عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۶۶۴۵۰
تاریخ انتشار : ۲۷ آبان ۱۳۹۴ - ۱۱:۲۰
سوگواره عاشورایی "بر آستان اشک" با مشارکت عقیق در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد
در نخستین شب این برنامه که با موضوع و محوریت حضرت رقیه (س) برگزار شد، مرتضی امیری اسفندقه، محمد بیابانی، قاسم صرافان، سعید یوسف نیا، جواد هاشمی به شعر خوانی پرداختند.

گزارش تصویری


عقیق: مراسم شب های شعر آئینی «بر آستان اشک» همنوا با اسرای کربلا، با مشارکت پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی عقیق در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد.

به گزارش عقیق، در نخستین شب این برنامه که روز سه شنبه 26 آبان ماه ساعت 18 و با موضوع و محوریت حضرت رقیه (س) برگزار شد، مرتضی امیری اسفندقه، محمد بیابانی، قاسم صرافان، سعید یوسف نیا، جواد هاشمی حضور داشتند و به شعر خوانی و مدیحه سرایی در رثای سالار شهیدان پرداختند. نقالی مرشد میرزاعلی نیز یکی از بخش های ویژه در اولین شب شعر بر آستان اشک بود که با استقبال حاضرین در مجلس مواجه شد.

در ابتدای این مراسم برگزارکنندگان همایش حدیث شریف کساء را تلاوت کردند. در این برنامه محمود حبیبی کسبی اجرای برنامه شب شعر آئینی «بر آستان اشک» را  بر عهده داشت و به عنوان حسن مطلع برنامه، شعری از نیر تبریزی را قرائت کرد که:

ای در غم تو ارض و سما خون گریسته

ماهی در آب و وحش به هامون گریسته‏

وی روز و شب به یاد لبت چشم روزگار

نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته‏

از تابشِ سرت به سنان، چشم آفتاب

اشک شفق به دامن گردون گریسته‏

در آسمان ز دود خِیامِ عفاف تو

چشم مسیح، اشکِ جگرگون گریسته‏

با درد اشتیاق تو در وادی جنون

لیلی بهانه کرده و مجنون گریسته‏

تنها نه چشم دوست به حال تو اشکبار

خنجر به دست قاتل تو، خون گریسته‏

آدم پیِ عزای تو در روضهی بهشت

خرگاه درد و غم زده بیرون گریسته

گر از ازل تورا سرِ این داستان نبود

اندر جهان ز آدم و حوا نشان نبود

 

در این برنامه ابتدا از مرتضی امیری اسفندقه دعوت شد تا شعر خود را درباره حضرت رقیه (س) قرائت کند. امیری اسفندقه نیز چند غزل خواند، با این مضمون که:

کربلا به خون خود تپیدن است

جرعه جرعه مرگ را چشیدن است

کربلا صفا و مروه ای شگفت

پا به پای تشنگی دویدن است

روضه نیست کربلا که بشنوی

کربلا سر بریده دیدن است

خلقت دوباره، جلوه ی جدید

کربلا دوباره آفریدن است

کربلا مرور روشن معاد

از مغاک خاک بر دمیدن است

حرمت حماسه، غیرت غیور

قطره قطره خون شدن، چکیدن است

هر چه می روم به خود نمی رسم

کربلا به اصل خود رسیدن است

***

ما کربلا شنیدیم، ما کربلا ندیدیم

سرهای بی بدن را بر نیزه ها ندیدیم

وامانده، خسته، درگیر، سینه زدیم و زنجیر

زنجیرهای پر خون را بر دست و پا ندیدیم

گفتیم: ماه حج است، ماه طواف و احرام    

کعبه به کربلا رفت، افسوس ما ندیدیم

سرگرم کرد ابلیس با رمی جمره ما را

رفتیم سوی مروه، اما صفا ندیدیم

ما تشنگی شنیدیم ما تشنگی نخوردیم

دریای تشنه لب را در نینوا ندیدیم

گودال قتلگاهست یا آشیانه ی وحی؟

ما حاجیان مجرم، غار حرا ندیدیم

هان ای شبیه سازان! خیل علم بدوشان!

امسال هم حسینی بین شما ندیدیم

***

دل نیست اینکه دارم، گنجینه غم توست

بیگانه باد غیر این دل که محرم توست

ورد زبانم امسال، ذکر مصیبتت بود

امسال عالم من، در فکر عالم توست

تصویر کربلایت، جاری ست در سرشکم

تا زنده ام نگاهم، کانون ماتم توست

خون تو تا قیامت، می جوشد از دل خاک

سرسبز خاک این دشت، از خون خرم توست

سرشار کرد خونت، امسال تشنگی را

این کربلای تفته، سیراب از دم توست

یا رب سر حسین است، بر روی نیزه آیا

یا سِرّ آفرینش، یا اسم اعظم توست؟

بگذار تا بگردم دور تو، کعبه من!

ذی الحجه من امسال، ماه محرم توست

***

حسین بود و تو بودی ، تو خواهری کردی

حسین فاطمه را گرم، یاوری کردی

غریب تا که نمانَد حسین بی عباس

به جای خواهری آن جا، برادری کردی

گذشتی از همه چیزت به پای عشق حسین

چه خواهری تو برادر، که مادری کردی

تو خواهریّ و برادر، تو مادریّ و پدر

تو راه بودی و رهرو، تو رهبری کردی

پس از حسین، چه بر تو گذشت وارث درد!

به خون نشستی و در خون، شناوری کردی

پس از حسین، تو بودی که شرح عصمت را

که روز واقعه، را یاد آوری کردی

به روی نیزه، سر آفتاب را دیدی

ولی شکست نخوردیّ و سروری کردی

حسینِ دیگری آن جا پس از حسین شکُفت

تو با حسین پس از او، برابری کردی

چه زخم ها که نزَد خطبه ات به خفّاشان!

زبان گشودی و روشن، سخنوری کردی

زبان نبود، خودِ ذوالفقارِ مولا بود

سخن درست بگویم، تو حیدری کردی

تویی مفسّر آن رستخیز ناگاهان

یگانه قاصد امّت پیمبری کردی

بَدَل به آینه شد، خاک کربلا با تو

تو کیمیا گری و کیمیا گری کردی

حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی

حسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردی

 

سپس محمود حبیبی کسبی برای ورود به بخش بعدی شب شعر آئینی بر آستان اشک، شعری از کاظم بهمنی را خواند که:

ابر مستی تیره گون شد باز بی حد گریه کرد

با غمت گاهی نباید ساخت، باید گریه کرد

امتحان کردم ببینم سنگ می فهمد تو را

از تو گفتم با دلم، کوتاه آمد، گریه کرد

ای که از بوی طعام خانه ها خوابت نبرد

مادرم نذر تو را هر وقت هم زد گریه کرد

با تمام این اسیران فرق داری، قصه چیست؟

هر کسی آمد به احوالت بخندد، گریه کرد

از سر ایمان به داغت گاه می گویم به خویش

شاید آن شب "زجر" هم وقتی تو را زد، گریه کرد

وقت غسلت هم به زخم تو نمک پاشیده شد

آن زن غساله هم اشکش در آمد، گریه کرد

 

محمد بیابانی، شاعر آئینی دیگری بود که برای اجرای مراسم شعرخوانی در پشت تریبون قرار گرفت و این شعر خود را خواند:

اگر یتیم و فقیر و اسیر آمده ایم

به آستانه ی نعم الامیر آمده ایم

دوباره با سبد دستهای خالی مان

شوق آن کرم دستگیر آمده ایم

نیامدیم بخواهیم زنده بودن را

برای آن که بگویی بمیر آمده ایم

سر قرار تو هستی همیشه این ماییم

که یا نیامده یا اینکه دیر آمد ه ایم

به غیر اشک کلافی نداشتیم ببخش

از این غم است اگر سر به زیر آمده ایم

مجیر مردم دنیا برای آمدنت

به گریه نزد خدای مجیر آمده ایم

حسین ساده ترین راه سمت قلب شماست

و ما به سوی تو از این مسیر آمده ایم

***

می نویسم عشق و بی تردید می خوانم جنون

هر کسی دیوانه تر السّابِقونَ السّابِقون

می نویسم عشق و بی تردید میخوانم حسین

عاقلان دانند لـٰـکن اکثرا لایـَـعقـِـلون

این سرشت ماست؛ از خاکیم، خاک کربلا

سرنوشت ماست پس إنّا إلَیهِ الرّاجِعون

صِرف یک دل دادن و عرض ارادت شرط نیست

مُهر باید کرد این دِلنامه را با دست خون

پرچم او از ازل بالاست؛ بالا تا ابد

باد این پرچم بلند و هرچه جز آن سرنگون

***

عشق او جاری ست حتی در مرام اهل بیت

می توان فهمید این را از کلام اهل بیت

ساغر لب های هر معصوم می گوید حسین

بسکه لبریز است نام او ز جام اهل بیت

هم شتابش بیشتر هم اینکه جایش بیشتر

کشتی اش هم فرق دارد با تمام اهل بیت

در نهایت جمع خواهد گشت با نام حسین

سفره ای که پهن می گردد به نام اهل بیت

روز و شب بر او درودِ حق. درود اهل بیت

روز و شب بر او سلامِ حق، سلام اهل بیت

 

سپس قاسم صرافان شعرهایش را در رثای حضرت رقیه (س) قرائت کرد:

سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد

حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد

حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی

در هاله ای از گیسویی خاکستری باشد

دختر دلش پر می کشد، بابا که می آید،

موهای شانه کرده اش در معجری باشد

ای کاش می شد بر تنش پیراهنی زیبا ...

یا لااقل پیراهن سالم تری باشد

سخت است هم شیرین زبان  باشی و هم فکرت

پیش عموی تشنه ی آب آوری باشد

با آن همه چشم انتظاری باورش سخت است

سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد

شلاق را گاهی تحمل می کند شانه

اما نه وقتی شانه های لاغری باشد

اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد

دور و برِ گم گشته ی بی یاوری باشد

خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد،

چشمش به دنبال علی اصغری باشد

وای از دل زینب که باید روز و شب انگار

در پیش چشمش روضه های مادری باشد

وای از دل زینب که باید روضه اش امشب

«بابا ! مرا این بار با خود می بری؟» باشد

بابا! مرا با خود ببر، می ترسم آن بدمست

در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد

باید بیایم با تو، در برگشت می ترسم

در راه خار و سنگ های بدتری باشد

باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه

شاید برای او شب راحت تری باشد؟

***

هر چند نام نیک، فراوان شنیده ایم

نامی، به با شکوهی زینب، ندیده ایم

ارث از دلِ شجاع تو برده است، یا علی!

نامش گره به نام تو خورده ست، یا علی!

ترکیبِ عقل روشن و بیداری دل است

شاگردیِ تو کرده، که استادِ کامل است

آنقدر از زبانِ تو، حکمت شنیده است

تا با یقین، به وادی عصمت رسیده است

مستی، همان حقیقت مستور زینب است

آباد، خانه ای که در آن نور زینب است

یک شب رسید و سنگ صبورِ غم تو شد

او زینب تو، محرم تو، مرهم تو شد

از چشم یار، قامت دلدار دیدنی است

نام حسَین، از لب زینب، شنیدنی است

از خطبه، لرزه بر در و دیوار دیده اید؟

غرش، به سبک حیدر کرار دیده اید؟

زن دیده اید؟ از همه ی شهر، مردتر

از هرچه مردِ عشق، بیابان نوردتر؟

زن دیده اید؟ در سخنش، برقِ ذولفقار

دربند و سربلند، اسیرو امیروار

شد پیش حق، دلیلِ مباهات اهل بَیت

آن لحظه که بنت علی گفت:<<ما رَاَیت...>>

با ما رَاَیت...، بندگیش را تمام کرد

حمدی نشسته خواند و دو عالم قیام کرد

حمدی نشسته خواند و دل عالمی شکست

حمد نشسته اش، به دل عالمی نشست

از هرچه بگذری سخن دوست خوشتر است

این دخترت، علی! چه قَدَر شبیه مادر است!

هر بار، تا صدا زده ای نام زینبت

انگار نام دیگر زهراست، بر لبت

زینب طلوع دیگری از نام فاطمه ست

یک جلوه،از حقیقت مستور فاطمه ست

آن زهره ای که چادر زهراست بر سرش

ناموس کبریاست، شبستانِ معجرش

باغ حیاست، کوچ بیابانیش نبین

فخرُالنساست، بی سرو سامانیش نبین

در پایمردی از همه مردها، سر است

بنتُ العلی ست، در رگِ او خون حیدر است

چون حیدر است، شرح طناب و اسیریش

چون فاطمه ست، یک شبه، جریان پیریش

روزی که دل، مجاور بانوی عشق بود

حس کرد، قبر فاطمه هم در دمشق بود

***

خون چرا از دوری خاکت نبارم کربلا

مانده ام من بی تو از دنیا چه دارم کربلا

گفته اند از آسمان ها، من ولی از کودکی

در هوای بوی خاکت بی قرارم کربلا

روزها را هی شمردم تا که شد وقت سفر

تا بیایم لحظه ها را می شمارم کربلا

دست خالی آمدن سوی تو خوش اقبالی است

دارم آه و تشنگی در کوله بارم کربلا

خاک ما گِل کرده اند از روز اول با فرات

زاده ی عشق تواند ایل و تبارم کربلا

بی قرار از دیدن سقای تشنه پیش آب

اشک ریزان تا قیامت روزه دارم کربلا

من کبوتر نیستم - حالا بماند چیستم -

هر چه هستم، بسته بر این در مهارم کربلا

با ملائک  روضه می گیریم بگذارند اگر

ذره ای از تربتت را در مزارم کربلا

«عاقبت خاک گِل کوزه گران» هم گر شوم

با نسیم آید به سوی تو غبارم کربلا

آمدم، رفتم، چه می شد برنگردم یک سفر

مثل حر روزی بگیری در کنارم کربلا

 

شعری از استاد حاج غلامرضا سازگار متخلص به میثم، آغازگر بخش بعدی شب شعر آیینی بر آستان اشک بود که حبیبی کسبی آن را خواند:

مرا که دانه اشک است، دانه لازم نیست

به ناله انس گرفتم، ترانه لازم نیست

ز اشک دیده به خاک خرابه بنوشتم

به طفل خانه بدوش آشیانه لازم نیست

نشان آبله و سنگ و کعب نی کافیست

دگر به لالة رویم نشانه لازم نیست

به سنگ قبر من بی گناه بنویسید

اسیر سلسله را تازیانه لازم نیست

عدو بهانه گرفت و زد به او گفتم:

بزن مرا که یتیمم، بهانه لازم نیست

مرا ز ملک جهان گوشه خرابه بس است

به بلبلی که اسیر است لانه لازم نیست

محبتت خجلم کرده، عمه دست بدار

برای زلف بخون شسته، شنه لازم نیست

به کودکی که چراغ شبش سر پدر است

دگر چراغ به بزم شبانه لازم نیست

وجود سوزد از این شعله تا ابد «میثم»

سرودن غم آن نازدانه لازم نیست

 

سعید یوسف نیا نیز شاعر آیینی دیگری بود که در اولین شب شعر بر آستان اشک، همنوا با اسرای کربلا، دو بند از ترکیب بند عاشورایی خود خود را خواند که بند اول در رثای حضرت عباس (ع) بود:

رود نگاه ماه تو از دیده تا گذشت

دریا به جوش آمد و از چشم ما گذشت

وقتی "کنار درک تو کوه از کمر شکست"

غوغای عشق پاک تو از کربلا گذشت

راز غم فرات تویی تو که مهر آب

همپای باد با تو از این دشت ها گذشت

آه ای فرات جان تو دریای درد شد

آن شب که از کنار تو بی اعتنا گذشت

از تن عبور کردی و گفتند شاهدان

از جان سبز خویش برای خدا گذشت

آیینه ای تو، پاک و جوانمرد و خاکسار

نستوه و مهربان و سلحشور، با گذشت

روزی که دستهای تو تا عرش پرکشید

آوازه وفای تو از نینوا گذشت

ای باغ! این شقایق بیدار کربلاست

این دست پر کشیده، علمدار کربلاست

در انتظار خویش به پای تو سوختیم

در جستجوی خود به هوای تو سوختیم

"زین آتش نهفته که در سینه های ماست"

ای جان عاشقان به فدای تو، سوختیم

تو" آخرین صدای صداهایی" و خموش

در هرم بی صدایِ صدایِ تو سوختیم

آیینه بود و آتش و این پرسش شگفت:

در سوگ خویش یا که برای تو سوختیم؟

ای جاودانه! شعله حسرت نصیب ماست

ما در عزای خود، نه عزای تو سوختیم

در غربت طواف نگاه تو گم شدیم

در حیرت شهود منای تو سوختیم

هر هفت بند نی، به نوای تو گُر گرفت

درشور نینوایی نای تو سوختیم

ای هست و نیست، سوخته کربلای تو!

"محو است ابتدای تو در انتهای تو"

 

جواد هاشمی تربت هم شاعر دیگری بود که در این مراسم به شعرخوانی پرداخت:

شاعر نشدم از این و آن بنویسم

از قیمت آب و نرخ نان بنویسم

شاعر شده ام که هر زمان شعر آمد

از حضرت صاحب الزمان (عج) بنویسم

***

ای دل مگرنه خاتم ماه محرم است

بازاین چه شورش است که در خلق عالم است

گر ماجرای کوفه و کرب و بلا گذشت

بازاین چه نوحه وعزاوماتم است

گویا طلوع کرده به شام افتاب عشق

کاشوب در تمامی ذرات عالم است

صبح ورود شام چنان تیره بد کز آن

کار جهان و خلق جهان جمله بر هم است

سرهای کشتگان همه بر دوش نیزه ها

سرهای قدسیان همه درز انوی غم است

آن محشری که کرد به پا شور و خیزران

بی نفخ سور خاسته تا عرش عرش اعظم است

رشک ملک خرابه نشین شد که محتشم

گفتا عزای اشرف اولاد آدم است

ویرانه و دل شب و دردانه و پدر

آری بساط عشق به خوبی فراهم است

فردا سپیده چشم در آن بزم تا گشود

بر گرد شمع دید که پروانه ای کم است

***

دوباره بوی خوش مشک ناب می آید

شمیم توست که با آب و تاب می آید

به صبح دولت من آسمان خورد غبطه

که نیمه شب به برم آفتاب می آید

نسیم شام نگشته اگر به دور سرت

چرا به سوی خرابه خراب می آید؟

هنوز در غم بی آبی لب تو ببین

که چشمه چشمه ز چشمانم آب می آید

قرار بود که در خواب بینمت ورنه

«شب وصال به چشم که خواب می آید؟«

جز اینکه شویم از اشک خویش ای گل من

دگر چه کار ز دست گلاب می آید؟

هر آنکه دید سرت را میان دستم گفت

چقدر عکس تو امشب به قاب می آید

رسید اگر به اجابت تعجبی نکنم

دعای خسته دلان مستجاب می آید

 

حبیبی کسبی هم غزلی از احد ده بزرگی را خواند با این مضمون که:

سرش به نیزه به گل های چیده می ماند

به فجر از افق خون دمیده می ماند

یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا

به نخل سبز ز ماتم تکیده می ماند

میان خیمه ی آتش گرفته، طفل دلم

به آهویی که ز مردم رمیده می ماند

شب است گوش یتیمان ز ضربت سیلی

به لاله های ز حنجر دریده می ماند

رقیه طفل سه ساله که حوری حرم است

به آن که رنج نود ساله دیده می ماند

امام صادق حق پشت ناقه ی عریان

به زیر یوغ چو ماه خمیده می ماند

شوم فدای شهیدی که در کنار فرات

به آفتاب به خون آرمیده می ماند

هلال یک شبه ی من، ز چیست خونینی؟

نگاه تو به دل داغ دیده می ماند

حکایت احد و اشک چشم خونینش

به اختران ز گردون چکیده می ماند

 

در انتهای برنامه شب شعر آئینی «بر آستان اشک» مهدی زنگنه به مداحی و ذکر مصیبت اهل بیت علیهم السلام پرداخت. در پایان مراسم نیز قرعه کشی کمک هزینه سفر به عتبات عالیات برگزار شد  یکی از حاضرین در مجلس، برنده این جایزه ویژه شد.

یادآور می شود شب شعر آئینی «بر آستان اشک» به مدت سه شب در فرهنگسرای اندیشه ادامه خواهد داشت.

 


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین