عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۶۹۸۷۳
تاریخ انتشار : ۲۶ دی ۱۳۹۴ - ۱۲:۲۴
سید فرهاد متولی نوش‌آبادی یکی از نمونه‌های شیدایی جوانان ایران زمین است که با تیشه‌ عشق خویش به مصاف بیستون اهریمنان رفت تا سرانجام در اردیبهشت سال 61 با ورود به پرواز شهادت، مسافر بهشت شد.

عقیق:شامگاهان بیست و سومین شب دی‌ماه است اهالی اقلیم رسانه کاشان بندهای کفش همت خود را باز محکم می‌بندند تا این بار با پرچم بسیج رسانه کاشان به فتح قله دیگری از عالم واژه‌ها بروند، اما جنس سخنان امشب با سایر محافل خبری متفاوت است؛ میزبان این جلسه خانواده فردی است که سال‌هاست در صحنه رسانه کاشان یکی از نقش‌های اصلی را بازی می‌کند اما اینک ناگزیر به تعریف درام عاشقانه زندگی خویش با نقش‌آفرینی برادر شهیدش می‌شود که خود تیتر آن را می‌گذارد:«"سید فرهاد"! گلی که در یک بهار شکوفا و در بهار دیگر گلاب ناب شد».

آری اشاره این خواهر شهید به تقارن معنادار موسم تولد و شهادت برادر است که در اردیبهشت‌ماه سال 42 با گریه‌اش، شبنم شوق را به اهالی سرای سید دخیل در نوش‌آباد هدیه می‌دهد و در دومین ایستگاه بهار سال 61 بار دیگر اشک را میهمان سفره پدر و مادر صبورش می‌کند.

حرمت‌السادات متولی نوش‌آبادی خبرنگار باسابقه دیار مؤمنان اینگونه روایت عاشقانه‌اش از برادر را آغاز می‌کند که:«در موعد شهادت 19 سال بیش نداشت اما سیما و صلابت مردانه‌اش در قاب تصور مخاطبان از سید فرهاد مردی 30 تا 35 ساله تصویر می‌کرد»؛ اینجاست که طبق رسمی آشنا، موج قربان‌ صدقه‌ رفتن‌ها از دریای احساس خواهرانه بر می‌خیزد: «محاسن  دلنشین، چشم‌های نافذ و زیبا و قامت رعنایش هیچ از آلبوم عکس خاطراتم پاک نمی‌شود».

اما آخرین تصویر این خواهر در قابی از حسرت عرضه می‌شود آنجا که موسم خداحافظی با برادر را روایت می‌کند: «من آن روز کودکی خردسال بودم که همراه مادر برای بدرقه سید فرهاد رفته بودیم برادرم را در مقابل چشمانم می‌دیدم بغضم ناگهان ترکید برادر علت گریه‌‌ام را پرسیدم مادرم تشنگی را بهانه گریستنم کرد اما من گفتم که تاب این مشایعت را آن هم با پای پیاده ندارم برادر من را بر دوش نهاد و مسیری با خود برد تا جایی که آرام گرفتم که دوباره مرا به مادر سپرد و به تدریج در میان انبوه جمعیت گم شد و نگاه‌های جست‌وجوگر من و مادر نتوانست هیچگاه قامت دلربای سید فرهاد را بیابد».

اما فلسفه ناکامی این آغوش آخر و این خداحافظی ناتمام چیست؟ علتش را خواهر شهید اینگونه عنوان می‌کند: «در یکی از آخرین گفت‌وگوهای مادر و پسر مشخص می‌شود که این بدرود غریبانه تعمدی از جانب شهید بوده است چراکه سید فرهاد بیم آن داشته که با گره خوردن نگاه مهر پسری و عشق مادری ریسمان تعهد و انجام وظیفه‌اش سست شود».

موسیقی متن گریه‌های بی‌امان پدر شهید و ملودی حس انتظار مادر سید فرهاد که بارها از آن سخن می‌گوید این مستند عاطفه را تأثیری مضاعف می‌بخشد و سخنانشان در مورد شهید با کادویی از جنس اشک و تأثر بر جان احساس هر شنونده‌ای می‌نشیند.

کبری جزائری مادر شهید در مورد سید فرهاد خویش می‌گوید:«در چهار سالگی همراهی من و پدرش در خانه خدا را بسیار می‌کرد و گویا همنشینی در مسجد را به بازی‌های کودکانه ترجیح می‌داد»

این مادر به گفته خود همچنان منتظر، ادامه می‌دهد:«در سن 6 تا هفت سالگی اذان را همراه پدر با صدای کودکانه دلپذیرش زمزمه می‌کرد و و در سن هشت تا نه سالگی نه تنها مکبر و مؤذن خوبی در نماز جماعت بود بلکه با برخی نسبت به مسائل دینی و مذهبی آشنا بود».

بانوی استقامت نوش‌آبادی در مورد فعالیت‌های سیاسی سید فرهاد نیز بیان می‌کند: «‌در زمان حمله مزدوران رژیم پهلوی سید فرهاد که دانش‌آموز دبیرستان امام خمینی(ره) کاشان بود مورد حمله قرار گرفته و با ترفندی از مهلکه نجات می‌یابد».

بانو جزائری به دفترچه یادداشت فرزند شهیدش از سخنان امام روح‌الله اشاره می‌کند و می‌گوید:‌ «‌سید فرهاد آنچنان شیفته امام بود که علاوه بر توزیع اعلامیه‌ها و نوارهای ایشان، سخنرانی‌های حضرت روح‌الله را یادداشت‌برداری می‌کرد و در دفتری جمع‌آوری می‌نمود».

این مادر شهید از نکته جالبی در مورد سید فرهاد و حساسیت این شهید نسبت به نامش پرده بر می‌دارد و عنوان می‌کند: «‌علاقه چندانی به فرهاد به عنوان نامش نداشت تا جایی که اسم "ابوذر" را برای خود برگزیده بود و در دبیرستان از دیگران می‌خواست که او را به این نام بخوانند؛ عنوانی که هنوز بر کتاب‌های تحصیلی به یادگار مانده از او همچنان باقی است».

سید فرهاد تحصیل در دانشگاه ایثار و شهادت را به نشستن در کلاس درس دانشگاه تربیت معلم هاشمی‌نژاد تهران -که اکنون نام دانشگاه فرهنگیان جایگزین آن شده- ترجیح می‌دهد؛ چنانکه مادر شهید متولی اینگونه روایت می‌کند که «زمانی که در پایگاه شهید بهشتی در اهواز بود به شهید تلفن زدیم تا به شهید قبولی‌اش را در رشته دینی و عربی مرکز تربیت معلم شهید هاشمی‌نژاد تهران و لزوم مراجعه حضوری به دانشگاه برای ثبت نام را یادآور شویم اما شهید در پاسخ این تقاضا تنها عنوان کرد " من در دانشگاه امام حسین‌(ع) قبول شده‌ام" و به محض اینکه خواستیم اصرار کنیم گفت چرا قطع نمی‌کنید این یک تلفن است و هزاران رزمنده و تلفن را قطع کرد و رفت...».

پدر شهید که همچنان داغ هجران فرزند شهیدش از کلام آتشین‌اش هویداست می‌گوید: «سید فرهاد فرزندی با ایمان، سختکوش، پشتیبان من و از بسیار با اخلاق بود که هیچ چیز نتوانست این خصلت‌های بی‌نظیرش را کمرنگ کند».

سید دخیل متولی نوش‌آبادی که علاوه بر خلعت سیادت، جامه گران‌بهای پدر شهید بودن ردای خیر مدرسه‌ساز را نیز بر دوش دارد از قاب مردانگی فرزندش را می‌نگرد و تأکید می‌کند: «فرهاد گرچه سن زیادی نداشت اما جوانمردی را به تمام معنا در وجود خود داشت و همواره به دنبال دستگیری و کمک به محرومان و مستمندان بود».

این پدر شهید همچنین از علاقه وافر فرزند شهیدش به مطالعه سخن می‌گوید:« سید فرهاد بسیار علاقه به مطالعه کتب دینی داشت و همواره دیگران را توصیه به این امر می‌نمود به طوری که در وصیت‌نامه‌اش هم سفارش به این کار بخصوص مطالعه کتب شهید مطهری را مطرح می‌کند».

موسم شهادت سید فرهاد! دیگر شانه‌های سید دخیل تاب ایستادن در برابر بیان این فراز زندگی فرزند را ندارد بی‌اختیار شروع به لرزیدن می‌کند و هق‌‌هق کلامش را به تکاپو می‌اندازد؛«عملیات بیت‌المقدس شلمچه ...»! گویا دیگر واژه‌های بی‌تفاوت هم توان تحمل این عمق تأثر پدر را ندارند.

حال نوبت خواهر شهید است که با سخن پایانی خویش این محفل را حسن ختامی بخشد: «باید بدانیم شهدا انسان‌هایی زمینی بودند که عشق‌ها و تمایلاتی مانند سایر آدمیان داشتند اما آنچه که سید فرهاد و  سید فرهادها را جاودانه کرد مسیری آسمانی بود که انتخاب کردند».

آری در مسیر بازگشت مدام در سالن انتظار ذهنم تیترها را به صف می‌کنم تا عنوانی شایسته صفحه یک روزنامه شیدایی این شهید والامقام بیابم:«جوان اردیبهشتی که در اردیبهشت، بهشتی شد»،«فرهادی که ابوذرگونه زندگی کرد»،«جوان نوش‌آبادی که پذیرفته دانشگاه امام حسین(ع) شد» و...اما نه! آن چیزی که فرهادها را اسطوره این سرزمین کرده است رسم بی‌نظیر عشق‌بازی آنان در حریم یار است؛ بنابراین با قلم ارادت با فونتی به اندازه عظمت شهیدان بر بالاترین جای روزنامه صبح عاشقی می‌نگارم:«تیشه فرهادی که در شلمچه جا ماند».

===============

گزارش از: هادی قربانیان


منبع:فارس


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین