عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۳۷۸۷۸
تاریخ انتشار : ۰۲ مهر ۱۳۹۳ - ۱۷:۵۸
با حضور جمعی از شعرای آیینی از تهران و قم
حلقه شعر آیینی فرات با حضور شاعران جوان کشورمان از جمله جواد هاشمی، محسن غلام حسینی، مهدی داوری، علی قدیمی، محمد بیابانی، میلاد حسنی، محمد عبداللهی، رحمانی نکو، علیرضا گل افشان، محمد عابدی، علی ناظمی، حسین رجائی ، هادی ملک پور و میرصفی برگزار شد

گزارش تصویری


عقیق: حلقه شعر آیینی فرات با حضور شاعران جوان کشورمان از جمله جواد هاشمی، محسن غلام حسینی، مهدی داوری، علی قدیمی، محمد بیابانی، میلاد حسنی، محمد عبداللهی، رحمانی نکو، علیرضا گل افشان، محمد عابدی، علی ناظمی، حسین رجائی ، هادی ملک پور و میرصفی برگزار شد.

  اشعار خوانده شده در این جلسه را می خوانید:

 
حسن رحمانی نکو:
اين نهال تازه و زيبا اگر شد ريشه دار
از بنى هاشم شده سيراب اين ايل و تبار
قبله ياد پدر وقتى به سمت مصطفىاست
ميشود مايل به سمت اكبرش بى اختيار
او فقط خلقا و خلقا منطقا تشبيه تر
از على چيزى نميدانيم جز با اختصار
همدم مسكين و بيمار و ضعيف و داغدار
خوش بيان و صادق و زيبا دلير و با وقار
اين على و آن على و ديگرى هم شد على
نام حيدر را پدر تكرار كرده آشكار
معترف شد دشمنش تنها على بن الحسين
اشبح الناس و خلقش با خلافت سازگار
او براى جنگ با دشمن هميشه در دلش
يا على حيدر مدد ميگفت و ميشد رهسپار
با زبان خشك خود كام پسر را لمس كرد
بر دهانش مهر زد انگشترى را يادگار
خم نياورد او به ابرو و كمر را خم نكرد
آن قدر جنگيد خم گرديد قد ذوالفقار
گفت : از مرگم نميترسم ولى رحمى كنيد
دزد با انصاف با چاقو نميچيند انار
اين كه از دستان پيغمبر بنوشى عشق را
افتخار است افتخار است افتخار است افتخار
آن كسى كه اشك اول را در آورد از حسين
عاقبت نفرين درآوردش دمار از روزگار
اربا اربا شد تنت شايد خدا ميخواسته
طرح دنياى تو باشد بيش از حد روزگار


سجاد احمد پور:
ای آ ینه ز چشم دل من عبور کن
آه نگاه چل شبه ام را مرور کن
خشکیده چشمه ی نگه خسته ام ببین
حمدی بخوان چشم دلم را نمور کن
قلب صبور زینب کبری شکسته شد
پلکی بزن دوباره دلم را صبور کن
بنگر چگونه مقتل عشقم قطور شد
برخیز و این لهوف دلم را مرور کن
جای تنور خانه ی خولی بیا دمی
آغوش عاشقانه ی خود را تنور کن
شبی بر کوچه ی تنگی رسیدم
که ناگه سوخت خورشید امیدم
شگفت آنک سیاهی های آن شب
شرر بر چادر خورشید دیدم

علیرضا گل افشان:
عشق مجنون از ازل عاشق و بی تاب رضاست
بعد حق محمود عالم گرچه باشد هم سزاست
 
گر رضایت دهد او وعده ی دیدار همه
اربعین پای پیاده سفر کرب و بلاست


علی ناظمی:
ابتدا یک رباعی از شاعری گمنام خواند و سپس غزلی از خودش:


گفتند بلا بلا بلا گفتم چشم
از روز الست با رضا گفتم چشم
من آمده بودم به ولایت برسم
گفتی انا من شورطها گفتم چشم


بار سفر را باز کامل بر نمی دارم
مقصد که مشهد هست مشکل بر نمی دارم
سر بارم اما سر برای پیشکش دارم
هرچیز را که نیست قابل بر نمی دارم
از چشم های من سرازیر است حاجاتم
 
دست از حرم شاید ولی دل بر نمی دارم
سنگ مرا فیروزه کن دست خودت باشم
من هیچ چیزی در مقابل بر نمی دارم
وقتی غبار کفشداری هات سوغات است
نه زعفران نه چای نه هل برنمی دارم
بارم کج است و راست می گویم زمین خوردم
غیر از توسل تا به منزل بر نمی دارم
گفتند مضمون غزل یعنی عبای تو
پس چشم را از دوش دعبل بر نمی دارم

استاد : استنباط بنده این است که مصرع های اول قوی تر از مصرع های دوم است.
یعنی دقت بیشتر در انتخاب قافیه و ردیف باعث روان و سیال شدن غزل می شود.

روح اله قایینی :
بیاد کودکان غزه باید، غزل ها را پریشان تر بخوانیم
شکوه رد پای سرخشان را، میان خون و خاکستر بخوانیم
تمام شهر را آواره دیدیم، چقدر آنجا تن صد پاره دیدیم
همین تصویرها باعث شد امروز، شهیدان را گل پرپر بخوانیم
بیا از قامت در خون تپیده، بیا از نخل های سر رسیده
بیا از خواهران داغدیده، بیا از غربت مادر بخوانیم
بیا از دختر آشفته گیسو، بیا از دردهای تافراسو
بیا از دست از انگشت از چشم، بیا از پا بیا از سر بخوانیم
بیا از خاطرات دفتری که، از اندوه غروب آخری که
از آشوب نگاه آن سری که، جدا گردیده از پیکر بخوانیم
کمی از روزهای پر تلاطم، کمی از اشک های چشم مردم
کمی از روضه های پرتألم، کمی هم از علی اصغر بخوانیم
کدامین چشم ناپاک است یا رب، که دائم در پی این سرزمین است
چه عصیانی ست در حال شکفتن، که شیطان پشت درها در کمین است
زمین که جای قتل کودکان نیست، چنین با کودکان نامهربان نیست
نه اسم شعله ها آتشفشان نیست گمانم این همان نظم نوین است
عروس غوطه ور در حجله خون، نباشی روزها در بند مضمون
بدان صبر خدا اندازه دارد، بدان دست خدا در آستین است
جهان گردیده غرق رو سیاهی، جهان پر می شود از داغ گاهی
 
کسی که لب فرو بندد در این داغ، حسابش با کرام الکاتبین است
 
به ظاهر مهربان و اهل صلحند، ولی در اصل ها پابند دروغ اند
حداراشکر دنیا باخبر شد، کدامین گرگ در این پوستین است

ابراهیم زمانی:
کاروان در مسیر نامعلوم
اندکی از مسیر باقی بود
دختری مهربان و احساسی
باز هم در کنار ساقی بود

پیش هم ، در کنار هم ، با هم
هردوشان مهربان ، پر از احساس
بود ساقی اسیر این دختر
دخترک عاشق عمو عباس

عاشق خنده های شیرینش
عاشق آبشار مویش بود
عاشق ارتفاع بالایش
فتح این قله آرزویش بود

این گذشت و گذشت تا اینکه ...
چشم بر راه قطره ای باران
دید دارد عمو اباالفضل اش
مشک بر دوش می رود میدان

مثل ماهی دور از دریا
دو لب کوچکش به هم می خورد
دخترک خوب خوب می دانست
داشت یک حادثه رقم می خورد

دید از دور که علم افتاد
دید بابا بدون او برگشت
با خودش گفت پس چرا بابا
با عمو رفت ، بی عمو برگشت ؟

شور زد بر دلش و یکدفعه
با نگاه رباب او همدرد
بی صدا داد زد عمو عباس
به خدا تشنه نیستم برگرد

مثل دریا دلش تلاطم داشت
مثل باران به هر طرف بارید
تا زمین خورد ناگهان بر نی
سر ساقی به سمت او چرخید

دخترک ناگهان پرید از خواب
روی پیشانی اش پر از شبنم
این عمو بود گفت با لبخند :
خواب دیدی ، نترس من هستم ...

برق چشمان دختر از شادی
گفت دیگر خیال من تخت است
زندگی بی تو را نمی خواهم
در کنارت رقیه خوشبخت است

من فدای تو می شوم آخر
کاش تعبیر خواب این باشد
داشت عباس با خودش می گفت :
کاش خوابت فقط همین باشد


رضا یزدانی :
 
خنده ات صبح است و گرمای نگاهت داغ داغ ظهر
موی تو وقت غروب آفتاب
نام تو تلمیح خوب آفتاب

نام تو وقتی می آید
 
آب می افتد دهان هرچه نارنج ست
تاب می افتد میان گیسوان باد
نام تو وقتی می آید
 
باز می ماند دهان باد

ای چراغ آسمان
شاه چراغان
در شب تار نخوابیدن
پیش تو هر گز ندارد هیچ مهتابی
تاب تابیدن

آفتابی نیست
آسمان شهرت آبی نیست
گنبدت وقتی نباشد
آفتابی نیست
آسمان شهرت آبی نیست
ابراهیم چاوشی:
بیقرار و خون جگر کرده ست هر دیوانه را
درد و غم هایی که پر کرده ست این ویرانه را

چشم های مهربان باغبان خون گریه کرد
((
بشکند دستی که ویران کرد این گلخانه را*))

می کشد دل را به مسلخ، غربت ناب بقیع
آنچنان که شمع در بر می کشد پروانه را

هر دلی که رفت آنجا ماند و دیگر بر نگشت
مثل گنجشکی که گم کرده ست راه خانه را

می خورم سوگند نزدیک است آنروزی که ما
دور می سازیم از آن سایه ی بیگانه را ..

*
تضمینی از مرحوم
محمد حسین بهجتی « شفق »

 
علی قدیمی :

یاری دهد دوباره قلم را اگر زبان

جاری کنم کلام تو را باز بر زبان

باید دو گوش قرض گرفت از میان شهر

با این حساب سود کند بیشتر زبان

تنها اسیر نام تو شب زنده دار شد

با یا علی کند شب خود را سحر زبان

در هر دیار نام شما را شنیده ام

در هر دیار نام شما را به هر زبان

آتش به کار و بار ثمرقند می زنم

از بس که ریخت دور و بر من شکر زبان

عشق شما دهان به دهان منتقل شده ست

هر جا پدر گذاشت دهان پسر زبان

بغض گلو به خاطر نام شما شکست

یعنی شده برادر چشمان من زبان

گفتم علی خدا فتبارک به خویش گفت

برتر شد آن که نام تو آورد بر زبان

محمد مهدی داوری:
با قلب زار با لب پرخون دلی حزین
تنها و خسته بر سر دار العماره ام
من مسلم تو ام نه که تسلیم کوفیان
من نغمه خوان عشق تو روی قناره ام
با اینکه تشنه هستم و آبی نخورده ام
اما به یاد خشکی لبهای اصغرم
بازار تیغ و نیزه پر از ازدحام شد
من بیشتر به یاد تن پاک اکبرم
کوفه نیا که کوفی بد ذات بی حیا
رحمی به حال اهل و عیالت نمی کند
چندین هزار نامه نوشتند بهر تو
حالا کسیکه فکر به حالت نمی کند
اینجا هزار مرمره چشم انتظار توست
فکر رباب باش و دو صد اشک و شور و آه
فکر رقیه فکر سکینه به فکر شام
فکر هجوم لشگر اعدا به قتلگاه  

هادی ملک پور:
یا نور به چشم کورمان می دادی
یا در شب گور نور مان می دادی
کاش از دلمان از این خیابان شلوغ
پل می زدی و عبورمان می دادی

 
محمد عبداللهی :
آرام ترم همیشه در کنج حرم
ایوان طل قابل چشم ترم
در ساحل امن صحن قدس رضوی
این قطره کجا و موج دریای کرم


محسن غلام حسینی :
گل پرپر شده ای برگ تنت را بردند
اهل غارت ز تنت پیرهنت را بردند
کهنه پیراهن تو حکم کفن داشت حسین
آه وافسوس که تنها کفنت را بردند


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین