عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق به منظور استفاده ذاکرین منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن سالروز ولادت حضرت قمر بنی هاشم ابالفضل العباس (ع) عقیق جدیدترین اشعار آیینی به این مناسبت را به منظور استفاده ذاکرین منتشر می کند

سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت فرا رسیدن سالروز ولادت حضرت قمر بنی هاشم ابالفضل العباس (ع) عقیق جدیدترین اشعار آیینی به این مناسبت را  به منظور استفاده ذاکرین منتشر می کند




حسن لطفی :

خدا جلوه دارد به پیشانی تو

فدای مناجات پنهانی تو

شبِ روشنِ کوچه های مدینه است

پُر از ریسه های چراغانی تو

به لب آوَرَد جان داوودها را

نوای تو اَلحانِ قرآنی تو

تو بر کوهسارِ معارف نشستی

زمین تشنه ی دست بارانی تو

حسینیه ای سفره دارد حسینی

که هر شب بود شام مهمانی تو

فراوانی از تو/سلیمانی از تو/مسلمانی ازتو/ادب دانی از تو/دعاهای روحانی از تو

به کعبه رجز خوانی از تو/احادیث طوفانی از تو/روایات نورانی از تو/عنایات سبحانی از تو

نَفَسهای رحمانی از تو/و سلمانی از تو/علی گویی از تو/علی خوانی از تو/دلِ ما و دربار سلطانیِ تو

چه خوش سر فرازی چه خوش سر به زیری

امیری حسینُ و نعم الامیری

طلوع شکوهت برایت ندارد

کَرَم خانه ی تو نهایت ندارد

به جایی که یوسف دریده گریبان

دل ما نیازی به غارت ندارد

از این محشری که به پا کرده پیداست

که رنگی به پیشت قیامت ندارد

به چشم تو غیرت/به تیغ تو صولت/به نامت صلابت/به دامن سخاوت

به بازوت قدرت/به پای تو همت/به دستت کرامت/پُری از رشادت

شهادت سعادت/بصیرت/مَهابت/فتوَت/مُرُوَت/به میدان مسلط/رجزها مُسَمَّط

که از برق چشمت همه غرق حیرت/تو از آل عصمت/تو از بیت عترت/تو قامت قیامت

علی در هدایت/علی در عنایت/علی در قداست/علی در مهارت/و نادِ علی دارد از تو حکایت

بدون تو عطری محبت ندارد

چنان سر فرازی،چنان سر به زیری

امیری حسینُ و نعم الامیری

زتیغت سپاهی دلاور بریزد

زِ تو یال و کوپال کافر بریزد

میان زمستان هم از دیدن تو

عرق از سرو روی لشکر بریزد

علی هستی و گر علی را بخوانی

فقط در نه،دیوار خیبر بریزد

از این هیبت چشمهایت بکاهُ

نگاهی نما ترس قنبر بریزد

علی گفت هنگام صفین برگرد

ز خشمت دلِ مالک اشتر بریزد

اگر پرده ریزد/مکرر بریزد/نه پر،سر بریزد/سراسربریزد/ستمگر بریزد/به هم اول،آخر بریزد

به گاهی سپاهی چو کاهی به راهی ز شاهی چو حیدر بریزد

عجب سر فرازی عجب سر به زیری

امیری حسینُ و نعم الامیری

من از جنس شبهای پر التهابم

که در بند گیسوی پُر پیچ و تابم

اگر بر حریم حرم مُستجیرم

فقط با نگاه شما مستجابم

من و لطف باب الحوائج همین بس

بگو با تو باشد حساب و کتابم

دعا کن حرم آیم و بر نگردم

که این عشق کردست خانه خرابم

خراب خرابم/خراب جوابم/تویی انتخابم/که عالیجنابم/غم بی حسابم/

زِ داغت کبابم/و مشکت عذابم/به یاد ربابم/پُراز آب آبم/که میگفت زینب/چه شد با رکابم/

کجایی سحابم/کجایی نقابم/دل زینبیه شده قرص با تو که در سایه ی بیرق آفتابم

توو سرفرازی توو سربه زیری

به نِی سر فرازی به نِی سر به زیری

امیری حسین و نعم الامیری


رضا اسماعیلی:

نذر چشمان تو کردم ، این دل بی ادعا را

گوشه ی چشمی به من کن ، ای فضیلت را تو مولا

یک غزل نذر دلم کن ، یک تبسم نذر چشمم

تا بگویم من برایت ، یک « غزل – لبخند » زیبا

مثل باران بهاری ، بوی رحمت می دهی تو

با نوازش های نم نم ، می کنی گل را شکوفا

چشم های نازنینت ، خانه ی خورشید و باران

دست های مهربانت ، زادگاه رود و دریا

ساکنان هر دو گیتی ، بر سر کوی تو جمعند

با تمام آفرینش ، آمد و شد داری آقا !

ذکر خیرت هست دائم ، بر زبان آفرینش

قبله ی اهل زمینی ، مقتدای آسمان ها

آبروی آب ها را ، روز عاشورا خریدی

روز عاشورا خریدی ، آبروی آب ها را

مهربان ، با مشک خالی ، کربلا را آب دادی

آب می نوشد ز مشکت ، روح هفتاد و دو دریا

فرصت پرواز خون شد ، آسمان دست هایت

شد ز خون دست هایت ، باغ عاشورا شکوفا

می دهد فردا شهادت ، کربلا با لاله هایش

چون شفق با لهجه ی خون ، عشق را کردی تو معنا

ای ظهور اسم اقدس ، وارث روح مقدس !

کاش می شد می سرودم ، نور معصوم شما را

یک معمای رشیدی ، اسوه ای اسطوره رنگی

کشف اسرار کمالت ، در توانم نیست مولا


حسن کردی :

نفس میکشم در هوای شما

دلم روشن است از دعای شما

من از چشمه ی عشق دارم وضو

بود قبله ام خاک پای شما

چه خوب آسمان را به زیر آورد

هوای خوشِ کربلای شما

به گوش زمین نغمه ای حس نشد

دل انگیز تر از صدای شما

خدا در تراش جمالت گذاشت

چه سنگ تمامی برای شما

ندارد دلم گوشه ی امنیت

بجز خلوت روضه های شما

تو را دوست دارم خدا شاهد است

دل عاشق من فدای شما

هم اندیشه ی ما ابالفضلی است

و هم ریشه ی ما ابالفضلی است

ابالفضل گفتم نفس وا شده

کویر دلم مثل دریا شده

زمین خورده بودم به دست هوس

به یک یا ابالفضل دل پا شده

جنون آمد و دست دل را گرفت

جهان با ابالفضل زیبا شده

دل از نوکری درِ خانه اش

به هر جا رسیدست و آقا شده

به آرامش چشم هایش قسم

که چشمان او قبله ی ما شده

به اعجاز نام ابالفضلی اش

گره های دنیاییم وا شده

هم اندیشه ی ما ابالفضلی است

و هم ریشه ی ما ابالفضلی است


علی اکبر لطیفیان:

کار دارند عاشقان با شب

بهترین فرصت تمنا شب

مزد امشب نماز فردا شب

من مناجات مى کنم با شب

شب مناجات مى کند با ماه

سر ماه است عمامه خورشید

دست ماه است نامه خورشید

تن ماه است جامه خورشید

ماه یعنى ادامه خورشید

مى شود آفتاب شب ها ماه

سر و کارم که با سحر افتاد

جگر من به دردسر افتاد

خواب در چشم ها اگر افتاد

بار ما گردن قمر افتاد

همه خوابیده اند الا ماه

اشک هاى مرا جگر گفتند

به من از کودکى شرر گفتند

از ابوالفضل بیشتر گفتند

اشتباه است اگر قمر گفتند

تازه یک چشم اوست صدتا ماه

تا کنار حسین ما رفتیم

تا که باب الحسین را رفتیم

با ابوالفضل کربلا رفتیم

هر کجا رفت و هر کجا رفتیم

جلو انداخت کار ما را ماه

همه در محضرش وضو دارند

از سر کویش آبرو دارند

و توسل به دست او دارند

بعد ازین اهل بیت عمو دارند

چه عمویی -ببین- سراپا ماه

چشم هایش همان جلالش باد

ماه قربان آن جمالش باد

صلوات خدا به بالش باد

شیر ام البنین حلالش باد

کیست عباس: کوه، دریا، ماه

بیشتر جلوه مى کنى در شب

مى شود با تو دیدنى تر شب

وقت وصل است وقت آخر شب

شب که از راه مى رسد هر شب...

ماه را مى کند تماشا ماه

وچه کوچه پى گدا مى گشت

سنگ در دست او طلا مى گشت

سایبان سه ساله ها مى گشت

آنقدر بین کربلا مى گشت

دور زینب به جاى زهرا ماه

غیر از ام البنین ندیده کسى

چشم او را نبین، ندیده کسى

ماه را در زمین ندیده کسى

هیچ جا این چنین ندیده کسى...

تشنه لب آفتاب، سقا ماه

چشم هایش به خیمه ها افتاد

مشک هم زیر دست و پا افتاد

هیبتش از سر و صدا افتاد

دست هایش جدا جدا افتاد

شد ستاره ستاره حالا ماه


مهدی نظری :

علم افراشته قلۀ دنیا عباس

قمرهاشمی عالم بالا عباس

اولین گل پسر ام بنین و حیدر

سومین شیر نر حضرت زهرا عباس

وارث هیبت مولا همۀ عشق حسین

دانش آموز حسن حضرت سقا عباس

صاحب پرچم فرماندهی عاشورا

پارکاب قدم زینب کبری عباس

ای عموی علی اکبر٬پدر تشنۀ مشک

ای لبت آب بقا صاحب دریا عباس

بانفسهای تو هر مرده دلی زنده شود

ای دم تو دم صد حضرت عیسی عباس

با ادب هست هر آنکس به شما منتصب است

روز میلاد تو میلاد خدای ادب است

متولد شدی و ام بنین دلشاد است

روز میلاد تو هر سینه علی آباد است

ساقی کرببلا هستی و با آمدنت

کاسۀ خالی هر دلشده ای پر باده ست

چه کسی گفته حلال است شراب این غلط است

خوردن می فقط از دست شما آزاد است

روز میلاد تو حیدر بخودش گفت علی

بازوان پسرت سخت تر از فولاد است

بوسه زد دست خدا دست تو را آقا یا

بوسه زد برلب شیرین شدهٔ آقا دست؟

نام زیبای تو هر ذائقه را شیرین کرد

عاشق روی تو فرهاد تر از فرهاد است

به علی حیدر کرار شدن می آید

به تو عباس علمدار شدن می آید

عالم از عشق تو بی تاب شود حق دارد

ماه از نور تو بی خواب شود حق دارد

سالی یک دوره اگر درس ادب داشتنت

در تمامی جهان باب شود حق دارد

دری از صحن تو باز است سوی صحن حسین

درِ صحنت اولوالالباب شود حق دارد

باادب هستی و باغیرتی و آقا پس

چون تویی ساقی ارباب شود حق دارد

پسر شیر خدا ای گهر ام بنین

خاک پای تو زرِ ناب شود حق دارد

پدر مشک تویی آب بفرمان تو است

پس ضریح تو پر از آب شود حق دارد

تو جگردارترین زادۀ حیدر هستی

مثل ارباب به زینب تو برادر هستی

تو ابوفاضلی و دلبری ات بی همتاست

تو اباالفضلی و ویرانگری ات بی همتاست

جنگ صفین شد و عالم و آدم دیدند

نحوۀ سرزدن حیدری ات بی همتاست

با غضب کردن تو مالک اشتر ترسید

بعدفهمید که جنگاوری ات بی همتاست

نوجوان بودی و پرچم  به سرِ دوش تو بود

همه دیدند که سرلشگری ات بی همتاست

آفرین ام بنین چه پسری پرورده

به خدا تربیت مادری ات بی همتاست

عبد صالح شدنت بنده اللهم کرد

یااباالفضل خداباوری ات بی همتاست

گرهی بسته ندارد به تو دلبسته شده

خوش بحال دل آنکه به تو وابسته شده

کربلا رفتی و ماه از برت افتاد زمین

اشکها از سر چشم ترت افتاد زمین

به فدای سرو دستت که علی می بوسید

ناگهان بازوی آب آورت افتاد زمین

تیری آمد وسط هلهله ها خورد به مشک

شیشه عمر علی اصغرت افتاد زمین

خبر آمد به سوی اهل حرم وای عمو

بازمین خوردن تو خواهرت افتاد زمین

کاش این قصه غم خاتمه اش اینجا بود

از سر نیزه عزیزم سرت افتاد زمین

در مدینه خبر پرچم سقا پیچید

بی هوا ام بنین مادرت افتاد زمین

ای عموجانِ حرم، باز به من احسان کن

یک شب جمعه مرا کرببلا مهمان کن


ناصر شهریاری:

عطری از سمت خدا دل را بهاری می کند

چشمه های نور را در سینه جاری می کند

نور فوق کل نور چهره ی خورشید و ماه

دارد امشب سینه را آیینه کاری می کند

حضرت خورشید امشب ماه کامل دیده است

تا بخندد ماه او لحظه شماری می کند

بر روی این ماه سیما از برای کربلا

حضرت خورشید سرمایه گذاری می کند

تا که در دستان این زیبا پسر گیرد قرار

ذوالفقار از شوق دارد بیقراری می کند

حضرت خورشید خود را در جمال ماه دید

مرتضا شیر خدای دیگری در راه دید

محو روی دلربایش آسمانها و زمین

نیست چون او خلق را از اولین تا آخرین

نیست جای هیچ تردیدی که اندر خلقتش

آفرین باید که گفتا بر علمدارآفرین

گر ترک بردارد امشب کعبه جا دارد ‏بلی

باز حیدر آمده این بار بر ام البنین

گر یداله فوق ایدیهم علی شیر خداست

بر یدالله است او دست خدا در آستین

با جمالش نرخ یوسف از بها افتاده است

او کجا و جلوه ی نور امیر المومنین

به به امشب بر حسین بن علی یار آمده

بر سپاه یوسف زهرا علمدار آمده

خنده را آورده امشب روی لبهای حسین

می شود آرامش امروز و فردای حسین

نور او روشنگر راه حسین بن علیست

اوست در هر عالمی مهتاب شبهای حسین

از بنفسی انت مولا می شود فهمید که

اوست مجنون اوست شیدا اوست لیلای حسین

کربلا عشق است آری کربلا اوج است هان

کربلا را غیر او کس نیست دریای حسین

دیدن روی خدایی ابوالفضل علی

کاشف الکربیست بر روی دلارای حسین

با نگاهی او دو عالم را سلیمان می کند

کافران را با نگاهی جمله سلمان می کند


وحید قاسمی:

ذکر تو اهلِ تزکیه را مست می کند

حتی ردیف و قافیه را مست می کند

بلخ و حجاز و قونیه را مست می کند

در ری به اشک، قرنیه را مست می کند

نام مبارکت چقدر چاره ساز شد!

هرکس نیازمندِ تو شد، بی نیاز شد

در کشور عجم، عربی سروری کنی!

چیزی نمانده است که پیغمبری کنی!

دل نازکیم! وای اگر دلبری کنی

از کشته پشته سازی و ویرانگری کنی

آوازه ات گرفته نجف تا دمشق را

ابرویِ ذوالفقاریِ تو کشته عشق را

گیسو به باد می دهی آخر برای چه!؟

از رو کشیده هر مژه خنجر برای چه؟

صف بسته اند این همه لشکر برای چه؟

ترسیده است مالک اشتر برای چه؟

حیدر مرام، ای یلِ از پشت بی زره

خورده نگاه تو به نگاه علی گره

بخشندگیت،قصه ی دست و نخیل نیست

کوتاهی من است که دستم دخیل نیست

در خشکسال عاطفه، دستت بخیل نیست

باران بوسه هایِ علی بی دلیل نیست

سینه به سینه تا به ابد عشق رایجی

یبن الأبوترابی و باب الحوائجی

از ذکر تو لبانِ دعا قند می خورند

چینی شکسته هایِ شفا بند می خورند

با عشق تو ارامنه پیوند می خورند

در کاروکسب شان به تو سوگند می خورند

ماندم چگونه این همه اعجاز می کنی!؟

داری بدون دست، گره باز می کنی

منبع : حسینیه








ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین