌کنم زیاد گریه نکنم که مبادا پسرم ناراحت شود. ما در راه رضای خدا بچه‌مان را دادیم و البته ما کاره‌ای نبودیم و هر چی بود لطف خدا بود. خدا خودش انتخاب کرد و خودش هم برد.

اگر صد تا پسر هم داشتم و در این راه به سوریه می‌خواستند بروند مخالفتی نمی‌کردم، فدای آقا امام زمان(عج). اینها همه سربازان آقای امام زمان(عج) هستند...

اما شهید رسول خلیلی اواسط شهریورماه 1392 بود که تصمیم به رفتن گرفت، وصیتنامه‌اش را نوشت و از زیر قرآن رد شد و رفت و از همه چیز دل کند. شب سیزدهم محرم با خانواده‌اش تماس می‌گیرد و از برگشتنش خبر می‌دهد! مادر خانه را آب و جارو می‌کند.

به همه خبر می‌دهد که فردا رسولم برمی‌گردد. ولی درست در همان روز، نزدیک حرم حضرت رقیه(س) به درجه‌ی رفیع شهادت نائل می‌شود.

حالا روزها از شهادت رسول خلیلی این جوان 27 ساله گذشته و پدر و مادرش بنا به وصیت او لباس مشکی به تن نکرده‌اند و ورد زبانشان، الحمدالله، شده است. خوشا به سعادتشان.

محمدحسن (رسول) خلیلی در تاریخ 20 آذرماه 1365 شمسی در تهران متولد شد. 27 سال بعد، در مورخه‌ی 27 آبان 1392 شمسی، در میدان نبرد با سرسپردگان «اسلام آمریکایی» و مزدوران «سعودی» برای دفاع از حرم «بانوی مقاومت» «حضرت زینب کبری(س) بال در بال ملائک گشود.»

متن وصیت‌نامه شهید رسول خلیلی

بسم الله الرحمن الرحیم

سوره آل عمران آیه 195

"فَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَأُوذُوا فِی سَبِیلِی وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَابًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ"

آنان که از وطن خود هجرت کردند و از دیار خود بیرون رانده شدند و در راه خدا رنج کشیدند جهاد کردند و کشته شدند، همانجا بدی های آنان را می پوشانیم و آنان را به بهشت هایی که زیر درختان آن نهرهای اب جاری و روان است، داخل می کنیم و این پاداشی است از جانب خدا.

با نام و یاد خداوند رحمان و رحیم و مهربان که در حق بنده حقیر از هیچ چیزی کم نگذاشته است و سلام و دورد به محضر صاحب العصر و الزمان (عج) و روح پاک امام راحل (ره) و رهبر عالم تشیع و اسلام قائدنا آیت الله سید علی خامنه ای (مدظله العالی) و روح پاک تمامی شهدای اسلام به خصوص سیدالشهداء ابا عبدالله الحسین (ع) که جان ها همه فدای آن بزرگوار.

به موجب آیه شریفه "کل نفس ذائقه الموت" تمامی موجودات از چشیدن شربت مرگ ناگزیر بوده و حیات ابدی منحصر به ذات اقدس باری تعالی می باشد.

این دنیا با تمامی زیبایی ها و انسان های خوب و نیکوی آن محل گذر است نه وقوف و ماندن! و تمامی ما باید برویم و راه این است. دیر یا زود فرقی نمی کند؛ اما چه بهتر که زیبا برویم.

پدر و مادر عزیزم که سلام و درود خداوند بر شما باد

از شما کمال قدردانی را دارم که مرا با محبت اهل بیت (ع) و راه ایشان و در کمال صبر و عاشقانه بزرگ کردید و همیشه کمک حال من بوده اید. از شما عذرخواهی می کنم و سرافکنده ام که فرزندی خوب برای شما نبودم و در حق شما آنچنان که باید خوبی نکرده ام. از شما می خواهم که مرا حلال کنید.

در حق این فرزند حقیرتان دعا کرده و از خداوند بخواهید که او را ببخشد و این قربانی را در راه خود بپذیرد. می دانم که شما ناراحت نیستید؛ زیرا هیچ راهی بهتر از این نیست و این را شما به من آموخته اید و این همیشه آروزی دیرینه من بوده که خدا عاقبت مرا با شهادت در راهش ختم به خیر گرداند.

خوش ندارم که این شادمانی را با لباس های سیاه و غمگین ببینم، غم اگر هست برای بی بی جان حضرت زینب (س) باید باشد، اشک و آه و ناله اگر هست برای اربابمان ابا عبدالله الحسین (ع) باید باشد و اگر دلتان گرفته روضه ایشان را بخوانید که منم دلم برای روضه ارباب و خانم جان تنگ است.

اما چه خوشحالی بالاتر از اینکه فدایی راه این بزرگواران شویم. پس غمگین نباشد.

برادر عزیزم

مرا حلال کن و ببخش ، می دانم که در حق تو هم کوتاهی کردم، برایم دعا کن و مرا نیز حلال کن، خدا را سرلوحه کارهای خود قرار بده. از خداوند می خواهم همیشه کمک حال تو برادر عزیزم باشد. دعا برایم یادت نرود.

از فامیل، همبستگان نیز می خواهم که مرا حلال کنند و ببخشند و برایم دعا کنند.

رفقا، دوستان و همکاران و همنشینان عزیرم

که شاید بیشترین اوقات زندگیم را در کنار شما بوده ام، خداوند را شاکرم که در رفاقت هم به من لطف عطا کرده که دوستان و هم نشینانی به خوبی شما دارم تا تکمیل کننده و یاری دهنده من باشید.

شما همگی می دانید من راه خود را انتخاب کردم و این راه را دوست داشته و دارم و خیلی از شماها هم کمک کننده من بودید از تمامی شما عذر می خواهم که رفاقت را در حق شما تمام نکرده و ملتمسانه خواهانم که مرا عفو کنید و حلالم کنید.

مرا ببخشید، برایم بسیار دعا کنید و در روضه های ارباب و مجالس عزاداری اهل بیت (ع) مرا فراموش نکنید.

من خود را در حد و اندازه ای نمی بینم که برای کسی نصیحت و پندی داشته باشم و اگر ما دنبال پند و نصیحت باشیم چه بسیار است. فقط می خواهد چشم بینا و گوش شنوا.

خنک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به امید سر کویش پر و بالی بزنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آن که آورد مرا باز برد تا وطنم
مرغ بال ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

پناه می برم به خداوند مهربان و از او می خواهم که بر من سخت نگیرد.

شب اول قبر دعا برایم را فراموش نکنید رفقا

و من الله التوفیق
العبد الحقیر محمد حسن خلیلی (رسول)

منبع:تسنیم

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین