عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق برای استفاده ذاکرین اهل بیت(ع) منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت حضرت امام جواد (ع) ، عقیق جدیدترین اشعار شعرای آیینی کشور برای این مناسبت را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند:
سرویس شعر آیینی عقیق:به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت حضرت امام جواد (ع) ، عقیق جدیدترین اشعار شعرای آیینی کشور برای این مناسبت را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند:



تشنه ی آب و عاطفه هستی

از نگاهت فرات می ریزد

از صدای گرفته ات پیداست

عطش از ناله هات می ریزد

**

نفست بند آمده؛ ای وای

عاقبت زهر کار خود را کرد

عاقبت زهر، زهر خود را ریخت

جامه های عزا تن ما کرد

**

تشنگی سویِ چشم تان را بُرد

سینه ی پر شراره ای داری

کاش طشتی بیاورند اینجا

جگر پاره پاره ای داری

**

 
چقدر چهره ات شکسته شده

تا بهاری، چرا خزان باشی ؟

به تو اصلاً نمی خورد آقا

که امام جوان مان باشی

**

گیسوانت چرا سپید شده ؟

سن و سالی نداری آقا جان

درد پهلو گرفته ای نکند...

که چنین بی قراری آقاجان

**

شهر با تو سرِ لج افتاده

مرد تنهای کوچه ها هستی

همسرت هم تو را نمی خواهد

دومین مجتبی شما هستی

**

تک و تنها چه کار خواهی کرد

همسرت کاش بی قرارت بود

چقدر خوب می شد آقاجان

لااقل زینبی کنارت بود

**

باز هم غیرت کبوترها

سایه بانت شدند ای مظلوم

بال در بال هم، سه روز تمام

روضه خوانت شدند ای مظلوم

**

کاظمین تو هر چه باشد، باز

آفتابش به کربلا نرسد

آخر روضه ات کفن داری

کارت آقا به بوریا نرسد

جای شکرش همیشه می ماند

حرفی از خیزران و سلسله نیست

شکر! درشهر کاظمین شما

خیره چشمی به نام حرمله نیست

وحید قاسمی


وقت رفتن به کنارت پدری می خواهی
وقت پرواز شده بال و پری می خواهی
پدرت نیست کمی آب به دستت بدهد
پسرت نیست می ناب به دستت بدهد
همسرت هست ولی رحم ندارد و دلت...
ابر غم نیست کمی آب ببارد و دلت...
دست و پا میزنی و همسر تو می خندد
حق صدا میزنی و همسر تو می خندد
اینقدر سر به در حجره نزن آه نکش
اینقدر از ته دل ناله ی اُمّاه نکش
چقدر تلخ به کامت جگرت می ریزد
بعد تو غصه به روی پسرت می ریزد
چقدر آب به پیش نظرت ریخت زمین
چقدر آه ز چشمان ترت ریخت زمین
به خداوند قسم اشک تو از غربت نیست
اثر زهر دلیل همه ی هجرت نیست
غصه مرد غریبی به همه ات ریخته است
غصه روی خضیبی به همه ات ریخته است
کاش بودی و به جدّت کمکی می کردی
کاش بودی و کمی قافله طی می کردی
بین گودال به جان بدنش افتادند
نیزه ها سخت به جان دهنش افتادند
تو هم آقا شبیه شاه زمین افتادی
شبیه سایه ی یک ماه زمین افتادی
پیکرت بی کفن افتاد شبیه اش امّا
فاطمه پیش تو جان داد شبیه اش امّا
شکر حق نیزه نیامد دهنت را ببرد
شکر حق چکمه نیامد بدنت را ببرد
تو برو عیب ندارد پسری می آید...
شب نمی ماند وآخر سحری می آید...
 
شاعر : علی حسنی

افتاده بین حجره و آبش نمیدهند
میگوید آب، آبِ جوابش نمیدهد
این قوم جاهلی که به دست امام خویش
آب از برای کس به ثوابش نمیدهند
حاجت به آب روی زمین ریختن نبود
یک رو به قبله را، که عذابش نمیدهند
از بس که کف زدند و شده هلهله به پا
ماندم درون خانه عروسی ست یا عزا
در کودکی، ای آن که زدی مشت بر زمین
حالا به جاش آمده زهرا، بیا ببین
تو از شنیده های غمش قد خمیده ای
اکنون ببین هر آن چه که قبلاً شنیده ای
در پشت درب بسته ی حجره نشسته است
یک مادری که خسته و پهلو شکسته است
خیلی مادر تلاش کرد ولی درب بسته را
دست شکسته اش نتوانست وا کند
این پشت در نشسته ی افتاده از نفس
دستش بلند شد پسرش را دعا کند
میگفت ای خدا نکند مثل کربلا
این بار هم کسی، سَری از تن جدا کند
آمین فوج فوج کبوتر بلند شد
تا سایه ای برای تنت دست و پا کند
لب تشنه، دست و پا زده ای مانده بی پناه
این حجره جلوه ای است ز گودال قتله گاه
 
سعید توفیقی

از دل چاهِ سینه ی بی تاب

در شب غصه آه می جوشد

تا که هم رنگ خاکیان بشود

آسمان هم سیاه می پوشد

***

چشم و بغضم دوباره همراهند

تا مرا سمت آسمان ببرند

زائرم دست بر دعا دارم

تا مرا لحظه ی اذان ببرند

***

گریه ارثی ست مادرانه که هر

شیعه با آن همیشه مأنوس است

ولی این بار گریه ایرانیست

روضه اش از هوالی طوس است

***

دلشان می تپد کبوترها

خاک ماتم به بال و پر دارند

از روی گنبد امام رضا

عزم یک گنبد دگر دارند

***

ای عزادارهای پَر خاکی

کمی آهسته تر که جا ماندم

کاظمینی کنید بال مرا

بشکن ای بغض بی صدا ماندم

***

السلام علیک جود خدا

آشنا هستم اهل ایرانم

پدرت آبروی کشور ماست

سائل سفره ی خراسانم

***

تو جوان مرگ دوم ایلی

پدرت پا به پات می سوزد

نوکرت هم دوباره با هرم

آتش روضه هات می سوزد

***

بگو از حجره ای که در بسته ست

چقدر روی خاک بی تابی

از همان پیچ و تاب معلوم است

جگرت پاره تشنه ی آبی

***

دست و پا می زنی و بیهودست

درِ حجره به روت می بندند

نفست را هدر نده این ها

پا به پای عزات می خندند

***

لب تو آب را صدا می زد

همسرت آب بر زمین می ریخت

به روی خاک خون لب هایت

بعد هر آه آتشین می ریخت

***

چه بدون ملاحظه بردند

بر سر بام شد شکسته پرت

فکر برخورد را نمی کردند

فکر برخورد پلکان و سرت

گر چه مویت به حجره خاکی شد

پنجه ای لا به لاش دیده نشد

تن تو با طمع به پیرهنت

این طرف آن طرف کشیده نشد
مسعود اصلانی

مرهم حريف زخم زبان ها نميشود

اصلا جگر كه سوخت مداوا نميشود

گريه مكن بهانه به دست كسی مده

با گريه هات هيچ مدارا نميشود

خسته مكن گلوی خودت را برای آب

با آب گفتن تو كسی پا نميشود

اينقدر پيش چشم كنيزان به خود مپيچ

با دست و پا زدن گره ات وا نميشود

گيسو مكش به خاك دلی زيرو رو شود

در اين اتاق عاطفه پيدا نميشود

باور كنم به در نگرفته است صورتت

اين جای تنگ و اين قدو بالا نميشود

علی اکبر لطیفیان

اینجا به جای اینکه برایت دعا کنند

کف می زنند تا نفست را فدا کنند

یا جای اینکه آب برایت بیاورند

همراه ناله ی تو چه رقصی بپا کنند

باید فرشته ها همه با بال های خود

فکری برای چشم پر اشک رضا کنند

هر چند تشنه ای ولی آبت نمی دهند

تا زودتر تو را از سر خویش وا کنند

این قدر پیش چشم همه دست و پا مزن

اینها قرار نیست به تو اعتنا کنند

بال فرشته های خدا هست پس چرا !؟

این چند غلام تو را جابجا کنند

حالا که می برند تو را روی پشت بام

آیا نمی شود که کمی هم حیا کنند

تا بام می برند که شاید سر تو را

در بین راه با لبه ای آشنا کنند

حالا کبوتران پر خود را گشوده اند

یک سایبان برای تنت دست و پا کنند

خواهر نداشتی که به جای تو جان دهد

یا گرد و خاک پیرهنت را تکان دهد

از روی خاک حجره سر خاکی تو را

بر دارد و به گوشه دامن مکان دهد

می خواهی آب آب بگویی نمی شود

گیرم که شد ولی چه کسی آبتان دهد؟

چندین کنیز را وسط حجره جمع کرد

می خواست دست و پا زدنت را نشان دهد

تا بام می شود سر سالم تری رسید

با شرط این که این لبه در امان دهد

بالا نشسته ای و جهان زیر پای توست

وقتش شده گلوی شهیدت اذان دهد

علی اکبر لطیفیان

سر را ز خاك حجره اگر بر نداشتی

تو رو به قبله بودی و خواهر نداشتی

خواهر نداشتی كه اگر بود می شكست

وقتی كه بال می زدی و پر نداشتی

از طوس آمدم كه بِگِریَم در این غمت

یاری به غیر چند كبوتر نداشتی

وقتی كه زهر بر جگرت چنگ می كشید

جز یا حسین ناله ی دیگر نداشتی

ختمی گرفته اند برایت كبوتران

لبخند می زدند و تو باور نداشتی

تو تشنه كام و آب زمین ریخت قاتلت

چشمت به آب بود و از آن بر نداشتی

كف می زدند دور و برت تا كه جان دهی

كف می زدند و تاب به پیكر نداشتی

كف می زدند ولیكن به روی دست

دست ز تن جدای برادر نداشتی

شكر خدا كه پیرهنی بود بر تنت

یا زیر نیزه ها تن بی سر نداشتی

شكر خدا كه لحظه ی از هوش رفتنت

خواهر نداشتی، غم معجر نداشتی

حسن لطفی

میان حجره غریبانه دست و پا میزد
همان که روضه اش آتش به جان ما میزد
میان اشهد خود گاه یا رضا میگفت
و گاه مادر مظلومه را صدا میزد
تمام حاجت او انتقام سیلی بود...
....
از آن که مادرشان را به کوچه ها میزد
صدای ناله ی او: آه سوختم ،جگرم
شراره ها به دل حضرت رضا میزد
صدای هلهله و تشنگی و کاسه آب
گریز روضه او را به کربلا میزد
دلش گرفت برای کسی که در گودال
عدو به پیکر او نیزه بی هوا میزد
همین که چشم به هم میگذاشت او می دید
که روی نیزه سر شیر خواره را میزد
همان که سر شاه را جدا کرده
سه ساله را طرفی برده و جدا میزد
برای اینکه نبیند دوباره این ها را
میان حجره غریبانه دست و پا میزد


مهدی نظری


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین