عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۷۶۶۲۲
تاریخ انتشار : ۰۶ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۵:۲۵
تقدیم به مادران چند شهید داده/
مادر هر روز حال و هوایی خاص دارد، روبه‌روی تصاویر پسرانش می‌نشیند و به‌یاد آنها و برای عاقبت به خیری تمام جوانان، زیارت عاشورا می‌خواند و سلامی می‌فرستد به سرور شهیدان، آقا اباعبدالله (ع).

عقیق:در میان مادران شهدا مادرانی هم هستند که دو یا سه و یا حتی چهار و پنج فرزندشان را هدیه کردند و تا آخرین لحظات، حیات داغ فراغ نوگلان همراه‌شان است.

در ادامه واژه‌هایی برای پاسداشت از این مادران چند شهید داده، از نظرتان می‌گذرد.

دستانش بوی بهشت می‌دهد و در نگاهش هنوز هم شراره آزادگی موج می‌زند، چقدر از ایمان تو به وجد آمده‌ایم، چقدر متحیرم از این همه صبر و استقامت!

آنگاه که شیرت را حلال شان کردی، می‌دانستی که با رفتن‌شان، راه درازی در پیش داری، در تاریخ دفاع ما کم نبودند مادرانی که در راه سربلندی این ملت، فرزندان خود را تقدیم اسلام کردند، مادرانی که انتخاب کردند تا تنها سهم آنها از بودن فرزندان‌شان، سنگ مزاری باشد در زیر آسمان خدا.

مادرانی که هرگاه دل‌شان بگیرد و آرزو کنند فرزندان شان را در آغوش بگیرند، باید سر بر مزاری بگذارند که با غبار روزهای رفته، پوشانده شده است، اینان بیش از دیگر مادران شهدا، درد فراق را تجربه کرده‌اند؛ چرا که سر در خانه‌های‌شان با تابلویی به نام‌های سه یا چهار شهید از خانه‌های دیگر متمایز شده است.

زنگ خانه را که زدم مادر شهیدان در را باز کرد و دعوت‌مان کرد داخل، پس از سلام و احوالپرسی و خوردن استکانی چای از مادر خواستم تا از روزهای رفته‌ای برای‌مان بگوید که روزگاری خاطره‌ساز بودند و امروز خاطره ... .

می‌گوید: گاهی به خودم می‌گویم اگر این‌ها می‌ماندند و حتی یک درصد از عقایدشان برمی‌گشتند، من چه باید می‌کردم، وقتی پیکر پسرانم را دیدم، به‌یاد روزی افتادم که به‌دنیا آمده بودند، آن روز به چشم‌های نازنین نوزادانم نگاه کردم و حالا مادری بودم عجین شده با صبری آموخته از فرزندانم.

فرزندان بزرگی که دیگر تنها پسران من نبودند بلکه فخر زمین و آسمان و آبروی مادری دل تنگ بودند در پیشگاه خدا.

آری او روزهایی را به‌یاد دارد که آرزوهایی را که برای فرزندانش داشت را با خدا معامله کرد، هر چند این جملات، صفحاتی کوتاه بودند از دفتر خاطرات بازنشده مادر شهیدان اما شاید همین چند جمله نیز آغازی باشد برای راه‌هایی که باید می‌رفتیم و نرفتیم و یا حتی پایانی برای راهی که نباید می‌رفتیم و رفتیم.

مادر هر روز حال و هوایی خاص دارد، رو به روی تصاویر پسرانش می‌نشیند و به‌یاد آنها و برای عاقبت به خیری تمام جوانان، زیارت عاشورا می‌خواند و سلامی می‌فرستد به سرور شهیدان، آقا اباعبدالله (ع).

اُلفت دیرینه‌ای با صبر دارد و چهره نورانی‌اش گویای ایمانی راسخ است، خودش می‌گفت: «بعدها بود که فهمیدم چه امتحانی باید پس می‌دادیم».

به‌راستی نیز همین گونه است، وقتی حرف می‌زد بغض راه گلوی‌مان را بسته بود، هر چند بار اولی بود که در فضای منزل‌شان قدم می‌گذاشتیم اما احساس غریبی نمی‌کردیم.

دست روی کمرش می‌گذارد و با چشمانی اشکبار سراغ دست‌نوشته‌های پسرانش می‌رود و آنها را جلوی ما می‌گذارد، نوشته بودند: «خودتان را درگیر دنیا نکنید و در مرداب‌بازی‌های آن غرق نشوید».

حالا سال هاست راوی مظلومیت شهداست، روایتی شیرین از ایثار و شهادت اما تلخ از زبونی دشمن، افسوس که قلم‌فرسایی در وصف تو سخت است، پس سلام بر تو ای مادر شهید که هنوز هم که هنوز است همت والایت بر بلندای هفت آسمان ایستاده است.

ای حضور جاودانه! ای تجلی عشق و شعور! دست ها برای از تو نوشتن می‌لرزد و کلمات می‌مانند برای از تو سرودن و قلب تو وسیع‌تر از حجم تمام دردها و رنج‌هاست؛ بلندتر از طول تمام غصه‌ها و شادی‌ها.

قلب تو دنیا را در خودش جای می‌دهد و تکه‌ای از بهشت که بوی پَر جبرئیل می‌دهد، زندگی با صبوری تو ادامه می‌یابد.

واژه‌ها در آستانه نامت زانو زده‌اند و تو یادبود خاطره‌هایی برای امروز و یادداشت آرزوهایی برای فردا، شیرازه جانت به سرنوشت فرزندانت سنجاق شده است و دست‌هایت مثل دو جلد کتاب، صفحات صبوری را جمع می‌کند.

در روز مادر مثل همه مادران به انتظار آمدن فرزندت و تبریک مقامت می‌نشینی اما دیری نمی‌گذرد که چادرت را بر سر می‌اندازی و می‌روی تا سراغی از پسرانت بگیری که در گوشه‌ای از بهشت پاک شهدا، چشم‌انتظار تو هستند، سنگ سپید قبر را به دستان پُرعطر گلاب می‌سپاری و از پشت شیشه مه‌گرفته عینک، سوره یاسین می‌خوانی و بعد اشک‌ها سرازیر می‌شوند در چروک زیر چشمانت.

لب‌هایت به آرامی چیزی را زمزمه می‌کنند؛ انگار می‌خواهند برای قد و بالای رشید پسرانت «وَ اِن یکاد ...» بخوانند، ای مادر صبور! می دانیم که امروز برای پسرانت از چه حرف می‌زنی، از عشق و محبتی می‌گویی که سال‌ها به پای لحظات بودن‌شان نثار شد یا داستانی از داغ نبودن‌شان که کمرت از آن خمیده و بر گیسوانت گرد سپیدی پاشیده است، شانه‌های بی‌همتایت، همتای دریاست؛ جاری میان قطره‌های کوچک آبی وجود من و سنگ صبور دلواپسی‌های نسل من.

دعاهایت معجزه می‌کند، هر گره کوری در زندگی‌مان می‌افتد، گرمای نفس‌های تو تحمل آن را آسان می‌کند، دعای تو و امثال توست که رزق و روزی‌مان را رونق می‌دهد و رمق پاهای ناتوان زندگی‌مان می‌شود.

منبع:فارس

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین