عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق برای استفاده ذاکرین اهل بیت(ع) منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن هفته وحدت و ولادت پیامبر اکرم (ص)، عقیق جدیدترین اشعار شعرای آیینی کشور برای این مناسبت را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند:
سرویس شعر آیینی عقیق:به مناسبت فرا رسیدن سالروز  ولادت پیامبر اکرم (ص)، عقیق جدیدترین اشعار شعرای آیینی کشور برای این مناسبت را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند:




غلامرضا سازگار:

آسمان گم گشته سنگی در بیابان شما

دست مهر و مه گره خورده به دامان شما

سفره داران ملاحت با همه شور افکنی

شورها دارند بر سر از نمکدان شما

روح می جوشد زخاک و مرده می آید به رقص

بس که می ریزد مسیح از لعل خندان شما

نی عجب جوشد اگر از دیده ی خورشید آب

گر فتد عکسی در آن از دُرّ دندان شما

گردن فردوس خم در پیش بذل دستتان

خازن جنّت یکی از مستمندان شما

هستی عالم بود شمتی زخاک راهتان

ای تمام عالم هستی به قربان شما

می توان با گوشه ی چشمی مسلمانم کنید

ای سلیمان با همه حشمت مسلمان شما

موسی عمران قدح نوش شراب نیلتان

عیسی مریم شده محتاج درمان شما

پیشتر از بودن خود با همه زیباییش

بوده جنّت عاشق دیدار سلمان شما

از نزول آیه ی برداً سلاماً پیشتر

بوده صحرای وسیع دل گلستان شما

دین به جز مهر شما آل محمّد نیست، نیست

غیر از این کفر است گویم هر چه درشان شما

کیست «میثم» تا که در اوصافتان خواند غزل

ای دو صد جبریل طوطیّ غزلخوان شما


حسین سنگری:

سکوت عقربه ها را زمان به وجد آمد

حضور سبز تو را آسمان به وجد آمد

قدم گذاشتی آهسته در دل دنیا

جهان به شوق در آمد، جهان به وجد آمد

همین که نام تو را بادها پراکندند

نه چشم و گوش، که حتّی زبان به وجد آمد

اذان به نام قشنگت رسید و از هیجان

به گوش خویش شنیدم اذان به وجد آمد

ستاره ها که به پایت به سجده افتادند

از این خبر همه ی کهکشان به وجد آمد

کرانه های زمین از محبتّت پر بود

کران کران همه ی بی کران به وجد آمد

در انتظار تو خشکیده بود باغ جهان

تو آمدی و جهان ناگهان به وجد آمد


رضا اسماعیلی:

تا نام تـــــو بــــــــر زبان هستی آمــــد

در سینــــــه ی عشق ، شور مستی آمد

از سینه ی کعبه نـــــــور تو بیرون زد

گلبـــــــانک خوش خـــــداپرستی آمـــد

***

افتــاد ز شاخه سیب ، « انسان » خندید

نـــــــور تو وزید ، صبح رخشان خندید

وقتـــــــــی که خدا به روح تو نازل شد

پیغمبـــــــــــر عشق ! نـور قرآن خندید

***

تــــــو نـــــــــور کمال فصل بسم اللهی

در ظلمت فتنـــــــه شبچــــــــراغ راهی

ای بت شکن همیشـــــــه و همـــــواره !

تـــــــــو معنــــــی « لا اله الا اللهی »

***

ای خــــــــــون حماسه در رگ آزادی !

تــــــــو بـــــــر سر ظلم ، تندر فریادی

تـــــــــو آمدی و به غنچــــه های ایمان

فـــــــــرمان خجستــــه ی شکفتن دادی

***

بــــــــــــــوی تو ز بوستان من می آید

خـــــــــورشید در آسمــــان من می آید

لب های مـــــــــرا فرشتگان می بوسند

چون نــــــــام تو بـــر زبان من می آید

***

باید کـــــــــه حضور مــــاه را دریابیم

در دولت نــــــــــــور ، راه را دریابیم

ذکر صلــــــوات بـــر محمد کافی ست

تا معنــــــی « لا الــــــه » را دریابیم

***

ای عشـــق ! تــــــو آمدی حیاتم دادی

از ظلمت و تیـــــرگــــــی نجاتم دادی

من تشنــــه ی یک سرود روشن بودم

جامــــــــــی ز زلال صلــــواتم دادی

***

ای دل شدگــــــان ! یـــــار موافق آمد

افشاگــــــــر چهره ی منافـــــــــق آمد

عالــــم ز ظهور نـــــور او روشن شد

یاران ! صلــــ وات ، صبح صادق آمد

***

ای دوست ! ندای " لا تخف " مــی آید

شب رفت ، صدای چنگ و دف می آید

شد چشم زمین به نــــــور احمد روشن

از عرش فرشته صف به صف مـی آید

***

در کشــــور عشق، معبــدی می خواهم

یک سینه تهــــی ز هر بدی می خواهم

سهمـــــی ز جهان اگــر مرا می بخشید

باغــــــی ز گل محمــــــدی می خواهم

***

او آمــــــده تا هـــــــراس ، ملغی گردد

قانــــــــون شب از اساس ، ملغی گردد

او آمــــــــــده بـــــــــا بشــارت آزادی

تــــــــا ذلت التمــــــــاس ، ملغی گردد

***

ای حضــرت نوبهار ! رحمت با توست

آیــات سخاوت و کــــــــرامت با توست

شد زنده زمین بــــــــه لطف گام سبزت

سوگند بـــــه گل ، بوی قیامت با توست

***

بـــی نور تو ، پیر معرفت گمــراه است

توفان شب است و دیو و دد در راه است

تـــــــــو روح یقین ، حقیقت توحیــــدی

نــــــــور تو کلید فهم « بسم الله » است

***

ای نـــــــــور زمین و آسمان ! ادرکنی

ای قبلــــــه دل ، بهشت جان ! ادرکنی

بـــــوی خوش وصل می وزد از نامت

نـــــام تـــــــو سرود عاشقان ، ادرکنی


جواد پرچمی:

میل باران، تب رطب داریم

صد و ده کوزه می به لب داریم

 

از گریبان پاره مان پیداست

از همه بیشتر طرب داریم

 

ما پیاله به دست مشهوریم

همه از میکده نسب داریم

 

از کرامات چشمهای کسی است

اگر ایمان به نام رب داریم

 

آنچنان والِهیم در خورشید

پنج وعده نماز شب داریم

 

ما عجم زاده ها به برکت عشق

رتبه بالاتر از عرب داریم

 

اگر از واجبات می پرسی

مست حب؛ فیض مستحب داریم

 

ما همه بنده و تو باب نجات

السلام ای حقیقت صلوات

 

زیر پایت بهار ریخته است

دانه دانه انار ریخته است

 

پای مژگان چشم مشکینت

شصت و سه آبشار ریخته است

 

بهر قربانی قدمهایت

چند ایل و تبار ریخته است

 

طاق کسری که ریخته پای

طاق ابروی یار ریخته است

 

پای اسم غلام های شما

چقدر اعتبار ریخته است

 

آمدی و به پای آمدنت

سالها انتظار ریخته است

 

حضرت مصطفی سلام آقا

خاتم الانبیا سلام آقا

 

روح دنبال تن، بلند شده

جگر سرخ من بلند شده

 

در تکاپوی دیدن رویت

صد اویس قَرَن بلند شده

 

آتش عشقت آمد و زرتشت

ز آتش افروختن بلند شده

 

کعبه دور سر تو می چرخد

آخرین بت شکن بلند شده

 

منجیِ دختران زنده به گور

حامی شأن زن بلند شده

 

نه فقط فاطمه که از صُلب

تو حسین و حسن بلند شده

 

ای سراسر ظهور ذات الله

أشهدُ أنَّکَ رسول الله

 

آمدی تا پیمبرت سازند

شب معراج سرورت سازند

 

زیر پای تو قدسیان بهشت

اولِ عرش، منبرت سازند

 

از میان فرشتگان باید

جبرئیلی کبوترت سازند

 

صد هزاران چو هاجر و مریم

خاک درگاه مادرت سازند

 

کاسه کاسه شراب کوثر را

هدیه بر عشق همسرت سازند

 

فاطمه نور بود و گفت خدا

در سپاس از تو دخترت سازند

 

تو حبیب خدایی و باید

جانشینی چو حیدرت سازند

 

هر چه گفتی تو با علی گفتی

شصت و سه سال یا علی گفتی

 
رحمان نوازانی:


وقتی کنار اسم خودت لا گذاشتی

قبلش هزار مرتبه الاّ گذاشتی

 

هر چیز را به غیر خودت نفی کردی و

خود را یکی نمودی و تنها گذاشتی

 

اول خودت برای خودت جلوه کردی و

خود را برای خود به تماشا گذاشتی

 

نوری شبیه نور خودت آفریدی و

در او شکوه ذات خودت را گذاشتی

 

این نور را به پهنه عرش خودت زدی

خورشید را به عالم بالا گذاشتی

 

حمد تو را که خواند تو گفتی که "احمدی"

به به ! چه خوب رسم مسما گذاشتی

 

نوری از آفتاب جدا کردی و سپس

یک ماه آفریدی و آنجا گذاشتی

 

تسبیح گفت ماه برای تو و تو هم

او را "علی" صدا زدی ؛ اما گذاشتی

 

چندین هزار سال بگذرد از سر عاشقی

تا اینکه عشق راتو به اجرا گذاشتی

 

یعنی که عشق، عشق علی و محمد است

یعنی برای عشق دو لیلا گذاشتی

 

اما دو عشق صادره مبنا نداشتند

پس روی عشق پایه و مبنا گذاشتی

 

مبنای عشق چیست به جز عشق فاطمه

پس عشق را حضرت زهرا گذاشتی

 

اینگونه بود خلقت عالم شروع شد

خلقت از این سه نور معظم شروع شد

 

تنها تویی که تکیه به باغ ارم زدی

بین حیاط خلوتی حق قدم زدی

 

غیر از بهشت فاطمه که در سینه تو بود

در سیزده مزار بهشتی حرم زدی

 

لوح و قلم که دست نگارین تو رسید

ای خوش نگار! نام علی را قلم زدی

 

گاهی خودت علی شدی و روی دوش خود

تا بر فراز کعبه احمد قدم زدی

 

از رحمت خودت گرفتی و از هیبت علی

آن را به دست فاطمه خود به هم زدی

 

تا یک حسن درست شد و یک حسین؛ عشق

تا اینکه هی بریزد از این عالمین ؛عشق

 

باید برای فاطمه منبر بیاورند

تا مدحتی برای پیمبر بیاورند

 

زهرا اگر که مادر پیغمبر خداست

باید نبی شناسی از او در بیاورند

 

خیر کثیر هدیه به پیغمبر است و بس

تنها برای اوست که کوثر بیاورند

 

در واقع اولین نبی و آخرین نبی است

فرقی نداشت  اول و آخر بیاورند

 

پیغمبران کبوتر نامه برش شدند

تا در هوای او همه پر در بیاورند

 

او آفتاب بود اگرسایه ای نداشت

او با خدا یکی شد و همسایه ای نداشت

 

گلدسته های عرش به نام محمد است

تنها خدا ی عرش ، امام محمد است

 

آنقدر دلرباست، که بال فرشته ها

همواره صید دائم  دام محمد است

 

از او طلب نموده ای اصلا تو جام می؟!

ذکر علی علی می جام محمد است

 

این را خود علی به همه عاشقانه گفت:

که مرتضی عبید و غلام محمد است

 

حوریه چیست جز گل لبخند روی او

باغ بهشت چیست؟سلام محمد است

 

باید در آینه به جمالش نگاه کرد

باید علی شناس شد و روبه ماه کرد

 

خلق عظیم  تو دل ما را اسیر کرد

دست کریم تو دل ما را فقیر کرد

 

این عطر خلق و خوی صمیمانه تو بود

دین را برای مردم ما دلپذیر کرد

 

آری گرسنه های طمع را میان شهر

این زندگی ساده تو سیر سیر کرد

 

تا اینکه ما به خوف و رجا بنده اش شویم

حق هم تو را رسول بشیر و نذیر کرد

 

آن سجده های ابری و بارانی شما

سجاده  را به گریه در آورد و پیر کرد

 

ما را به سجده های خودت رنگ و بو بده

بر جانماز غفلت ما آبرو بده

 

یکشب ظهور کن تو به غار حرای من

یعنی به بخوان دو آیه زچشمت برای من

 

به نفس پاک تو که همان نفس حیدر است

فریاد می زنم که تویی مرتضای من

 

من آخرالزمانیم آقا شروع کن

ایمان بریز روی من از ابتدای من

 

من در طواف گنبد خضرا شنیده ام

اینجا طواف کرده کبوتر به جای من

 

این روزها مدینه پر از دود و آتش است

شهر مدینه ات شده کرببلای من

 

 پهلوی در شکسته و مادر به بستر است

این اجر آن همه زحمات پیمبر است


منبع : وبلاگ حسینیه و شعر شاعر

 


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین