عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۷۰۹۵۵
تاریخ انتشار : ۱۹ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۸:۰۱
آیت الله قرهی:
آیت الله روح الله قرهی در درس اخلاق اخیر خود گفت: ذکر حقیقی، این است که صداقت محض در مقابل خدا داشته باشیم.
عقیق:سیصد و سی وششمین جلسه درس اخلاق  آیت‌الله قرهی با موضوع  خطورات و مراقبه که در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شده در پی می آید.

بلایی که طلاست!

درجلسات گذشته بیان کردیم: اگر یاد ما کنترل شود، همه این خطورات - که از یاد است -ملکی و ربّانی می‌ شود. امّا اگر یادمان، کنترل نشود، اگر ذکر، یاد و حال ما در جای دیگری باشد، طوری که انسان دیگر خدا را فراموش کند، معلوم است تمام خطورات او، خطورات نفسانی و شیطانی می‌ شود.

بیان کردیم: باید همه وجود انسان، یاد خدا شود، نه فقط زبان، ذکر بگوید، «لا حول و لا قوّة إلّاباللّه» بگوید، استغفارکند، حمد بگوید که خیلی خوب است، امّا همه اعضاء و جوارح انسان، باید ذکرالله شود. این نسخه‌ای است که وجود مقدّس پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی (ص) بیان فرمودند. حضرت فرمودند: بنده، موقعی بنده می‌ شود که همه وجودش، یاد خدا باشد. اگر همه وجود، یاد خدا شد، زبان، چشم، گوش، فکر، روح، قلب، همه، یاد خدا شد؛ آن موقع تمام خطورات این عبد، الهی و ربّانی می‌ شود. از ملکی بیرون می‌ آید و ربّانی محض می‌ شود. چه کند انسان که این‌طور شود؟ ضمن این که سؤال این‌جاست این ذکر قلب چیست؟

ذکرلسان، معلوم است یکی این است که مثلاً انسان «لا حول و لا قوّة إلّا باللّه» بگوید، امّا ذکر حقیقی، این است که صداقت محض در مقابل خدا داشته باشد. در جلسه گذشته تا حدودی روایت شریفی را از وجود مقدّس حضرت باقرالعلوم، امام محمّد باقر(ع) بیان کردیم، حضرت فرمودند: «وَ ذِكْرُ اللِّسَانِ الْحَمْدُ وَ الثَّنَاءُ» ، ذکر لسان، حمد خداست. دائم شکرگزار باشد.

روایتی را در مقام حمودیّت بیان کردیم که مهم این است که انسان بداند همه چیز از ناحیه خداست. این در باب معرفت است که انسان به آن‌جا برسد که به قول پیامبر عظیم‌الشّأن حتّی در مورد بلاهم خدا را شکر کند. البته بلا، صورت ظاهرش بلاست، امّا آیت‌الله العظمی شاه‌آبادی یک تعبیر بسیارعالی در این زمینه دارند. یکی از شاگردان مبرّز ایشان که در بحث رشحات و شذرات ایشان حضور داشتند، بیان می‌ کردند: ایشان می‌ فرمودند: وقتی گفته شده: «البلاء للولاء»، این‌جا دیگر بلا، طلاست. مجبوریم این‌طوربگوییم تا قریب به ذهن شود. این بلا دیگر بلا نیست، طلاست.

لذاپیامبر (ص) می‌ فرمایند: اگر عبد بداند، همه چیز که ازناحیه خداوند تبارک و تعالی است، برای رشد انسان است، آن‌جا هم که صورت ظاهرش، بلاست (نه این که به حقیقت بلا باشد)، به ذوالجلال و الاکرام عرضه می‌ دارد: «الحمدللّه علی کلّ حال». در همه حالات حمد خدا را می‌ کند و به مقام حمودیّت رسیده است.

ذکر نفس؛ تلاش و تحمّل رنج

لذافرمودند: ذکر لسان، حمد و ثناست. امّا ذکر نفس، جهاد، کوشش، تلاش و تحمّل رنج است، فرمودند: «وَ ذِكْرُ النَّفْسِ الْجُهْدُ وَ الْعَنَاءُ». یعنی انسان، رنج‌ها را بپذیرد و باور کند این رنج‌ها بلا نیست، چه رنج‌های زندگی دنیوی و چه رنج برای رسیدن به مقامات الهی که این‌ها هم واقعاً رنج می‌ خواهد و نابرده رنج، گنج میّسر نمی‌ شود (نکاتی در این زمینه در جلسه گذشته بیان کردیم). انسان باید باورش شود، خودِ جهد و کوشش برای رسیدن به مقام انسانیّت، گنج بزرگی است و همه کس توفیق این را ندارد. اصلاً شما اگر به هیچ چیزی هم نرسی، همین که در این راه تلاش می‌ کنی، گنج بزرگی داری.

آیت‌الله شب‌زنده‌دار در درس اخلاقشان فرموده بودند: این که درروایت داریم: برای طالب علم، ملائکه الهی بال‌هایشان را می‌ گشایند، یعنی معلوم هم نیست عالم شود، امّا برای همان طالب علم هم بال می‌ گشایند؛ یک دلیلش این است: همین که شما تلاش دارید که عالم شوید، تلاش دارید که به سمت علم بروید، این، جهد است وپروردگار عالم همین جهد را از انسان می‌ خواهد و إلّا علم که از ناحیه خداست. خدا براساس صبر انسانی که یک کسی را ببیند خدای ناکرده به انحراف نیافتد و نعوذبالله علم برای او حجاب اکبر نشود «العلم هو الحجاب الاکبر»، به او علم مرحمت می‌کند و این، واضح است. منتها پروردگار عالم دوست دارد انسان در این راه، تلاش کند و تلاش او را می‌ خواهد. همان‌طورکه در روایت داریم: اگر کسی عمل انجام دهد، ولی در آن عمل، جدّ و تلاش داشته باشد و آن عمل را دیگر ترک نمی‌ کند، افضل است از کسی که چندین عمل انجام بدهد، امّا چندروز انجام می‌دهد و بعد رهایش می‌ کند، بعد سراغ عمل دیگر می‌رود (به تعبیر عامیانه شاخه به شاخه می‌پرد). لذا خدا از انسان، این را می‌خواهد که انسان، جهد و کوشش داشته باشد. دیگر انسان نباید جز قرب خدا هیچ چیزی را برای خود ملاک قرار دهد. من این عمل را انجام می‌دهم، طیّ الارض شود. این عمل را انجام می‌دهم ... اصلاً این‌هاملاک نیست، من می‌ خواهم خدا از من راضی باشد و من مقرّب پروردگار عالم شود. من عبد خدا هستم، من متعلّق به خدا هستم و خدا هم این‌گونه پسندیده که من کار کنم. به من دستور داده نماز بخوان، چشم. به من دستور داده روزه بگیر، چشم. به قول اولیاء خداانسان باید یکپارچه «چشم» شود، چشم مطلق.

در مسیر تلاش، باید تحمّل رنج داشت

لذاحضرت باقرالعلوم(ع) فرمودند: «وَ ذِكْرُ النَّفْسِ الْجُهْدُ وَالْعَنَاءُ» ذکر نفس برای این که تمام خطورات انسان، خطورات ربّانی شود، این است که جهد و کوشش کند. دراین تلاش‌ هایی که می‌ کند، امکان دارد مشکلاتی برایشان پیش آید، لذا باید تحمّل رنج را داشته باشد، «وَ الْعَنَاءُ».

به هر حال شیطان اجازه نمی‌ دهد، مثلاً می‌ خواهی برای طلب علم بروی، مشکلاتی برایت پیش می‌آورد و فقر را برایت جلوه می‌ دهد. می‌ خواهی با نفس خود مبارزه کنی، نمی‌ توانی. حتّی گاهی انسان می‌ خواهد شغلش را عوض کند، نمی‌تواند و گرفتار خواهد شد. امّا ازآن طرف برای او مشکل پیش می‌آید.

مرحوم حاج آقا حلوایی بیان کردند: پدربزرگ ما اوّل زرگر(طلافروش) بود، امّا بعد از مدّتی دیده بود نمی‌تواند این کار را ادامه دهد. آن هم در آن زمان که خیلی‌ از خانم‌هابا روبنده و ... بودند. ولی ایشان چون دیده بود نمی‌تواند، به شغل پایین‌تر که به ظاهر سود کمتری هم دارد، رفته بود تا خودش را حفظ کند. بعد فرمود: خدای متعال هم برای او برکت درست کرد. البته قصدش اصلاً چنین چیزی نبوده.  

پسر مرحوم حاج آقا حلوایی گفته بود: پدرم یک مدّتی در زجر بود و در معاش به رنج افتاده بود، چون شغلش را عوض کرده بود. همه هم به او می‌ گفتند: همه به این راه می‌آیند، امّا تو برعکس کردی و به شغل پایین‌تر آمدی!؟ زرگری را رها کردی و به جایی رفتی که نه انس با آن کار داری و نه بلدی. او هم گفته بود: برای این است که می‌ترسم.

لذادر این تلاش و جهاد باید رنج‌ها را هم تحمّل کرد. آیا ذکر فقط این است که مابگوییم، برای چشمت، یا ستّار بگو، برای نفست، افوّض امری الی الله بگو و ...؟ بله، این‌ها ذکرهای ظاهری است، امّا ذکر نفس این است که برای رسیدن به خدا تلاش وجهد کنی. لذا معلوم می‌شود وقتی انسان می‌خواهد برای رسیدن به خدا تلاش کند، نفس دون به او اجازه نمی‌ دهد، نفس امّاره مقابل نفس مطمئنّه می‌ایستد و شیطان آن موقع خوب و قوی و با جندش که از جنّ و انس هستند، می‌آید. به قدری محکم جلو می‌آید که به انسان اجازه تلاش نمی‌ دهد. لذا تو هم باید تلاشت را بیشتر کنی و جهد، این است.

دشمنی که اگر بر او غالب شوی، دشمنان دیگر توکاری از پیش نمی‌برند

فرمودند: ذکر نفس این است که تو تلاش کنی، با این که شیطان اجازه نمی‌دهد. بارها بیان کردم که جوانان عزیز می‌گویند: شیطان ملعون و این نفس دون، این اعدی عدوّ، من را گرفتارکرده بود و من دلم می‌خواست از لحظه‌ای به بعد، دیگر چشمم را کنترل کنم، دیگر حالم از خودم بهم می‌خورد، دلم می‌خواست نگاه زشت نکنم و وضعم خوب باشد، امّا همان موقع جلوی پایم کسی سبز می‌شود. تا قبلش من دنبال او می‌دویدم و گاهی هم پیدا نمی کردم، امّا حالا که می‌گویم: مرده شور این نفس را ببرد، مرده شور این گناه را ببرد، می‌خواهم چشمم را مراقبت کنم، همان موقع، تازه بیشتر جلوی انسان می‌آید. برای همین می‌فرماید:ذکر نفس، همین جهد و تحمّل رنج است.

عزیزان ما هنوز باور نکردیم که نفس، اعدی عدوّ است. اگر این را باور می‌کردیم، جلوی او می‌ایستادیم. امّا ما شوخی گرفتیم و می‌گوییم: حالا این هم یک دشمنی است. ولی اگر شما بدانید که دشمنی می‌خواهد بیاید کشور یا خانه شما را بگیرد، سخت نمی‌گیرید!؟ اگر بفهمید دزدی در محله شما آمده و چند خانه را زده، آیا قفل‌هایی را که مناسب نیست، عوض نمی‌کنید!؟ مراقبت و مواظبت نمی‌کنید!؟ لذا ما باور نداریم که این نفس که در درون ماست، دشمن‌ترین دشمنان ماست. ما هنوز نفهمیدیم که فرمودند: «أعدی عدوّک نفسک الّتی بین جنبیک». شاید به زبان بیان کنیم که دشمن‌ ترین دشمنان ما، همین نفس ماست که درون ما قرار دارد، امّا به باور آن نرسیدیم. لذا اگرفریب دشمن‌ های دیگر مانند یهود و ... را هم می‌خوریم، به همین علّت است که ماگرفتار این دشمن‌ترین دشمنان یعنی نفس دون هستیم. اگر بر این دشمن‌ترین دشمنان غلبه کنیم، آن‌ها هم دیگر هیچ کاری نمی‌ توانند انجام دهند. لذا نمی‌ توان از چنین دشمنی غافل شد و جهد و تلاش زیاد می‌ خواهد.  

نشانه لطف خدا به انسان، بعد از گناه!

‌لذااگر کسی کوشش نکند، گرفتار می‌شود. بعد هم باید بداند موقعی که کوشش می‌کند، او رارها نمی‌کنند، شیطان جلو می‌آید و می‌گوید: عجب! حالا برای من، آدم شدی!؟ تو درسپاه و حزب من (به تعبیر قرآن، حزب الشیطان) بودی «من الجنّة و النّاس»، حالا می‌خواهی خدایی و الهی شوی!؟  

آن موقع که در حزب و گروه شیطان بودم، کاری با من نداشت. خودم بودم. امّا حالا که تصمیم می‌گیرم، باید کوشش کنم، در این کوشش هم رنج است. چرا؟ چون می‌آید جلوی من می‌ایستد، نه این که تا من بگویم: خدایا! می‌خواهم خدایی شوم، همه چیز آماده شود. البته خدا هم عنایت و لطف و بزرگواری می‌کند. همین که خدا به من و شما لطف می‌ کندو در مجالسی که قلب و روحمان جلا می‌ گیرد و در آن‌جاهایی که اولیاء و بزرگان خدابودند، ما را می‌برد، نشان از لطف خداست. ما خودمان نبودیم. روایت داریم: اگر خیری برای شما به وجود آمد، اگر حالتان، حال الهی شد، بدانید که لطف پروردگار عالم است. بدانید خدا شما را دوست داشته است.

دراحادیث القدسیّه است که یکی از نشانه‌های حبّ خدا به بندگانش این است: موقعی که به گناه گرفتار می‌شود، همان موقع بعد از گناه، حال او را متغیّر می‌کند. البته خصوصیّت گناه این است که اجازه نمی‌دهد حال انسان متغیّر شود؛ چون ظلمات می‌آورد. امّا اگر دیدی بعد از گناه، بدت آمد، متنفّر شدی، حالت بد شد، گفتی: اَه، بنا بود دیگر این کار را نکنی، لذا به خودت بد گفتی و از خودت بدت آمد و حالت متغیّر شد، بدان که آن، لطف پروردگار عالم است و نشان از این دارد که خدا بنده‌اش را دوست دارد. نشان از این دارد که خدا، او را مشمول «و امهلهم رویدا» نکرده است.  

قرآن می‌فرماید: برخی را خداوند به حال خودشان وامی‌ گذارد و می‌ گوید: آن‌ها را رها می‌کنم، کاری به کارشان ندارم، هر کاری می‌خواهند انجام دهند، چپاول کنید، بخورید، هر طوری دلتان می‌خواهد عمل کنید، عیبی ندارد، لذا می‌فرماید: «و امهلهم رویدا»، گرفتار می‌شوند.

انسان در دنیا محفوف به جبر و اختیار است وإلّا ثواب و عقابی معنا نداشت

امّاآن موقعی که بنده گناه کرد و بعد از گناه، حالش متغیّر شد، یعنی از آن گناه بدش آمد، باز نشانه حبّ خداست که خدا او را رها نکرده است. لذا ذکر نفس این است که انسان جهد کند و بداند که رنج هم دارد. این درست است که لطف خدا راه را برای انسان باز می‌ کند، امّا گاهی هم خدا می‌خواهد ببیند خود بنده چه می‌کند و إلّا عالم، جبرمی‌شد. این که انسان در دنیا محفوف (پیچیده شده) به جبر و اختیار است، همین است. برای من اختیاراتی را قرار داده تا ببیند من چه می‌کنم، اگر بنا باشد، خدا مدام دست من را بگیرد، مدام ولیّ خدا دست من را بگیرد، مدام پیغمبر اکرم (ص) دست من را بگیرد و ... که فایده‌ای ندارد.  

مگربرخی کنار پیامبر (ص) نبودند، دیگر بالاتر از پیامبر (ص)! آن خورشید رسالت می‌تابید، امّا یک عدّه آدم نشدند. چرا یک عدّه آدم نشدند؟ دلیل این است که پروردگار عالم، یک عالم اختیاری برای این انسان هم قرار داده است و إلّا اگر بنا بود پیامبر (صلّياللّه عليه و آله و سلّم) همه را به معجزه عوض کند، که دیگر اختیار نبود. پیامبر، بشیراً و نذیراً است. اگرغیر از این بود دیگر عالم اختیار معنا پیدا نمی‌کرد.  

البته آن کسی که متوجّه شد، خدا هم به او یاری می‌رساند. در روایات هم این مطلب را داریم و این‌طور نیست که کمکی هم نباشد، پروردگار عالم فرمودند: در دوران زندگی‌تان نفحاتی می‌آید، خودتان را در معرض این لحظات نورانی قرار دهید، «فتعرّضوا لها». قبلاً این روایت را توضیح دادیم، مختصراًبیان کنم که یعنی حالا که دیدی، دیگر دائم دنبال او برو. لذا پروردگار عالم درزندگی انسان، نقطه‌های نورانی قرار می‌دهد، این‌طور نیست که انسان، یله و رهاباشد. امّا فرمود: «فتعرّضوا لها» یعنی خودت را دیگر در اختیار آن نور قرار بده. اگر خودت را در اختیار نور محمّد مصطفی (ص) قرار دهی، دیگر معلوم است که برنده‌ای. امّااگر این‌طور نشدم، حالا این نور را دیدم، یک مقدار هستم، یک مقدار ...، این، اختیاراست. این «فتعرّضوا لها»، خودش دلالت بر اختیار است.  

«ألا فی ایّام دهرکم نفحات» آگاه باشید که در زندگی شما، نفحاتی است. حتّی نمی‌فرماید: نفحه‌ای است، بلکه نفحات می‌فرماید. گاهی این‌قدر لطف دارد می‌بیند من با یک بارنور دیدن آدم نمی‌شود، دوباره، دوباره ... یک کسی را در سر راه من قرار می‌دهد تامن به خودم بیایم. «فتعرّضوا لها»، خودتان را در معرض آن قرار بدهید. این‌جا دیگر خودتان هستید، اگر قرار ندادید، اگر خودتان پا پش نگذاشتید، از پیغمبر(ص) هم کاری برنمی‌آید. این، قاعده خداست و إلّا دیگر نیازبه بحث هدایت و عقاب و ... نبود.  

دروغی که صدق محض است!

لذاذکر نفس، این است که انسان جهد و تلاش کند و بداند در این تلاش برای رسیدن به خطورات ربّانی، طبعاً رنج‌ها و سختی‌ها هست. یک عمر عادت کردم که نعوذبالله ترانه گوش بدهم. یک عمر عادت کردم موقع حرف زدن مدام با فحّاشی حرف بزنم. اصلاً این‌گونه عادت کردم که خیلی درد است. تا در خانه حرف می‌زنند، سریع به آن‌ها می‌پرم و بد وبیراه می‌گویم. این زبان عادت کرده به بدی، حالا آمده تصمیم بگیرد که دیگر حرف بدنزند، امّا شرایطی پیش می‌آید که عصبانی می‌شود. اولیاء خدا یک نسخه دادند و آن این که می‌گویند: تا چینن شرایطی پیش آمد، سریع برای این که زبانت به حرف بد بازنشود، از آن معرکه بیرون برو. بعد هم اگر نعوذبالله زبانت به حرف بد باز شد، بلافاصله استغفار کن. خودت را تنبیه کن. با او با مهربانی حرف بزن. خودت را با پول و صدقه دادن تنبیه کن. بعضی از بزرگان می‌گویند: فردای آن روز، روزه بگیر تا خودت را تنبیه کنی که چرا من می‌خواستم زبانم را کنترل کنم امّا نتوانستم.  

این‌ ها همه از نفس می‌آید و چون نتوانستم نفسم را کنترل کنم، این‌گونه شد. جهد نداشتم. نفهمیدم رنج دارد. رنجش این است: من تا می‌خواهم زبانم را کنترل کنم، بی‌ادب نباشم، فحّاش نباشم، تندخو نباشم، تهمت نزنم، غیبت نکنم، ...، شیطان جلو می‌آید. اتّفاقاً در این لحظه یک کسی می‌آید و می‌گوید: آقا! از فلانی چه خبر؟ در روایت داریم و اولیاء خدا هم بیان فرمودند که حتّی اگر چیزی بدانی که باعث می‌شود اگرصحبتت را شروع کنی، غیبت می‌شود و نمی‌دانی چه کار کنی، بگویی یا نگویی. در این‌جاعیبی ندارد بگویی: من نمی‌دانم. یعنی به ظاهر دروغ بگویی، ولی در واقع این، دروغ نیست و عین صدق است؛ چون تو را گرفتار و بیچاره می‌کند و زنجیر به پایت می‌اندازد. یک موقع می‌بینی زبانی که عادت به غیبت کرده، مدام کارش این می‌شود. یک کلمه بگو:نمی‌دانم. بعد به تعبیر درون خودت وجدان درد داری که دروغ گفتی، استغفار کن. البته این دروغ تو از باب دیگری است و می‌دانی اگر بگویی، به غیبت مبتلا می‌شوی.

یاشاید در جایی اگر چیزی بگویی، نعوذبالله باعث می‌شود که خون ریخته شود، لذا بگو:نمی‌دانم. حتّی بگو: نه، چنین چیزی نبوده است. بعضی می‌گویند: باید راستش رابگوییم، در حالی که اگر راستش را بگویند، شرّ درست می‌شود. راستش را بگویند، گناه درست می‌شود، بین زن و شوهر، اختلاف پیش می‌آید. بعد هم که اعتراض می‌کنی، می‌گویند:مگر ما دروغ گفتیم!؟ عجبا! تو کاری کردی یک زندگی از هم پاشیده شد. بعد می‌گویی:مگر من دروغ گفتم!؟ خودت را این‌گونه توجیه می‌کنی!؟ این، همان چیزی است که نفس دون، همان اعدی عدوّ، برای تو زینت داده و این‌گونه تو را گرفتار کرده است.

راه دقّ الباب شیطان، بعد از پناه بردن انسان به خدا

لذامی‌فرمایند: جهد داشته باش، تلاش کن و بدان که فقط و فقط باید در این راه بایستی ورنج‌هایش را هم تحمّل کنی. زبانت را نمی‌‌توانی کنترل کنی، زیاد استغفار بگو. بعدهم تا خواستی حرفی بزنی، همان جا بگو: استغفر الله و این‌گونه عادت کن.

ابوالعرفا، آیت‌الله العظمی ادیب می‌فرمودند: ملّا فتحعلی سلطان‌آبادی بزرگ می‌فرمودند: اتّفاقاً شیطان می‌آید دقّ الباب می‌کند. از چه طریقی؟ ازطریق مقابله. تا شما استغفرالله می‌گویی، شیطان در جلد طرف مقابل(مثل زن و شوهریکه با هم دعوایشان شده) رفته و می‌گوید: برای چه استغفرالله می‌گویی!؟ اگر راست می‌گویی حرفت را بگو. لذا شیطان از طریق طرف مقابل جلو می‌آید تا زبان تو را مجدّداً بازکند. مدام می‌گوید تا نعوذبالله تو بگویی: خفه شو! خوب همین، دوباره زبانت را بازکرد. تو عهد بسته بوید که دیگر نگویی و استغرالله گفتی که دهانت باز نشود، امّاشیطان در طرف مقابل تو نفوذ پیدا می‌کند، دقّ الباب می‌کند که شما بگویی. مثلاً می‌گوید:اگر جرأتش را داری بگو. امّا تو هم بگو: اصلاً جرأتش را ندارم، جنابعالی شیر، ما موش. اصلاً در این فکر نباش که من هم باید شاخ و شانه‌ای بکشم تا بفهمد و بداند چه خبر است. هیچ خبری نیست. خبر فقط در بندگی خداست.  

سلام کردم، جواب نداد. من هم دفعه بعد جواب سلامش را نمی‌دهم، فکر کرده کسی شده است! این نفس دون با ما چه کرده است. هر بار یک طوری ما را فریب می‌دهد. اعدی عدو یعنی این. می‌آید و ما را گرفتار می‌کند. خدا شاهد است گاهی رفاقت‌ها، صمیمیّت‌ها ودوستی‌ها، با چنین مسائل پیش پا افتاده‌ای از بین می‌رود. نفس دون گرفتارمان کرده است و همه برای این قضیّه است. نفس، رنج دارد و تو باید تحمّل کنی. در روایت داریم: اگر در یک گوش تو بیان کرد که فلان، بعد در گوش دیگر تو گفت: من نگفتم، بپذیر. نگو: نه. برای این که می‌خواهد ما را تمرین دهد که با این نفس خود مبارزه کن. ذکر نفس، جهد و رنج بردن در این راه است.  

ذکر روح: خوف و رجاء

بالاترین ذکر عندالاولیاء همین ذکر نفس است. می‌گویند: اگر این شد، دیگر بعدی آن هم درست می‌شود. بعدی آن، چیست؟ ذکر روح است. ذکر روح چیست؟ «وَ ذِكْرُ الرُّوحِ الْخَوْفُ وَالرَّجَاءُ»، اگر دیگراز این نفس امّاره بیرون آمد و روح الله شد، حالش حال روحانیین شد و روحش الهی شد، یادش چیست؟ هم امید به رحمت پروردگار عالم دارد و هم خوف دارد.

دلیل خوفش چیست؟ اوّلین خوف عندالاولیاء این است: نکند سقوط کنم. لذا اولیاء خدا وقتی به این مقام و مراتب روحانی می‌رسند، دائم در خوف هستند که نکند یک عاملی پیش بیاید و سقوط کنند. در این مراتب انسان مدام رشد می‌کند، هر چند اولیاء خودش انچنین حالی را برای خودشان قائل نیستند، امّا ملائکه دارند رشد آن‌ها را می‌بینند، مرتّب بالا می‌روند و مراتب را طی می‌کنند. در این حالت، آن‌ها می‌ترسند، چرا؟ در این‌جا، آن مطلبی که بارها بیان کردیم، معنا می‌دهد. فرمودند: هر کس ولو به لحظه‌ای تصوّرکند که کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست. لذا خوف دارند که نکند عملی پیش بیاید و من هم تصوّر کنم که راستی راستی کسی شده‌ام. لذا از همین خوف دارند که آیااصلاً عملم، عمل صحیحی هست یا نیست؟ بعد از این هم می‌گویند: آیا عمل ما عندالله تبارک و تعالی مقبول است، یا خیر؟ (چون یک صحّت عمل داریم و یک قبول عمل). 

لذااین‌ها مدام خوف و وحشت دارند، اوّل می‌ترسند سقوط کنند، دوم از صحّت عمل خود می‌ترسند، سوم از قبولی عملشان می‌ترسند و ... یعنی دائم در خوف هستند. خوف دارند که نکنداین حالات برای انسان، انسان را گرفتار کند و تصوّر کند که خبری شده است. لذا دائم در خوف هستند.

تنها گروهی که در قیامت در امان هستند

وجودمقدّس أبی‌عبدالله، حضرت حسین بن علی (ع)، نکته‌ای عجیب که کد هم هست، می‌فرمایند، می‌فرمایند: «لا يَأمَنُ يَومَ القِيامَةِ إلاّمَن خافَ اللّه َ في الدُّنيا» ، هیچ کس در روز قیامت در امان نیست، (إلّا، إلّای حصریّه است، یعنی فقط این گروه)، مگر آن‌ها که در دنیا، ترس از خدا داشته باشند.

نعوذبالله این‌طور نیست که بگوییم خدا لولوخورخوره است و انسان باید از او بترسد. ترس از خدایعنی ترس از این که من از خدا دور شوم. این که من اصلاً خدایی نباشم. از این ترس دارم.  

ترس از این که یک موقع عمل هم انجام می‌دهم، با چشمم گناه نمی‌کنم، با زبانم گناه نمی‌ کنم- که خیلی عالی است - امّا دیگر یک موقع فکر می‌کند کسی شده است. من کسی هستم که توفیق دارم و دیگر چشمم را کنترل کردم، همین بدبختی است و سرآغاز سقوط است و متوجّه نیست.  

جلیس خوب؛ نوری در ظلمات و گرفتاری‌های دنیا

اتّفاقاًشیطان اوّل تا بتواند (یک بار و دو بار هم نه) اجازه نمی‌دهد کسی که قبلاً چشمش بدکار می‌کرده، دیگر برگردد. مگر این که حالا لطف خدا شامل حالش شود. که برای این هم اولیاء خدا نسخه دادند، یکی این که انسان از آن مکان گناه بیرون رود. دیگر این که انسان به جاهایی برود که با نگاه به آن جمالات، انسان را به یاد خدا بیاندازد. نسخه دادیم، بیان کردیم: عکس اعاظم و بزرگان، آن‌هایی که بر دل شما نشستند، عکسامام راحل، عکس امام المسلمین، عکس آیت‌الله العظمی بهجت و دیگران را به همراه داشته باشید تا انسان با دیدن آن‌ها، خجالت بکشد.  

انسان وقتی به چهره برخی از افراد نگاه می‌کند، یاد گناه می‌افتد، چون مع‌الأسف چهره برخی، چهره شیطانی است و انسان را به گناه دعوت می‌کند. این را بارها بیان کردم که جلیس، بسیار مؤثّر است. چقدر در روایات داریم که یک هم‌نشین، انسان را به قعرجهنّم می‌برد. انسان را دعوت به گناه و فسق و فجور می‌کند و انسان را از مقام انسانیّتش دور می‌کند. یک هم‌نشین هم انسان را دائم به یاد خدا می‌اندازد. تاانسان او را می‌بیند، یاد خدا می‌افتد و اصلاً از دنیا فارغ البال می‌شود. دردنیاست، مانند مردم عادی دارد زندگی می‌کند، می‌خورد، می‌آشامد، ولی حلال. لذاوقتی انسان او را می‌بیند، یاد خدا می‌افتد و اصلاً دغدغه‌ای دیگر ندارد. انسان رابه جای دیگر می‌برد. در این ظلمات و گرفتاری‌های دنیا، جلیس خوب و پاک، نوری برای انسان است که به او آرامش می‌دهد.

یکی از دانشجویان عزیز می‌گفت: من در کاشان با چند نفر از دوستانم خوابگاه گرفتهبودیم. یکی از دوستانم برای نماز صبح بلند می‌شد و ما اهل نماز نبودیم. او هر صبح بلند می‌شد، آرام نمازش را می‌خواند و بعد هم به آرامی قرآن می‌خواند. زمزمه آرام او در گوش ما می‌رفت. بعدها دیگر حال ما را هم تغییر داد و من که نمازخوان نبودم، نماز خوان شدم. قرآن هم اصلاً بلد نبودم بخوانم، امّا قرآن‌خوان شدم. هم‌نشین این است.

اگرانسان، یک جلیس و هم‌نشین خوبی داشته باشد، حالش را متغیّر می‌کند. نعوذبالله جلیس بد هم داشته باشد، یک‌باره نگاه می‌کند می‌گوید: من این نبودم، امّا شد دیگر، تمام شد.

لذابرای همین است که می‌گویند به مجالس اعاظم و بزرگان که به انسان حال می‌دهد، بروید. با این کار، شما با آن بزرگواران جلیس می‌شوید و حالتان را تغییر می‌دهد. دور بنده را خط قرمز بکشید، امّا اگر مذنبی بیاید و در کنار این جوانان باصفا بااین حال معنوی‌شان - که گاهی من خجالت می‌کشم روی آن‌ها را می‌بینم، با خواندن یک روایت می‌بینم که اشک دارد از چشم جوان باصفا جاری می‌شود - بنشیند، تأثیر می‌گیردو عوض می‌شود. ای کسانی که سنّی از شما گذشته بدانید که اتّفاقاً همین جوان‌ها منو شما را به صفا می‌رسانند و پاک می‌کنند. یکی از جلیس‌ها همین است. همین مجالسی که مجلس تزکیه و حالیّه است که حال انسان را تغییر می‌دهد و وضع انسان را عوض می‌ کند. انسان را دگرگون می‌کند، این‌ها برکت است. این‌ها در دوران ظلمت، نعمت است. درروایت داریم: «مجالس النور»، ملائکه الهی وقتی می‌بینند مجلسی این‌گونه است، ازآسمان می‌آیند. لذا برای امثال من بیچاره هم که مبتلا هستم، اگر در همان‌جا تغییرایجاد می‌شود، به این دلیل است که در مرکز نور نشسته‌ام. وقتی در مرکز نور بنشینم، بالاخره من هم عوض می‌شوم.  

من بارها بیان کردم که اگر در کنار کسی که خوش‌بو هست و عطر خوبی زده، بنشینید، اثردارد. از آن طرف، اگر در کنار کسی که نعوذبالله سیگاری است، دو ساعت بنشینی و بعدخانه بیایی، کت تو بوی سیگار می‌گیرد. خانواده‌ات می‌گویند: سیگار کشیدی!؟ این، برای این است که هم‌نشین شدی. هم‌نشین با نور شوی، نور می‌شوی، عوض می‌شوی، حالت را تغییر می‌دهد. این، قاعده است و هم‌نشین با بدی شوی، بد و گرفتار می‌شوی. لذابزرگانمان حتّی اگر این مجالس نور در جاهای دوری هم باشد، می‌روند تا استفاده ببرند. این‌ها خیلی عجیب است.  

این‌هاکه خوف از خدا دارند که نکند من عوض شوم، نکند من گرفتار شوم و ...، کسانی هستندکه فردای قیامت در امن هستند. فقط این‌ها در امن هستند و دیگران در امنیّت نیستند.

البته این خوفی هم که بیان می‌شود، خوفی نیست که سبب شود که انسان دیگر عمل انجام ندهد. اتّفاقاًاین خوف‌ها عامل می‌شود که انسان، عمل بیشتری انجام دهد، نه این که خوفی باشدبگوید: من که دیگر نمی‌توانم، پس رهایش کنم. خوفی که انسان را وادار به عمل صالح می‌کند و إلّا می‌دانید حسب روایات شریفه، بین ذنوب و گناهان کبیره، اکبر ذنوب، یأساست که انسان مأیوس شود و بگوید: من که دیگر نمی‌توانم، من که دو بار، سه بار، چهار بار، ...، صد بار، تصمیم گرفتم و نشد، مرده شور من را ببرند، من نمی‌توانم، رهایش کن. فرمودند: خود این اعظم ذنوب است. در مباحث اولّی اخلاق روایتش را خواندم که یأس از گناهان کبیره و بلکه اعظم گناهان کبیره است.

لذامنظور از خوف این است که من بیشتر تلاش می‌کنم که نکند سقوط کنم، پس بیشتر به جایگاه‌های نورانی بروم. بیشتر مراقب خودم باشم. کبر من را نگیرد و ...

کدام امیدواری، فریب شیطان است؟

درادامه هم فرمودند: ذکر روح، علاوه بر خوف، امید است. امّا کدام امید؟ حضرت صادقالقول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) فرمودند: «وَ ارْجُ اللَّهَ رَجَاءً لَايُجَرِّيكَ‌ عَلَى مَعْصِيَتِهِ»، امیدوار به خدا باش، امّا چه امیدی؟ آنامیدواری که نکند باعث جرأت در گناه تو شود. بگویی: خدا ارحم الراحمین است. خدا می‌بخشد. تا شنیدیم گفتند: خدا، رحمان و رحیم است. تا شنیدیم گفتند: ببینید تمام سور قرآنبا بسم الله الرحمن الرحیم شروع می‌شود و حتّی در سوره برائت هم که با بسم اللهشروع نشد، خدا نفرمود: بسم الله القاصم الجبارین، چون فرمود: بدانید هر که با ناممن شروع کرد، بداند من رحمان و رحیم هستم... م. لذا این‌طور به خود امیدواری می‌دهد، امّا امیدواری که نعوذبالله انسان را به گناه بکشاند. حضرت می‌فرمایند: اینامیدواری صحیح نیست. به خدا امیدوار باش، امّا نه تا جایی که تو را به گناهبکشاند. آن دیگر امیدواری نیست و فریب شیطان است.

همان‌طورکه بیان کردم، شیطان تا بتواند، نمی‌گذارد، امّا اگر دید نمی‌تواند از راه دیگریمی‌آید، یک موقع از همین راه می‌آید که می‌گوید: من اجازه نمی‌دهم رحمت خدا از یادتو برود. خدا می‌آمرزد. عیبی ندارد. خدا ارحم الراحمین است. گناه کن، بعد هم بگو:استغفر الله ربّی و اتوب الیه. استغفر الله من کل ذنب و من کل اثم و من کل خطیئة. مدام استغفار کن، پروردگار عالم هم می‌بخشد، دوباره گناه کن، دوباره ... 

می‌فرمایند:امیدوار به رحمت خدا باش، امّا نه آن‌گونه که به تو جرأت به گناه بدهد. خدا ارحمالراحمین است، شکی نیست، تو هم باید به خدا امیدوار باشی، امّا تا آن حدّی که تورا به گناه نیاندازد. دیدی به گناه افتادی، بدان که فریب شیطان است. آن وسواسالخنّاس هر کاری انجام می‌دهد. این که اولیاء خدا نسخه دادند که علاوه بر این کهده مرتبه قبل از طلوع و غروب آفتاب، حداقل صد مرتبه هم در روز ذکر «اعوذ باللّه السّمیعالعلیم من همزات الشّیاطین و اعوذ باللّه أن یحضرون إنّ اللّه هو السّمیع العلیم» را بگوییم، برای همین است. همزات، آن جنگ‌هاینرم شیطان است. یکی از جنگ‌های نرم او هم این است که می‌گوید: مگر خدا ارحمالرّاحمین نیست، تو هم نماز می‌خوانی، دعا هم که می‌کنی، بعد از گناه هم کهاستغفار می‌کنی، ... . 

البته یک موقع نعوذبالله انسان ناخودآگاه خطا و گناهی می‌کند، امّا جرأت به گناه یعنی بااختیار، دانسته، به امید رحمت پروردگار عالم، مرتکب گناهی شود. می‌داند لقمه شبهه‌ناکاست، امّا می‌گوید: حالا انشاءالله بعداً درست می‌کنم و جایش می‌گذارم.

فردی یک مرتبه با من تماس گرفت و گفت: من خجالت می‌کشم حضوری بیایم، می‌خواهم تلفنی بیان کنم. من در جایی مسئولیّتی داشتم. یک مدّت گرفتار شدم، تازه فهمیدم چه حماقتی کردم. من از آن جایی که بودم پول برمی‌داشتم، برای کارهای دیگر خودم استفاده می‌کردم، حتّی از آن پول، مثلاً صد میلیون برداشتم و در جایی گذاشتم که وام میلیاردی بگیرمو می‌گفتم صد تومان را بعداً در جایش می‌گذارم. این، همان فریب شیطان و همزاتی استکه بیان می‌شود. باید سؤال کرد: این یک میلیارد مگر برای تو است!؟ مگر تو آن صدمیلیون را داشتی!؟ حالا این را که آن وام، سودش چگونه است و درست یا غلط است، کاری نداریم، اصلش را می‌گویم: مگر تو داشتی!؟ این را از آن مکانی که تو را بر آن امین دانستند، برداشتی و با آن، وام گرفتی!؟ آن یک میلیارد هم مثل همین صد میلیون است، چون تو که نداشتی. همین است که انسان گرفتار می‌شود.

انسان باید خیلی مراقب و مواظب باشد. این نفس دون می‌آید. همزات و جنگ نرم، همین است. به قدری هم بلد است که حد ندارد. مبدء جنگ نرم، خود شیطان است. در بهشت با پدر و مادرم انچه کرد؟ گفت: خوردن از این میوه درخت که چیزی نیست، در عوض دیگر همیشه در این‌جاهستید. بعد هم خود خدا این را خلق کرده، برای شما هم خلق کرده است.

خیلی وسوسه می‌کند. شما این همه خدمت می‌کنی، در ازایش ... عجبا! از آن طرف هم خودترا طلبکار می‌دانی که من خدمت کردم. این چه خدمتی است!؟

من این را قبلاً هم بیان کردم، در این‌جا هم به عنوان مثال بیان می‌کنم. من دوست ندارم در مباحث اخلاق بحث سیاسی داشته باشم، گرچه بیان کردم که سیاست ما عین دیانت ماست. امّا اگر به همین‌هایی که درست شدند و اختلاس کردند و آن‌ها را گرفتند که میلیاردی و ... اختلاس کردند و محاکمه می‌شوند، بگویند: شما می‌خواهی در زمینه نفت کار کنی، این کار خودت را مانند جبهه بدان. در جبهه چطور رزمنده‌ها می‌رفتند وجانشان را کف دستشان قرار می‌دادند، بدان اگر بروی اتّفاقاً امکان دارد لو بروی، تو را پیدا کنند و یهود تو را ببرند و شکنجه بدهند و بکشند. امّا این که گفتیم: سهدرصدش برای تو، پنج درصدش برای تو، ناگهان یک نفری را که ضعیف بود، میلیاردر می‌کنی، معلوم است انسان در پول بیفتد، چه می‌شود! «إن الانسان لیطغی أن رءاه استغنی» انسانفکر می‌کند دیگر غنی شده و طغیان می‌کند.  

لذایک علّت این مشکلات برای همین است، ادراکات ما متأسّفانه نسبت به این مطالب، ضعیفاست. همین، همزات شیاطین و جنگ نرم است. امّا اگر انسان بگوید: همه چیز برای خدا، مثل کسانی که جان بر کف هستند، بچّه‌های سپاه قدس، بچّه‌های اطّلاعات که جان خودرا بر کف دست خود گرفتند و فی سبیل الله، گمنام، برای خدا دارند کار می‌کنند، گاهی این‌جا، گاهی آن طرف آب‌ها، کارهای خطرناکی انجام می‌دهند و از طرفی هم می‌دانندکه احتمال دارد دیگر برنگردند و شهید شوند. احتمال دارد او را تکه تکه کنند. احتمال دارد بگیرند و شکنجه‌های سختی بدهند. این هم مانند همان زمان جبهه است. درآن زمان هم کومله می‌گرفت، دمکرات می‌گرفت و ... حتّی بچّه‌های ما را جلوی عروس و دامادهای شان ذبح می‌کردند! امّا لب به سخن نمی‌گشودند و فقط رضای خدا را می‌خواستند و با لبخند می‌رفتند. هر چه به آن‌ها می‌گفتند: - نعوذبالله - مرگ بر امام بگو، به هیچ وجه نمی‌گفتند و می‌گفتند: مرگ بر شما. می‌گفتند: اگر یک بار بگویید، یا آنطرف هم که رفتید درود بگویید، ما کاری با شما نداریم و رهایتان می‌کنیم، امّا بازهم قبول نمی‌کردند و می‌گفتند: ما نمی‌گوییم. شما غلط می‌کنید که می‌گویید چنین چیزی بگوییم. این روحیه شهامت و شهادت برای چیست؟ کسی که متّصل به خدا می‌شود، همین حالت را دارد. کسی که امید به خدا دارد، روحش، روح الهی می‌شود.  

لذاباید خیلی مراقب بود. حضرت می‌فرمایند: «وَ ارْجُ اللَّهَ رَجَاءً لَايُجَرِّيكَ‌ عَلَى مَعْصِيَتِهِ وَ خَفْهُ خَوْفاً لَا يُؤْيِسُكَ مِنْرَحْمَتِهِ» طوری هم بیمداشته باشید که نکند یک موقع خدای ناکرده از رحمت خدا ناامید شوید. خوف داشته باش، امّا خوفت هم تو را از رحمت خدا دور نکند.

حالاذکر قلب، ذکر عقل، ذکر معرفت و ذکر سرّ هم باقی مانده که بسیار عجیب است. منتهاهمه از همان ذکر نفس است. اولیاء می‌گویند: اعلای آن، همان ذکر نفس است. اگربتوانیم ذکر نفس که جهد و تحمّل رنج بود، داشته باشیم به ذکر روح، قلب، عقل، معرفتو سرّ هم می‌رسیم. آن‌وقت دیگر خطوراتش درست خطورات ربّانی می‌شود و کسی که خطوراتش، ربّانی شد، این دیگر خلیفه خدا می‌شود. این دیگر کسی می‌شود که زمانی که شب قدر می‌آید و بناست مقدرّات عالم رقم بخورد، به عنوان یکی از نمایندگان حضرتحجّت در این زمینه عمل خواهد کرد. حضرت حجّت تقسیم می‌کنند و نوّابشان را تعیین می‌کنند. این‌ها نکاتی است که شاید برخی نفهمند و ادراکاتشان به این‌جا نرسد. شنیدن کی بودمانند دیدن.  

تابعضی مواقع انسان به آن مراحل نرسد، باور برخی مطالب برایش سخت است. می‌شود کسی دریک عالمی به آن مقامات برسد که تالی تلو معصوم شود؟ بله، مگر وجود مقدّس موسی بن جعفر(ع) نفرمودند: کسانی از شیعیان ما که در زمان غیبت قائم ما، در ایمان خود ثابت قدم باشند، «طوبی لهم ثم طوبی لهم ثم طوبی لهم» خوش به حالشان، آن‌ها به مقامی می‌رسند کهدر روز قیامت همراه ما و در درجه ما خواهند بود، «و الله فی القیامة هم معنا و فیدرجتنا». پیغمبر هم فرمودند: «یا علی شیعتک یوم القیامة هم جیرانی» شیعیان تو، همسایه‌های من هستند. امّا حضرت موسی بنجعفر در درجه ما را هم بیان می‌فرمایند. یعنی همان درجه عصمت کامله‌ای که ماداریم، این‌ها فردای قیامت همان درجه‌ای که ما داریم، خواهند داشت. با اسم جلالهخدا هم قسم می‌خورند و والله می‌گویند. اگر این‌طور بشود، چه می‌شود!؟

حالادر آینده بیان خواهیم کرد که ذکر سرّ که بسیار عجیب است، چیست.

خدایا! به اولیاء و انبیائت، توفیق تسلّط بر نفس را به ما مرحمت بفرما.

خدا نکند آقا انسان را محروم کند ...

یکیاز راه‌ها که دائم بیان کردم که این را جدّی بگیرید، ذکر دائم حضرت حجّت است. عزیزان ما! موبایلتان را زنگ بگذارید، ساعتی کوک کنید تا هر ساعت به یاد آقاباشید. نمی‌دانید این چه درّی است. برخی آمدند بیان کردند: ما از وقتی که این راانجام می‌دهیم، اصلاً حال و وضع دیگری شدیم. خوشا به سعادتشان، همین هم می‌شود، بستگی به آمادگی روحی انسان و باور او و اصرار در انجام دارد. انصافاً حال و وضعانسان را تغییر می‌دهد. بیان کردم: حداقل هر ساعت یک دعای سلامتی بخوانید. اولیاءخدا بعد از این قضیّه، یکپارچه، از نوک پا تا فرق سر، یاد آقا می‌شوند. همیشه یادآقا هستند. در نمازم خم ابروی تو بر یاد آمد. این را به عنوان شعر نبیند، معرفت، درّ گرانی است به هر کس ندهندش. تا انسان به آن معرفت نرسد، نمی‌فهمد یعنی چه.

لذاانسان با آقا جان اتّصال پیدا کند، با همین یک دعای سلامتی در هر ساعت، البته بیانکردیم: بهتر است قبلش هم بگوید: خدایاً من خودت را بشناسم، «اللهمّ عرّفنی نفسک فإنّک إن لم تعرّفنی نفسک، لم اعرف نبیک، اللّهمّ عرّفنی رسولک، فإنّک إن لم تعرّفنی رسولک، لم اعرف حجّتک، اللّهمّ عرّفنی حجّتک، فإنّک إن لم تعرّفنی حجّتک، ضللت عن دینی»، اگر حجّتت رانشناسم، فکر می‌کنم، دین دارم امّا گمراه در دین هستم. انسان این را بگوید و بعددعای سلامتی ایشان را بخواند: «اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً ‌وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً».

یکی از راه‌ها هم این است که انسان بگوید: آقا جان! من می‌خواهم سربازت شوم، به همین خاطر برای حفظ قرآن رفتم. چون این‌طوری ثقلین را با هم دارد، کتاب الله و عترتی. لذا هر روز حداقل یک آیه حفظ کند، دائم حشر با قرآن داشته باشد.

آخر شب موقعی که مسواک زده، وضو گرفته و آماده است که بخوابد، بداند که امکان دارد بخوابد و دیگر بلند نشود «النوم اخو الموت». لذا در آن لحظات با آقاجان، خلوت کند، سلامی بدهد و فاتحه‌ای برای مادرش بخواند.

این نسخه را هم بدهم، جوانان عزیز! یک جاهایی که گیر کردیدو دیدید گناه دارد می‌آید، زود یک فاتحه برای مادر امام زمان بخوانید، این هم نسخه است. اگر دیدید در جایی جلویتان دارد گناه می‌آید، زود از این طریق به آقا پناه ببرید و بگویید: آقا جان! من برای مادرت فاتحه خواندم، خودم را به تو سپردم، من نمی‌توانم خودم را کنترل کنم، من نمی‌توانم چشمان، زبان و اعشاء و جوارحم را کنترل کنم، به جان مادرت نرجس خاتون دستم را بگیر.

اتّفاقاً این شب‌ها هم همین‌طور صحبت کن. بعد از فاتحه، سلام به آقا بده و بگو: «السلام علیک یا بقیّة اللّه، السّلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزّمان، السّلام علیک یا عین اللّه النّاظرة» چشم خدایی و داری من رامی‌بینی، خدا نیاورد روزی که بگویی: من اصلاً نمی‌خواهم این را ببینم. من عین الله الناظره هستم ولی این را که می‌بینم حالم بد می‌شود.

قربانت بروم! یابن الحسن! خدا نیاورد روزی بیاید که بگویی:ملائکه کاری کنید که این اصلاً شب‌ها به یاد من نباشد و زود بخوابد، دهانش بسته شود و اسم من را بر زبانش نیاورد. حاشا به کرمت! آقا جان! شما کریمی «و سجیتکم الکرم» بعید می‌دانم شما یک روزی بخواهی من را این‌طوری تنبیه کنی.  

یک بنده خدایی به من می‌گفت: من دو سالی بود که از همه چیزقطع شده بودم، بعد دو مرتبه صحبتی را از کسی در مورد ارتباط و صحبت با امام زمان خواندم، دیدم عجب! من که قبلاً با امام زمان حرف می‌زدم، امّا دوسال است قطع شده است. بعداً متوجّه شدم فلان گناهی که کردم و حقّ الناسی که بابت آن به گردنم بود، سبب شده است و آقا اجازه ندادند با ایشان حرف بزنم که هیچ، دو سال اصلاً یاد آقا نبودم.

خدا نکند آقا انسان را محروم کند. حاشا به کرمت قربانت بروم، شما کریمی. آقا جان! دست ما را بگیر.

جوانان عزیز! خدا گواه است آقا این‌قدر کریم است که اگر ماهر شب یاد آقا باشیم و منقطع نشود، عنایاتی به من و تو می‌کند که عجیب است. همینقدر که اجازه نمی‌دهد گناه کنیم. همین‌قدر که اگر یک موقعی خطا کردیم، ما را برمی‌گرداندو یله و رهایمان نمی‌کند و بعد هم کارهای دیگری که انشاءالله می‌بیند خودش عنایت می‌کند. خیلی کریم‌تر از حرف‌هایی است که ما بگوییم.

همین لحظه‌ای که شما اشک می‌ریزید، آقا لبخند می‌زد، به ملائکه می‌گوید: این‌ها محبّین من هستند. این‌ها شیعیان من هستند. وقتی من بیایم، امیدم به این‌هاست. این‌ها سربازان من هستند. این‌ها که تا اسم من می‌آید، قلب‌هایشانمی‌لرزد، اشک‌هایشان جاری می‌شود. این‌هایی که خودشان را به گونه‌ای به من وصلکردند و می‌گویند: اگر گناهکار هم هستیم، خیلی شما را دوست داریم.

آقا جان! با بدی‌مان را ما را بپذیر. از شما که پنهان نیست، پرونده ما دست شماست، من بد بدها هستم، امّا قربانت بروم این محبّت را خودت در دلمن گذاشتی، این محبّت را از من نگیر. یک کاری کن این دوست داشتن ادامه داشته باشد، انشاءالله خودت دعا می‌کنی و برمی‌گردم و دیگر گناه نمی‌کنم.


منبع:مهر


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین