عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن لیالی پر برکت قدر عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند.
سرویس شعر آیینی عقیق : به مناسبت فرا رسیدن لیالی پر برکت قدر عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند.







امیر عظیمی :

ای خدا، ای بی نیاز چاره ساز

بارالها، خالق بنده نواز

ای کریم ذوالعطا و فضل وجود

ای به سمتت کلَّ شیٍ فی السجود

ای مناجات شب شبگردها

همنشین مهربان دردها

ای نوای بی نوایان، ای اله

روسیاهم، روسیاهم، روسیاه

روسیاهم ای کریم دستگیر

دست خالی آمدم، دستم بگیر

دست خالی آمدم ای جان پناه

کوله باری دارم از جرم و گناه

هیچ می دانی چرا دورم ز تو

سالهای سال مهجورم ز تو

نفس با ابلیس تا همدست شد

بنده ی تو از گناهان مست شد

هی گنه پشت گنه پشت گنه

پیش تو واشد دگر مشت گنه

یارب امشب جرم و عصیانم ببخش

من پشیمانم، پشیمانم ببخش

تا که با جرم و گنه آمیختم

آبرویی از امامم ریختم

از من آلوده دامن هر گناه

خنجری شد بر دلش بنشست، آه!

یوسف زهرا ببین چاه مرا

بشنو از چاه گنه، آه مرا

گوشه چشمی کن به من، آقای من

سیّدی، یابن الحسن، مولای من

با دعای آتشینت کار کن

بهر این آلوده استغفار کن

ای پناه انس و جان، صاحب زمان

الامان و الامان، صاحب زمان

ماه، ماه روزی داری و دعاست

شب شب قدر و دل من در کجاست؟!

شب شب قدر و ز اشکم منجلیست

من دلم در کوفه همراه علیست

کوفه امشب با دلم بد تا نکن

خون به قلب دختر زهرا نکن

آی کوفه! دختر خیرالنسا

امشبی شد میزبان مرتضی

بود از افطار تا وقت سحر

میهمان دختر زهرا پدر

آفتابی میهمان ماه شد

ام کلثم سفره دار شاه شد

آن امام مهربان ساده زیست

سفره ی افطار را دید و گریست

در دلش انگار یاد یار کرد

باز با نان و نمک افطار کرد

در دلش آشوب بود و زمزمه

بارها گفت: "ادرکینی فاطمه"

شد دل دختر دوباره غرق خون

تا شنید " انّا الیه راجعون"

شد سحر، حیدر کمر را بست باز

تا رود مسجد به محراب نماز

می شنید از درب ها، دیوارها

از لب مرغان، لب مسمارها

امشب ای شیر خدا، مسجد نرو!

مرتضی ای مرتضی! مسجد نرو!

حیدر اما راهی کوچه شد و

با دلی شیدا به مسجد آمد و

خویش را آماده بهر یار کرد

قاتلش را هم خودش بیدار کرد

سمت کعبه، کعبه ی اهل نیاز

گفت اذان و شد مهیاّی نماز

تا که او را دشمنش در سجده دید

ناگهان شمشیر جهلش را کشید

ابن ملجم آن لعین بی حیا

ضربتی زد بر سر شیر خدا

باز قلب آفرینش آب شد

مقتل شیر خدا محراب شد

ناله ی محراب را مسجد شنفت

مرتضی فُزتُ وربّ الکعبه گفت

" قد قتل" از عرش می آمد بگوش

نالۀ جبرییل آمد در خروش:

"اهل عالم! رشته شد ارکان دین

کشته شد دیگر امیرالمومنین"

مجتبی این را شنید و دلپریش

باز هم در کوچه ها افتاد پیش

کوچه ها را پابرهنه می دوید

تا به محراب علی؛ آقا رسید،

صبحدم در پیش چشمش تار شد

گفت داغ مادرم تکرار شد

ناگهان در آن دم پر شور و شین

درب مسجد وا شد و آمد حسین

وای از وقتی که شاه کربلا

دید غرق خون سر شیر خدا

آه از چشمان بر در دوخته

دختری در داغ  مادر سوخته

دید وقتی دختر شیر خدا

مرتضی را غرق خون با مجتبا

از سویدای جگر آهی کشید

گفت یارب باز فصل غم رسید

داغ روی داغ، یارب صبر ده

بر دل بریان زینب صبر ده

دلخوشی هایم همه رفته ز دست

از برایم دو برادر مانده است

آه اگر یک روز از غم تا شوم

بی حسین و بی حسن، تنها شوم

آه اگر روزی به صحرایی عجیب

بی برادر گردم و گردم غریب

آه اگر در قتلگه با شور و شین

بین قاتل ها شود تنها حسین

آه اگر بر حنجرش خنجر رود

از تنش بر روی نیزه سر رود

علی اکبر لطیفیان:

 فعل مرا دیدی ولی چیزی نگفتی

بنده همان بنده ، خدا مثل همیشه

از ما توسل از تو لطف و دست گیری

آقا همان آقا ، گدا مثل همیشه

***

ممنون از اینکه دست ما را رو نکردی

مثل همیشه باز هم ستار بودی

چه خوب شد در معصیت مرگم نیامد

ممنون از اینکه باز با ما یار بودی

***

با این گناهانی که من انجام دادم

باور نمیکردم که دستم را بگیری

تو آن قدر لطف و کرامت پیشه ای که

روزی هزاران بار توبه میپذیری

***

جا مانده بودم تو مرا اینجا رساندی

من خواب بودم تو مرا بیدار کردی

وقتی سحر های مناجاتت نبودم

آن شب به جای من ، تو استغفار کردی

***

آن قدر خوبی ِ مرا گفتی به مردم

آنقدر که حتی خودم هم باورم شد

آه ای کرامت پیشه دیدی آخر کار

این مهربانی های تو دردسرم شد

***

هر چند از دست خودم دل گیرم اما

احساس دلتنگی در این شب ها نکردم

سوگند بر سجاده خانوم رقیه(س)

من مهربان تر از خودت پیدا نکردم

***

در را به روی ما گنه کاران نبندید

ما هم دلی داریم گرچه رو سیاهیم

گفتند اینجا بار عصیان میپذیرند

دیدیم بیش از عالمی غرق گناهیم

 

مهدی رحیمی :

الهی به این بنده فرصت بده

به توفیق بر نفس رخصت بده

الهی کمیلی ابوحمزه ای

مرا با مناجات عادت بده

شب چارمی بازهم آمدم

خودت روز محشر شهادت بده

عوض کن مزاج مرا با دعا

به من حس سبز عبادت بده

سر سفره ات زاهدان سائلند

به این هم نشینی سعادت بده

اگر اوج انسانیت بندگی ست

به آزادی من اسارت بده

...چه می خواهی از من سر و دست و پا

بهایت چقدر است قیمت بده

تو که هر قدر داشتی داده ای

مرا با خودم آشتی داده ای

مرا عفو کن تا کمیلت شوم

ز خود بگذرم باب میلت شوم

نبینم خودم را خدایی شوم

شب چارمی کربلایی شوم

شبیه مظاهر حبیب آمده

پر از عطر خوش بوی سیب آمده

حسین امشب آمد به بالین من

برای مریضت طبیب آمده

سراغ من خسته انگار که

غریبانه حس غریب آمده

کنون وقت گریه است زینب بیا

به گودال آن نانجیب آمده

گلی را که گم کرده ای روی نیزه

بمیرم که شیب الخضیب آمده

تمام وجودم همین مطلب است

که امشب خدا ضامنم زینب است

 

علی اصغر ذاکری :

***

رویم نمیشود که بگویم مرا ببخش

با این همه گناه ولیکن خدا ببخش

شاید دلت گرفته ازاین توبه های سست

اینبار چندمین ولی آخر بیا ببخش

ای مهربان عرش نشین ای همیشه خوب

این بنده ی به خاکِ غم افتاده را ببخش

شاید چنان بدم که نمیخواهی ای عزیز!

از جرمهام بگذری ، اما چرا؟ببخش

حالا تو هستی و من و تصمیم آخرت

یا غرق کن درون عذابم...ویا ببخش

کوه گناه خالص و خوبی همه ریا

رویم نمیشود که بگویم مرا ببخش

 

محمد فردوسی :

غیر از تو ای خدا به کسی رو نمی زنم

جز در مقام قرب تو زانو نمی زنم

با کشتی شکسته ز امواج معصیت

جز در کرانه های تو پهلو نمی زنم

بعضی مواقع از سر تکرار معصیت

با غافلین درگه تو مو نمی زنم

با این که روسیاه ترین خلق عالمم

چنگی به غیر نغمه ی «ارجو» نمی زنم

خواهی مرا بری به جهنّم ببر ولی ...

... این را بدان که بانگ هیاهو نمی زنم

این بار اگر ردم نکنی قول می دهم

سنگی دگر به روی ترازو نمی زنم

تنها امید من پسر فاطمه بُوَد

بیهوده دل به این سو و آن سو نمی زنم

امشب دلم کبوتر بام رضا شده

پَر جز هوای ضامن آهو نمی زنم

زهر جفا توان پرش را گرفته بود

مانند مادرش کمرش را گرفته بود

 

 

منبع : حسینیه ، وبلاگ سهیل عرب

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین