عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۷۷۵۹۴
تاریخ انتشار : ۰۷ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۲:۱۳
مراسم یادبود شهید آتش نشان علی قانع در بیت الزهرا (س) فاطمیون
دومین کسی که انا گفت: فرعون بود، این انانیتش هم نشات گرفته از قدرت بود. این قدرت اگر تحت ولایت امام معصوم قرار بگیرد این می شود رحمانی و اگر تحت ولایت طاغوت باشد می شود شیطانی.

گزارش تصویری


عقیق: مراسم یادبود شهید آتش نشان علی قانع ، با سخنرانی حجت الاسلام سید مهدی حائری زاده ، مداحی حاج رضا پور احمد و حاج امیر عباسی در به همت هیئت متوسلین به حضرت زهرا (س) در بیت الزهرا (س) فاطمیون برگزار شد .

در ادامه گزیده ای از سخنان حجت الاسلام حائری زاده را بخوانید:

مشکل انسان از جایی شروع می شود که فکر می کند چیزی است، هروقت انسان گمان برد که چیزی است تیر خلاص را به خودش زده است. اینکه امام حسین(ع) می فرماید: فقیر تر از من در خانه خداوند چه کسی است یعنی هرچه انسان بالاتر می رود خود را کوچک تر می بیند.

هرکسی بگوید من خیلی بلدم بدانید که چیزی بلد نیست، البته بعضی جاها استثناهایی است، مثلا در جایی که دنبال پزشک خوب هستند بر پزشک واجب است که مدارک و توانایی هایش را بگوید اینها استثنا هستند. مثلا امیرالمومنین(ع) می فرمودند: صلات مومن من هستند یا آنجا می گفت: آن کسی که عصا را در دست حضرت موسی تبدیل به اژدها کرد من بودم، اون کسی که کشتی حضرت نوح را نجات داد من بودم، این اشاره به خلقت نوری حضرت دارد، قبل از اینکه موجودات در زمین قدم بزنند این 14 معصوم نورشان بود. چند نمونه را هم قرآن می گوید: شش هفت مورد است که من جست وجو کرده ام، اولین کسی که گفت: من کسی هستم و خودش را عرضه کرد و از روحیه استکباری اش گفت: شیطان بود، آنجا که خداوند گفت: همه سجده کنید به آدم همه سجده کردند به غیر از ابلیس، حالا ابلیس کیست؟ به غیر از قرآن ، کلام امیرالمومنین(ع) در نهج البلاغه است که حضرت می فرماید: ابلیس 6 هزار سال معلم ملائکه بود. یک موجودی اینچنین بیاید در مقابل خداوند و بگوید که من از آتش هستم و آدم از خاک است و من بهتر از او هستم. بعد خداوند فرمودند: برو بیرون. بعد گفت: خدایا پس تکلیف آن 6 هزار سال چه می شود؟ خداوند فرمود: تا روز قیامت زنده هستی، خداوند هم یک جور نقشه راه را گفت: که شیطان دشمن شما است که گفته است من بهتر هستم. پس اولین کسی که سر منیت نابود شد شیطان بود.

دومین کسی که انا گفت: فرعون بود، این انانیتش هم نشات گرفته از قدرت بود. این قدرت اگر تحت ولایت امام معصوم قرار بگیرد این می شود رحمانی و اگر تحت ولایت طاغوت باشد می شود شیطانی.


فرعون گفت: رب اعلای شما من هستم. مرا بندگی کنید. هرچه حضرت موسی(ع) موعظه کرد گوش نکرد. در روایت است که فرعون و همراهیانش در دقیقه آخر که داشتند غرق می شدند گفتند : حالا ما ایمان آورده ایم. خدانکند که خداوند به برجک کسی بزند، خداوند گفت: حالا، تو که تا چند دقیقه پیش خدا بودی. خداوند می گوید: به ذهن مصری ها انداختیم که او را از آب بگیرند و مومیاییش کنند. تا برای نسل های بعد نشانه ای باشد. قرآن می فرماید: با اینکه اکثرا این صحنه را می بینند ولی باز هم اکثرا از آیات ما غافل هستند.

حالا ظاهرا فرعون نیست اما روحیه فرعونی هنوز هم است. در یک اداره ای رفتم و دیدم یک آقایی که مسئول آن مجموعه بود وارد شد و حراست آنجا مثل قدیم ها که طرف سوار اسب می شد و یک عده بادیگارد بودند دیدم این سوار ماشین شد و اینها پیاده دنبال ماشین می دویدند و دنبالش بودند و هرجا می رفت با او بودند دکمه آسانسور را می زدند، گفتم خب فرعون هم همین کارها را می کرد فقط فرقش این بود که او اسمش فرعون بود و این آقا اسمش ایکس و ایگرگ هست. خدارحمت کند شهید رجایی و باهنر را، شهید رجایی واقعا نوری بود، گفتند نصفه شب در اتاقش ساعت یک بود و نشسته بود و خبر نداشت اتاق مجاور کسی هست، آن شخص می گفت: دیدم شهید رجایی می گفت: محمدعلی روحی فروش باورت نشود کسی هستی. بعد می گفت بعدها که فهمید من آنجا بودم می گفت: من هرشب با خودم حدیث نفس می کنم. می گویم تو کسی نیستی چیزی نیستی، خدا بهت منت گذاشت و آمدی بالا. این قدرت می شود قدرت رحمانی.

سومین کسی که منیت داشت و در قرآن هم هست و تیر خلاص به خودش زد در سوره کهف است که به آن اشاره شده است. آیه تقریبا 32 تا 44 یک صفحه قرآن این ماجرا را بیان می کند. دو تا برادر بودند که یکی شان خیلی ثروت داشت و دیگری فقیر بود. باغ بزرگ انگور داشتند و بین اینها زمین کشاورزی و انواع و اقسام کشت ها. برادر بزرگتر نصیحت می کرد که دل نبند به این پول ها، برادر کوچک می گفت من از تو پولدارتر و بهتر هستم تو دهاتی هستی و کارگران من از تو بیشتر است. هرچقدر این برادر نصیحت کرد نتیجه نداد و آنقدر خوشی به دلش زده بود که قرآن می گوید گفت: به نظر من این قیامتی که می گویند دروغ است. این دنیا فقط حقیقت دارد . برادرش گفت: آن خدایی که تو را از خاک آفرید را یادت رفت، چرا اینقدر منم منم می کنی. خلاصه گوشش بدهکار نبود، کار به جایی رسید صبح آمد سر زمین کشاورزی و می زد پشت دستش و می گفت: ای وای همه چیزش از بین رفته و یک صاعقه آمده همه چیز را سوزانده است. تازه آن موقع یادش آمد و گفت: ای کاش به خداوند مشرک نمی شدم. بگویید خدایا من هیچ هستم و شما همه چیز هستید، اگر انسان بخدا این را بگویید همه چیز می شوید. 


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین