عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۶۶۵۴۴
تاریخ انتشار : ۲۸ آبان ۱۳۹۴ - ۱۵:۲۹
گزارشی از دومین شب از شب های شعر آئینی بر آستان اشک
در دومین شب از سوگواره "بر آستان اشک" که با مشارکت عقیق در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد علیرضا قزوه، سعید بیابانکی، وحید قاسمی، رسالت بوذری، میلاد حسنی و امیر مرزبان به شعر خوانی پرداختند.

گزارش تصویری


عقیق: مراسم شب های شعر آئینی «بر آستان اشک» همنوا با کاروان اسرای کربلا در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد.

به گزارش عقیق، در دومین شب این برنامه که روز چهارشنبه 30 آبان ماه ساعت 18 با موضوع و محوریت حضرت زینب کبری(س) برگزار شد، علیرضا قزوه، سعید بیابانکی، وحید قاسمی، رسالت بوذری، میلاد حسنی،  امیر مرزبان حضور داشتند و به شعر خوانی و مدیحه سرایی در رثای سالار شهیدان پرداختند. در این مراسم همچنین نقالی درباره واقعه عاشورا و اسرای کربلا توسط میرزا مرشد علی و همچنین نوحه خوانی توسط حسن سلطانی از جمله ویژه برنامه های شب دوم بر آستان اشک بود.

در ابتدای این مراسم حدیث شریف کساء به همراهی حاضران در مجلس قرائت شد و به این ترتیب زمینه شروع برنامه شعرخوانی فراهم شد و محمود حبیبی کسبی به عنوان اجراکننده شب شعر آئینی شروع به سخن کرد و در ششمین روز از ماه صفر به عنوان حسن مطلع برنامه، از سعید بیابانکی دعوت کرد که اشعار خود را بخواند:

پیوسته نماز در قیام است حسین

هفتاد و دو حج ناتمام است حسین

عمری است که دور مرقدش می گردیم

آیینه مسجدالحرام است حسین

***

فراز منبر نی قرص ماه می بینم

خدای من نکند اشتباه می بینم

بتاب یوسف من بوی گرگ می شنوم

بتاب راه دراز است و چاه می بینم

نظاره می کنم از راه دور، سرها را

جوان و پیر و سفید و سیاه می بینم

به آیه های کتاب غمت که می نگرم

تمام را «به کدامین گناه» می بینم

به احترام سرت سر به مهر می سایم

و قتلگاه تو را قبله گاه می بینم

***

هزار بادیه مجنون نی سواری تو

هزار آینه مبهوت بی شماری تو

هزار بادیه مجنون نی سواری تو

بهار آمده با لاله های سینه زنش

پی زیارت باغ بنفشه کاری تو

هلا که جمع نقیضین بوسه و عطشی

ندیده ام لب خشکی به آبداری تو

چه جای نغمه در این روزگار یأس مگر

به روی دست تو پرپر نشد قناری تو ؟

هم او که نامه برایت نوشت , با خنجر

ببین که آمده از پشت سر به یاری تو

دریغ,کاری از این طبع مرده ساخته نیست

به جز شمردن گلزخم های کاری تو

به ما مخند که جای گریستن بر خویش

نشسته ایم دمادم به سوگواری تو

***



و غزلی خواند که آن را سال ها قبل در شهر دمشق و در بارگاه ملکوتی حضرت زینب(س) سروده بود:

شبی دراز، شبی خالی از سپیده منم

طلوع تلخ غروبی به خون تپیده منم

پی نظاره‌ات ای یوسف سراپا حسن

کسی که دست و دل از خویشتن بریده منم

خوشا به حال تو ای سرو رسته بر سر نی

نگاه کن منم این بید قد خمیده منم

کسی که از همه سو زخم تیغ دیده تویی

کسی که از همه زخم زبان شنیده منم

اگر به کوره‌ی داغ تو سوختم خوش باش

غمت مباد که شمشیر آبدیده منم

فتاده آتش غم بر دوازده بندم

غزل تویی و سرآغاز این قصیده منم

خوشا به حال تو این ره به پای می‌پویی

کسی که این همه ره را به سر دویده منم

 

حبیبی کسبی هم برای ادامه برنامه شب شعر آیینی غزلی از نیر تبریزی را خواند:

زینب چو دید پیکر آن شه به روی خاک

از دل کشید ناله به صد درد سوزناک:

کای خفته خوش به بستر خون دیده باز کن

احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن

ای وارث سریر امامت ز جای خیز

بر کشتگان بی کفن خود نماز کن

طفلان خوب به ورطه‌ی بحر بلا نگر

دستی به دستگیری ایشان دراز کن

سیرم ز زندگانی دنیا ، یکی مرا

لب بر گلو رسان و ز جان بی نیاز کن

برخیز صبح شام شد ای میر کاروان

ما را سوار بر شتر بی جهاز کن

یا دست ما بگیر و از این دشت پر هراس

بار دگر روانه به سوی حجاز کن

 

استاد علیرضا قزوه شاعر آیینی دیگری در شب دوم شعر آیینی با موضوع و محوریت حضرت زینب کبری (س) بود که به شعرخوانی پرداخت. اما قبل از شعر خوانی با اشاره به اربعین حضرت سیدالشهدا (ع) و برکات اربعین گفت: یکی از برکات اربعین این است که انقلاب اسلامی ایران در راستای برگزاری اربعین شهدای قم و تبریز به پیروزی رسید. درواقع نفس اربعین برکات بسیار زیادی برای انقلاب اسلامی داشته و در سال های اخیر نیز اتفاقات مهمی در حال روی دادن است که می تواند اتفاقاتی در افق های جهانی را دامن بزند.

نمی دانم تو را در ابر دیدم یا کجا دیدم

به هر جایی كه رو كردم فقط روی تو را دیدم

تو را در مثنوی، در نی، تو را در‌ های و هو، در هی

تو را در بند بند ناله‌های بی صدا دیدم

تو مانند ترنم، مثل گل، عین غزل بودی

تو را شكل توسل، مثل ندبه، چون دعا دیدم

دوباره لیلة القدر آمد و شوریدگی‌هایم

تب شعر و غزل گل كرد و شور نینوا دیدم

شب موییدن شب آمد و موییدن شاعر

شكستم در خودم از بس كه باران بلا دیدم

صدایت كردم و آیینه‌ها تابید در چشمم

نگاهم را به دالان بهشتی تازه وا دیدم

نگاهم كردی و باران یك ریز غزل آمد

نگاهت كردم و رنگین كمانی از خدا دیدم

تو را در شمع‌ها، قندیل‌ها، در عود، در اسپند

دلم را پَرزنان در حلقه پروانه‌ها دیدم

تو را پیچیده در خون، در حریر ظهر عاشورا

تو را در واژه‌های سبز رنگ ربنا دیدم

تو را در آبشار وحی جبرائیل و میكائیل

تو را یك ظهر زخمی در زمین كربلا دیدم

تو را دیدم كه می‌چرخید گردت خانه كعبه

خدا را در حرم گم كرده بودم، در شما دیدم

شبیه سایه تو كعبه دنبالت به راه افتاد

تو حج بودی، تو را هم مروه دیدم، هم صفا دیدم

شب تنهای عاشورا و اشباحی كه گم گشتند

تو را در آن شب تاریك، «مصباح الهدی» دیدم

در اوج كبر و در اوج ریای شام ـ ‌ای كعبه ـ

تو را هم شانه و هم شان كوی كبریا دیدم

دمی كه اسب‌ها بر پیكر تو تاخت آوردند

تو را‌ ای بی‌كفن، در كسوت آل عبا دیدم

دلیل مرتضی! شبه پیمبر! گریه زهرا(س)

تو را محكمترین تفسیر راز «انّما» دیدم

هجوم نیزه‌ها بود و قنوت مهربان تو

تو را در موج موج ربنا در «آتنا» دیدم

تو را دیدم كه داری دست در دستان ابراهیم

تو را با داغ حیدر، كوچه كوچه، پا به پا دیدم

تو را هر روز با ‌اندوه ابراهیم، همسایه

تو را با حلق اسماعیل، هر شب همصدا دیدم

همان شب كه سرت بر نیزه‌ها قرآن تلاوت كرد

تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفی(ص) دیدم

تنور خولی و تنهایی خورشید در غربت

تو را در چاه حیدر همنوای مرتضی دیدم

سرت بر نیزه قرآن خواند و جبرائیل حیران ماند

و من از كربلا تا شام را غار حرا دیدم

به یحیی و سیاوش جلوه می‌بخشد گل خونت

تو را ‌ای صبح صادق با امام مجتبی(ع) دیدم

تو را دلتنگ در دلتنگی شامی غریبانه

تو را بی‌تاب در بی‌تابی طشت طلا دیدم

شكستم در قصیده، در غزل، ‌ای جان شور و شعر                        

تو را وقتی كه در فریاد «ادرك یا اخا» دیدم

تمام راه را بر نیزه‌ها با پای سر رفتی

به غیرت پا به پای زینب كبری(س) تو را دیدم

دل و دست از پلیدی‌های این دنیا شبی شستم

كه خونت را حنای دست مشتی بی حیا دیدم

چنان فواره زد خون تو تا منظومهی شمسی

كه از خورشید هم خون رشیدت را فرا دیدم

مصیبت ماند و حیرت ماند و غربت ماند و عشق تو

ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا دیدم

تصور از تفكر ماند و خون تو تداوم یافت

تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا دیدم

 

در ادامه از وحید قاسمی دعوت شد تا در این مراسم به شعرخوانی بپردازد:

فلک عشق را ثریا شد

زهره ای در مدار زهرا شد

رود از بیقراری اش مبهوت

کوه از استواری اش مبهوت

معنی تازه رشادت شد

بارها منجی امامت شد

حلم را ریشه و تباری داد

نور را درس بردباری داد 

خرد از پایداری اش حیران

از سیاستمداری اش حیران

خسته از غم نشد چهل منزل

شوکتش کم نشد چهل منزل

عشق را از نگاه زهرا دید

هجر را مثل وصل زیبا دید

صبر بی او شناسنامه نداشت

راه ایوب ها ادامه نداشت

کوفه میدان اقتدارش شد

خطبه اش تیغ ذوالفقارش شد

چادرش را تکاند، طوفان شد

همه شهر خیس باران شد

از علی داشت گفته هایش را

لحن مردانه صدایش را

او نشان داد دین نمایش نیست

خیبری زاده اهل سازش نیست

***

چادر ببند بر کمرو انقلاب کن

شام خراب را سر شامی خراب کن

از ما مدافعان حرم انتخاب کن

روی تمام سینه زنانت حساب کن

یاد عرب نرفته که فیروز زاده ایم

تا پای مرگ پای شما ایستاده ایم

مکر سقیفه نقشه خصمانه ریخته

در باغ دوست آفت بیگانه ریخته

هیزم اگر چه بردر این خانه ریخته

دور وبر تو این همه پروانه ریخته

ما که نمرده ایم شما بی حرم شوی

زهرای بی مزار در این شهر غم شوی

پاییز را فراری خشم بهار کن

این قوم را دوباره به نفرین دچار کن

تیغی دودم به قره طوفان سوار کن

اصلا به ذوالفقار علی واگذار کن

باید دمشق آینه کربلا شود

تا این گره به دست علمدار واشود

 

حبیبی کسبی هم برای ورود به بخش بعدی برنامه شعر زیبایی در رثای حضرت زینب (س) خواند:

اگر بینم تنی عیان به خاک افتاده می سوزم

و گر دربند ني بینم سر آزاده، می سوزم

برادر تا سرت بر نیزه هر دم پیش چشم هست

به آتش نیست حاجت، با نگاهی ساده می سوزم

سر عباس حتی روی نی هم قوت قلب است

سر اصغر ولی بر نی نوا سر داده، می سوزم

نمی دانم که سرگرم کدامین داغ دل باشم

چنان پروانه ای در چلچراغ افتاده می سوزم

کدامین داغ را گویم؟ پرد، مادر، برادرها

من آن شمعم کز آن روزی که مادر زاده می سوزم

به قصد بوسه بر زیر گلویت سجده آوردم

چو رگ های تو مهرم شد سر سجاده می سوزم

گذشت آن روزهایی که زنی پرده نشین بودم

کنون حال مرا بنگر به بزم باده می سوزم

قرار ما بدون همسفر رفتن نبود آری

به هر گامی که بی تو می نهم بر جاده می سوزم

 

در ادامه این برنامه، رسالت بوذری که به تازگی از زیارت حضرت زینب کبری(س) و حضرت رقیه (س) بازگشته بود، از حال و هوای دمشق گفت: «مردانی را در این سفر دیدم که از شیعگی خودم خجالت کشیدم. ابوغریب افغانی تصاویری به من نشان داد که کلیپی از شهادت خودش بود و گفت: نمی توانم معطل شوم که برای من تصویر شهادت بسازند، به همین دلیل خودم دست به کار شدم و کلیپ شهادت ساختم. وقتی وارد حرم حضرت زینب (س) می شدند و فریاد لبیک یا زینب (س) می زدند، واقعا احساس غرور می کردیم که مردانی این چنین ایستاده اند و از حرم آن حضرت دفاع می کنند.»

سپس میلاد حسنی در پشت تریبون رفته و غزلی عاشورایی خواند که:

خورشید نگین خاتم زینب شد

ناهید دخیل پرچم زینب شد

آبی است کز آن ماه وضو می سازد

اشکی که روان ز ماتم زینب شد

***


حسنی با اشاره به اینکه در روایت مشهور این شب، شب شهادت امام حسن مجتبی (ع) است، غزلی در رثای آن حضرت خواند:

از بس که حسن نام تو شد مشق جوهرم

عطر بقیع می وزد از باغ دفترم

شوق بهشت سهم بقیه ، ز من مخواه

از گندم مزار شما ساده بگذرم

نقش است بر کتیبه خلقت هو الکریم

سبط است بر جریده عالم هو الکرم

من خواب دیده ام پس از آبادی بقیع

نذر ضریح توست النگوی مادرم

آنقدر حلقه بر در این خانه کوفتم

حالا خودم کلون قدیمی این درم

گفتند سائلان که پس از تو کجا رویم

گفتی که این شما و سرای برادرم

این ها دو واژه اند که با هم غریبه اند

بر صفحه چون دو خط موازی: حسن، حرم

 

و غزلی به حضرت رقیه (س) تقدیم کرد، با این مضمون که:

عجز اگر آید به دیدارم جوابش می کنم

کاخ اگر کوه احد باشد خرابش می کنم

پرده های قصر افتاد از طنین ناله ام

کفر اگر در پرده باشد بی نقابش می کنم

 یک رساله از سه ساله عمر من هرچند نیست

شرح خود را بعدها صدها کتابش می کنم

دارم از بابابزرگ خویش ارث روشنی

ذره با یک نگاهم آفتابش می کنم

از خدایم اذن دارم زیر سقف گنبدم

هر دعایی را بخواهم مستجابش می کنم

آنکه حتی یک النگو در ضریح انداخته

با خدا در روز محشر بی حسابش می کنم

زنده باشم بعد از این ای عمه جان! گهواره ای

عاقبت می سازم و نذر ربابش می کنم

عکس خود را که در آغوش علی اکبرم

در خرابه روی این دیوار قابش می کنم

 

نقالی میرزا مرشد علی نیز یکی دیگر از بخش های ویژه دومین شب شعر آیینی بر آستان اشک، همنوا با کاروان اسرای کربلا بود که با استقبال حاضرین مواجه شد.

و آخرین شاعر در این محفل امیر مرزبان بود که شاعار عاشورایی خود را این طور شروع کرد:

ز خیمه های حرم انگار شنیده می شود آوایی

بگو اهل حرم آرام، علی کوچکم خواب است

رباب غم زده را دریاب نخواند این همه باز

سرت شکسته چرا خواهر؟ کبودی بدنت از چیست

چه کرده طول سفر با تو که مثل حضرت زهرایی

ستاره ها همه برگشتند ولی کبوتر کوچک نیست

کجاست بلبل شیرینم کجاست دختر بابایی

غریب از سفر اندوه رسیده ای و چرا اول

به جای گودی قربانگاه کنار علمقه می آیی

***


و در ادامه از زبان امام محمدباقر (ع) درباره واقعه عاشورا خواند:

رد شدی، با رد گامت شد معطر خیمه ها

دل به چشمان شما بسته است دیگر خیمه ها

یادم آمد آه بابای غریبم بارها

مهربانی هات در آن شام آخر خیمه ها

آمدی در خیمه دستی بر سر بابا زدی

بوسه ای دادی ز مهرت شد منور خیمه ها

تا نشاندی روی زانویت مرا با خنده هات

شد بهشت شادمانی ها سراسر خیمه ها

 عمه ها دورت نشستند و عموها آمدند

بوی یاس آمد صدای نهر کوثر خیمه ها

مجلس انس است و یاران غرق در وصل و سماع

می تو بودی ساقی بی باده ساغر خیمه ها

آه آن شب رفتی و فردای بعد از تو رسید

رفت و بعد از تو آتش زده بر خیمه ها

خواب من با نعره های نیزه ها آشفته شد

کودکان هر سو هراسان روز محشر خیمه ها

خیمه ها می سوخت و زینب مرا در بر گرفت

برد با خود در زیر معجر خیمه ها

آرزوی دست هایت ماند بر دل بعد تو

کاش می ماند آن انگشترت در خیمه ها

***

سعی کن راوی نباشی از زبان نیزه ها

بسته بغض ناگزیر امشب دهان نیزه ها

وتر موتور است، قرآن مبین بی سر است

آنکه اول بار بوده خطبه خوان نیزه ها

خطبه ای خواندی و می دیدم عزیز فاطمه

لرزه ای افتاده از زخمت به جان نیزه ها

در زیارت نامه ات گفتم مصیبت سخت بود

بس که سنگین است بیداد گران نیزه ها

اسرجت ها، الجمت ها، تابعین و یاوران

رد تیر و خنجر و زخم و نشان نیزه ها

شرح صدر دیگری بایست با ذکر حسین

آه یاد کودکت مانده از آن نیزه ها

در غروبی تلخ در دروازه ساعات آه

آه از شام بلا، زخم زبان نیزه ها

کوچه ها هر روز داغت را تداعی می کنند

آخرین سطر سیاه داستان نیزه ها

***

کودکی بودم شدم پیغمبرت در کوچه ها

خطبه خوان بودی و من زیر پرت در کوچه ها

لب گشودی آیه قرآن تلاوت شد، زمین

دید طوفان حضور بار آخرت در کوچه ها

دید بعد از آن علی برگشت تا غوغا شود

روضه خوان خطبه خوان خون خواهرت در کوچه ها

بعد بابایم ز تو در کاخ های شام گفت

گفت از تو از تن بی یاورت در کوچه ها

گفت در کاخ یزید و گفت در شام سیاه

اینک این من راوی شرح غروب سهمگین

نیم قرنی خوانده ام با حنجرت در کوچه ها

نیم قرنی یک پسر هر روز می بیند تو را

ظهر پشت ظهر شرح محشرت در کوچه ها

روز پشت روز روضه پشت روضه، اشک اشک

هر زیارت خوانده ام بر پیکرت در کوچه ها

من شهید اشک های بیقرارت می شوم

سطرهای روشنی بر دفترت د در کوچه ها

یک مدینه کربلا در من تداعی می شود

با نگاه مهربان آخرت در کوچه ها

 

روضه خوان شب دوم بر آستان اشک، حسن سلطانی مجری پیشکسوت تلویزیون بود که با بیان نکاتی از عظمت اربعین حسینی، نوحه معروف «بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا» را خواند و پس از آن گفت: افتخار می کنم که من را ذاکر اباعبدالله الحسین (ع) بدانند.

در پایان این مراسم مراسم قرعه کشی کمک هزینه عتبات عالیات برگزار شده و یکی از خادمین برگزاری این مجلس به قید قرعه برنده این کمک هزینه ارزشمند شد.


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین