عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن سالروز ولادت حضرت علی اکبر (ع) و روز جوان عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند.
سرویس شعر آیینی عقیق : به مناسبت فرا رسیدن سالروز ولادت حضرت علی اکبر (ع) و روز جوان عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند.






امیر عظیمی :

جمال حضرت حق بی نقاب می آید

ز مشرق دلمان آفتاب می آید

به ربنای قنوتم جواب می آید

گل محمدی بوتراب می آید

خدا به خانه ی ارباب احمد آورده

بیا حسین که لیلا محمد آورده

رسیده تا که شود جلوه ی جلال حسین

جلال ذات خداوندی جمال حسین

علی اکبر آقا، بزرگ آل حسین

موذن پسر فاطمه، بلال حسین

حسین، اکبر خود را بگیر از لیلا

خودت به گوش علی ات، اذان بگو آقا

چه آفتاب نجیبی، چه مهربان قمری

چه سرو خوش قد و بالایی و عجب ثمری

تبارک الله از این معجزه، از این هنری

کسی که هستی خلقت، طفیلی سر اوست

تمام هستی او این علی اکبر اوست

«علی اکبر ربّ و علی اکبر بالا

علی اکبر یاسین، علی اکبر طاها

علی اکبر حیدر، علی اکبر زهرا

علی، علی حسین و علی زینب کبری»[1]

به لوح سینه نوشته حسین، این مضمون

شدند عالم و آدم به این علی مجنون

علیست کوثر زهرا، حقیقت حیدر

عنایتش به دو عالم، عنایت حیدر

کسی که در جگر اوست، جرأت حیدر

شجاعتش شده مثل شجاعت حیدر

علیست جلوه ی حیدر، علیست خیرالناس

شده است محو نبردش، عموی او عباس

ظهور کرده که حق بر کفش علم بدهد

به دشمنان پدر، کیفر عدم بدهد

علی شده که شکوهی به باورم بدهد

خدا هزار پسر بر حسین هم بدهد

به اذن اُمّ اَبیها، همه علی هستند

شبیه حضرت حیدر همه یلی هستند

اگر که باد بیفتد به سمت گیسویش

اگر که موج نشیند به طره ی مویش

خدا نکرده، خم افتد به روی ابرویش

حسین می شود آشفته، می دود سویش

مباد آنکه علی زخمی گزند شود

تنش به ناز طبیبان نیازمند شود

کنار اهل حرم سایه اش نقاب شده

به دور زینب کبری، علی حجاب شده

برای عمه ی خود، چون عمو رکاب شده

چقدر حال حرم بعد او خراب شده

نوشته اند سه ساله بدون او خسته است

رقیه بر علی اکبر چقدر وابسته است

 

علی ناظمی :

در محبت گاه بیماری ز درمان بهتر است

یار وقتی نیست حال نابسامان بهتر است

بی محلی های لیلی دار مجنونست آه

گاه دشنام لبی از گفتن "جان" بهتر است

حسرت اشک جوان از چشم پیرم می چکد

در بهار آثار باران از زمستان بهتر است

با مژه جاروکشی آستان خوبست لیک

گردگیری با سر زلف پریشان بهتر است

زیر پای یار ما حاجت فراوان ریخته

دست خالی را گرفتن پیش دامان بهتر است

این کرمخانه بعید است از گدا خالی شود

هرچه سائل بیشتر لطف کریمان بهتر است

گنج را با بردن رنج فراوان می دهند

کربلا را زائر پاره گریبان بهتر است

هر اذان صبح ما را میبرد پایین پا

بی علی اکبر نخوانیدم مسلمان بهتر است

 

جواد پرچمی:

 

در بهاران چمن درست شود

عشق با سوختن درست شود

روی قلبم حسین بنویسید

تا عقیق یمن درست شود

به در کهف رفتن ما با

سگ لیلا شدن درست شود

عاقبت کار سالیان بعد از

رفتن و آمدن درست شود

سالیانی است کار این مردم

بین سینه زدن درست شود

خون دل خورده زهرا تا

چند تا سینه درست شود

وصف این طایفه که می آید

عشق در قلب من درست شود

به خدا شبه مصطفی کافی است

تا اویس قرن درست شود

علی اکبر شود هر آنکس که

از حسین و حسن درست شود

تا که پیغمبری شدیم همه

علی اکبری شدیم همه

پسران جلوه بیشتر دارند

همگی خصلت از پدر دارند

پدرانی که دل به حق دادند

مهر اولاد در جگر دارند

تاج شاهی است ارث باباها

شاه ها اکثرا پسر دارند

خانه ای که به آن پسر دادند

صدقه گیر پشت در دارند

همه خانواده زهرا

دور خود چند تا قمر دارند

نوه های عشیره حیدر

همه جنگاورند و سردارند

با علی این پسر بزرگ شده

که شبیه پدر بزرگ شده

دست لیلا بهار آورده

دامن افتخار آورده

اسدالله زاده این مادر

واقعا ذوالفقار آورده

به گداهای شهر مژده دهید

پسری سفره دار آورده

گفت ام البنین به لیلا که

فاتح کارزار آورده

هر کجا رو به سوی میدان برد

خصم رو به فرار آورده

عمه اش مشک و مجمر اسفند

دور این گاهواره آورده

عمه اش شادمان تر از همه است

یار، رو سوی یار آورده

دور گهواره اش عجب حالی است

جای مادر بزرگ او خالی است....

ربنا ربنا کنیم همه

همه شکر خدا کنیم همه

حضرت شاهزاده آمده است

نیت کربلا کنیم همه

باید از خاک پاش برداریم

دل خود را بنا کنیم همه

علی اکبر حضور غرق خداست

خویش را مبتلا کنیم همه

دسته جمعی از این حسینیه

عزم پایین پا کنیم همه

کاش بودیم ظهر عاشورا

تا عبا دست و پا کنیم همه

آمده اشک حسرت ارباب

عرض تبریک حضرت ارباب

آمده سایه سرش باشد

آینه دار مادرش باشد

آمده وقت پیری ارباب

هر کجار رفت در برش باشد

آمده هر غروب، وقت نماز

مست الله اکبرش باشد

آمده تا رکاب عمه شود

هم نگهبان معجرش باشد

باورش هم نمی شود روزی

اربا اربا برابرش باشد

این تن قطعه قطعه قطعه شده

باورش نیست اکبرش باشد

بهتر این است زود برخیزد

فکر موهای خواهرش باشد

لخته خون از دهان او میریخت

روی دستش جوان او میریخت

 

عطیه سادات حجتی :

 

خوشا دلی که فقط زیر پای او باشد

میان شادی و غم مبتلای او باشد

خوشا سری که هواخواه خدمتش باشد

شبانه روز فقط در هوای او باشد

خوشا دلی که به فرمان عقل عاشق شد

و خواست لحظه به لحظه برای او باشد

برای او که تمنای عالم بالاست

برای او که جهانی فدای او باشد

دلیل شهرت بی انتهای شش گوشه است

زمین فقط کمی از کربلای او باشد

به ملک سلطنت دل کجاست سلطانی

که خیل شاه و ملک هم گدای او باشد

اسیر لهجه ی گلدسته ها شدن خوب است

به شرط اینکه اذان با صدای او باشد

شبیه رحمت محض است خَلقاً و خُلقاً

که احسن القصصم ماجرای او باشد

چه هیبتی چه جلالی فقط تصور کن

عبای سبز پیمبر عبای او باشد

به اشک شوق نشانده نگاه بابا را

چه گریه ها که پی خنده های او باشد

رسیده بود به گوش همه رجزهایش

نبود هیچ حریفی که تای او باشد...

نخواه روضه بخوانم شب تولد که

ترانه مرثیه ای در عزای او باشد...

 

رضا قربانی:

پیش بلا تا که تو هستی سپر شاه
خم نشود از غم و غصه کمر شاه

دخل و اُمورات پدر دست پسر هست
سائل الطاف توایم ای پسر شاه
پیش رویش راه برو کیف کند او
بین گذرها نباش پشت سر شاه

یوسف لیلا بخدا گرگ زیاد است
دور نشو دور نشو از نظر شاه

تشنه ای اما به روی خویش نیاور
تشنه تر است از لب خشک ات جگر شاه

با بدن تو چه کرده نیزه و مقراض
چل علی اکبر فتاده دور و بر شاه

زود بلند شو که ابن سعد حرامی
قهقه کمتر کند به چشم تر شاه

معجر زینب به داد شاه رسید و
برد به خیمه بدن محتضر شاه

وای نگاهی به سوی عمه ات افتاد
چشم سپاهی به سوی عمه ات افتاد

 

قاسم احمدی :

ز شرق و غرب می وزد نسیم ها موافقت
چه کرده ای تو با دل اویس های عاشقت
محمدی ترین شدی به خلق و خلق و منطقت
هزار بار آفرین به ناز شصت خالقت

ربیع الاولی شده مه پیمبر خدا
علیست آمده ولی شبیه روی مصطفی

به آسمان تار شب طلوع اخترانه ات
اقامه ی نماز با اذان دلبرانه ات
کمی به ما عطا نما ز لطف در خزانه ات
فدای خال گونه ات، رخ پیمبرانه ات

مرا ز پرسه در صف اویس ها جدا مکن
اسیر زلف تو شدم مرا ز خود رها مکن

در این قبیله جز علی نبوده نام دیگری
به جز ثنای مرتضی مگو کلام دیگری
به جز قلندرش شدن مجو مرام دیگری
شدی چو عاشق علی،مشو غلام دیگری

اگر که رسم می شود بنام مرتضی شدن
نتیجه اش چه می شود،شبیه مصطفی شدن

چقدر دلبری کنی به حسن فوق العاده ات
شکار گشته یوسفان به چهره ی گشاده ات
زمین ز تاک پر شده به گوشه ی اشاره ات
چه خوب آذری زبان بخوانده شاهزاده ات

تو یوسف حسینی و به غمزه دل بری کنی
تو آمدی نبی شده، کمی پیمبری کنی

زدی چو شیر بی امان به قلب لشکر عدو
و گفته ذکر یا علی به طرز رزم تو عمو
بکار برده ای ز او نکات رزم، مو به مو
از این جهت نبوده کس به جنگ با تو رو به رو

ز تیغ تو بجای خون، سر سران چیکده است
شبیه مرتضی شدی که کربلا ندیده است

تنت اسیر بوسه ها ز نیزه ها و تیر شد
معطر از حضور تو تمامی کویر شد
کنار پیکرت پدر کمر خمیده پیر شد
و زینب از همان زمان ز خیمه اش اسیر شد

عراق شد حجاز یا مدینه کربلا شده
چقدر عطر مصطفی در آسمان رها شده

 

حسن لطفی:

دریا شُدی حسین گُوهَر در بیاوَرَد
طوبیٰ شدی که عشق ثَمَر در بیاوَرَد
یا آسمان که شمس و قمر در بیاوَرَد
از رازِ چشمهای تو سر در بیاوَرَد

امشب زِ خنده های تو پَر در بیاوَرَد

سر تا به پا حسن شده ، پا تا به سر حُسین
از هر طرف پیمبری از هر نظر حسُین
با برگ و بار و رویِ تو شد باروَر حُسین
شرین تر از عسل شده ای تا مگر حُسین
با بوسه از لبِ تو شکر در بیاوَرَد

جبریل آمده به سلام ِشما رِسَد
شاید به فیضِ حَضِ کلامِ شما رِسَد
جایی نداشت تا سرِ بامِ شما رِسَد
خواهد اگر به پایِ غلامِ شما رِسَد
باید که چند بالِ دگر در بیاوَرَد

محرابِ اَبروانِ تو شد قتلگاهِ ما
شد مُشتَبه زِ قبله به میخانه راهِ ما
ای بهتر از هزار یقین اشتباهِ ما
در دستِ چشمِ توست تمامِ صَلاحِ ما
تا جانِ ما به نیم نظر در بیاوَرَد

پیغمبرانه خَلقاً و خُلقاً فقط تویی
اعجازِ بیت های مُطَنطَن فقط تویی
طوفانِ تند بادِ تَهَمتَن فقط تویی
کابوسِ سختِ زَهره یِ دشمن فقط تویی
تیغت کجاست تا که جگر در بیاوَرَد

تفریح میکنی به همین تار و مار ها
بگذار تا کمی بنشیند غُبار ها
تا بنگرم که پُر شده خاک از مزارها
پیچیده است ناله ی شان اَلفَرار ها
حیدر رسیده است پدر در بیاوَرَد

*

ای در سُرادِقاتِ الٰهی مَحافِلَت
سجّاده یِ حسین شکوهِ نوافِلَت
ای جلوه یِ جمالی اش اخلاقِ کامِلَت
ای جذبه یِ جلالِ خدا در حَمایِلَت
اما نگاه توست که زَر در بیاوَرَد

از پُشتِ در ببین که گدا سر به شانه است
از پُشتِ در ببین که بهانه اِعانه است
از پشتِ در ببین که گدایی بهانه است
در غیبتِ پدر پسر آقایِ خانه است
ارباب دستِ معجزه گر در بیاوَرَد

عرشی شدیم با نفسِ جاودانه ات
با بویِ سیبِ زمزمه هایِ شبانه ات
از اشک هایِ نیمه شبِ عاشقانه ات
تو در دعا و دامنِ تو بینِ خانه ات
صدها شکوفه وقتِ سحر در بیاوَرَد

ما را که کُشته کربُبَلایت هنوز هم
ما را به خون نشانده صدایَت هنوز هم
پایینِ پا فقط شده جایَت هنوز هم
ارباب زاده ای و گدایَت هنوز هم
سر را گرفته است که بر در بیاوَرَد

 

 


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین