عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۵۶۵۵
تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱۳۹۲ - ۱۲:۱۸
اشعار آئینی(کوفه)؛
در ادامه اشعار ایینی مربوط به حوادث پیش آمده برای اهل بیت (ع) را در کوفه قرار داده شده است.
عقیق:

در مسیر کوفه و شام

خمیده ارتفاع کوهساری
وزیده باد سرد سوگواری
شکسته قامت پر بار طوبی
رسیده موسم پر برگ و باری
گرفته مرگ چشم حیدری را
نشسته خاک روی ذوالفقاری
به روی عرش روی اسم اعظم
به زیر فرش جسم ذات باری
زمین و آسمان صورت به صورت
عرق ریزان ز فرط شرمساری
به روی شانه زخم تازیانه
به دل از عشق امّا زخم کاری
درون مشک ها از اشک لبریز
کویر سینه ها بی آبیاری
نشان هر قدم در این حکایت
ضریح کوچکی در هوشیاری
تمام نیزه ها رحلند این جا
میان این همه یک نیزه قاری
به روی نیزه شد وحی مکرر
مگر جبریل هم این جاست؟ آری
تلاوت می کند چه؟ سوره ی کهف
برای مردم بی بند و باری
وضو باید بگیرم گر چه این جا
به غیر از گریه نبوَد آب جاری
کسی از چشم خشک خویش پرسید
ببین لب تشنه هستم، آب داری؟
نشسته روبروی هم در این بین
دلِ خون من و ابر بهاری
رضا جعفری


حضرت زینب(س)-اسارت

این همه انگشتها بالا ز چیست؟!
روز روشن وقت استهلال نیست
روز روشن روی نی وقت زوال
کس ندیده خون بریزد از هلال
ای تو خود قرآن و زینب آیه ات
ای من و مهمل خجل از سایه ات
با سرت شمع دلم گردیده ای
سایه بان مهملم گردیده ای
تو به چشم من بده از نیزه نور
من گلوی پاره می بوسم ز دور
من نه آن هستم که از پای اوفتم
هر چه آمد پیش در هم کوفتم
صبر در موج بلا رام من است
بحر غم در قلب آرام من است
من به مقتل خصم را دادم شکست
من گرفتم پیکرت را روی دست
من کتک خوردم کنار پیکرت
تا کنم دفع خطر از دخترت
این من این داغ تو این ظلم عدو
گر سخن با من نمی گویی مگو
ای مسیح فاطمه اعجاز کن
با یتیم خود سخن آغاز کن
غلامرضا سازگار


حضرت زینب(س)

دلم خون گشت از دیدار کوفه
که روزم شد چو شام تار کوفه
ز دشت کربلا با دست بسته
مرا بردند در بازار کوفه
غلامرضا سازگار


اسرا در كوفه

مردم  لباس  پاره  ما  خنده دار  نیست
کـاخ  غــرور کـاذبـتـان  پـایـدار    نـیست
مردان ما به نیزه و در کوچه های شهر
گرداندن  زنان  حـرم  افـتـخـار   نـیـسـت
در  سختی  و  بلا  به  خدا تکیه میکنیم
سر می دهیم در ره او، این شعار نیست
ای  بزدلان ز بام به ما سنگ  می زنید
در  دست های  بسته  ما ذوالفقار  نیست
زن های شهر کوفه چرا گریه می کنید؟
دیگر  به  گریه های  شما  اعتبار نیست
در بین  طـعنه های  وقـیح  تـمام  شهر
بدتر  ز طـعنه های  بد  نیزه دار   نیست
وحید قاسمی


امام حسین(ع) ؛ کوفه و شام

اینان كه سنگ سوی تو پرتاب می كنند
بی حرمتی به آینه را باب می كنند
در قتلگاه، آن جگر تشنه ی تو را
با مشك های آب خنك، آب می كنند
لب های خشك نیزه ی خود را حرامیان
از خون سرخ توست كه سیراب می كنند
عكس سر بریده ی عباس را به نی
در چشم های اهل حرم قاب می كنند
با نوحه ی رباب و تكان دادن سنان
شش ماهه ی تو را سر نی خواب می كنند
این آسمان شب زده را ای هلال عشق
هفده ستاره گرد تو جذاب می كنند
هفده ستاره معتكف چشم هایتان
سجده به سمت قبله ی مهتاب می كنند
هفده ستاره با كلماتی ز جنس اشك
تفسیر سرخ سوره ی احزاب می كنند
وحید قاسمی


حضرت رقیه(س)-کوفه و شام

شناخت چشم تر عمه این حوالی را
شناخت تك تك این قوم لا ابالی را
چقدر خون جگر خورد مرتضی شب ها
ز یادشان ببرد سفره های خالی را
هنوز عمه برایم به گریه می گوید
حكایت تو و آن فصل خشكسالی را
نمی شود كه دگر سمت معجرش نروی؟
به باد گفته ام این جمله ی سوالی را
عطش به جای خودش، كعب نی به جای خودش
شكسته سنگ ملامت دل سفالی را
دلم برای رباب حزینه می سوزد
گرفته در بغلش كودك خیالی را
شبیه مادرتان زخمی ام، زمین گیرم
بگو چه چاره نمایم شكسته بالی را؟
وحید قاسمی


امام حسین(ع)-کوفه و شام

جماعتی که به سر نیزه ها نظر دارند
نشسته اند زمین تا که سنگ بردارند
خدا به خیر کند -سنگ های بی احساس-
برای کـودک مـان روی نی خطـر دارند
**
بخوان دو آیه نگویند خارجی هستیم
ز ایل و طایفه مان کوفیان خبر دارند؟!
درست لعل لبت را نشانه می گیرند
چقـدر سنـگ زن ماهـر و قـدر دارند
**
دلم شکست، خدا لعنتت کند ای شمر
نـگاه کـن هـمه ی دختـران پـدر دارند
بس است گریه برای جراحت چشمت
نگفته بودم عمو اشک ها ضرر دارند
وحید قاسمی


امام حسین(ع)-کوفه و شام

لب های تو مگر چه قدر سنگ خورده است
قاری من چقدر صدایت عوض شده
تشریف تو به دست همه سنگ داده است
اوضاع شهر کوفه برایت عوض شده
تو آن حسین لحظه ی گودال نیستی
بالای نیزه حال و هوایت عوض شده
وقتی ز رو به رو به سرت می کنم نگاه
احساس می کنم که نمایت عوض شده
جا باز کرده حنجره ات روی نیزه ها
در روز چند مرتبه جایت عوض شده
طرز نشستن مژه هایت به روی چشم
ای نور چشم من به فدایت عوض شده
ما بعد از این سپاه تو هستیم "یا حسین"
جنگی دگر شده شهدایت عوض شده
تو باز هم پیمبر در حال خدمتی
با فرق این که شکل هدایت عوض شده
علی‌اکبر لطیفیان


امام حسین(ع)- کوفه و شام

قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و الرحمان بخوان پیغمبرانه
قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگیرد
هم چون درخت روشنی در هر کرانه
باید بلرزانی وجود کوفیان را
قرآن بخوان با آن شکوه حیدرانه
خورشید زینب شام را هم زیر و رو کن
قرآن بخوان با لهجه ای روشنگرانه
کوثر بخوان تا رود رود این جا ببارم
در حسرت پلک کبودت خواهرانه
قرآن بخوان شاید که این چشمان هرزه
خیره نگردد سوی ما خیره سرانه
اما چه تکریمی شد از لب های قاری
تشت طلا و بوسه های خیزرانه
گل داده از اعجاز لب های تو امشب
این چوب خشک اما چرا نیلوفرانه
در حسرت لب های خشکت آب می‌شد
ریحانه ات با التماسی دخترانه
آن شب که می‌بوسید چشمت را سه ساله
خم شد ز داغت نیزه هم ناباورانه
از داغ تو قلب تنور آتش گرفته
تا صبح با غمناله هایی مادرانه
یوسف رحیمی

امام حسین(ع)-اسرا در کوفه

تا می دهم به ساحت قدسیتان درود
از کوهسار نیزه روان می کنی دو رود
با این هزار و نهصد و پنجاه آیه درد
من می شوم پیمبرت ای مصحف کبود
من را نگاه می کنی از روی نی چه دیر
می بندی از نگاه من آن چشم را چه زود
موی رهای خویش چرا جمع کرده ای؟
خاکستر است روی لبت یا غبار دود
دیشب به خانه ی چه کسی روضه رفته ای؟
این بوی نان ز روضه ی ماهانه ی که بود؟
سرهای قدسیان همه بر طاق عرش خورد
وقتی قیام نیزه تان رفت در سجود
حک شد به چوب محمل من مهر داغ تو
سر بسته ماند نامه در این بزم پُر شهود
سید علی رکن‌الدین


حضرت زینب(س)- کوفه و شام

سبز است باغ آینه از باغبانی‌ات
گل کرد شوق عاطفه از مهربانی‌ات
از بس که خار خاطره بر پای تو نشست
چشم کسی ندید گل شادمانی‌ات
حتی در آن نماز شبی که نشسته بود
پیدا نشد تشهدی از ناتوانی‌ات
آن‏جا که روز کوفه ز رزم تو شام بود
شوق حماسه می‌چکد از خطبه‏خوانی‌ات
امّا شکست خطبه‏ی پولادی تو را
بر نیزه آیه‌های گل ناگهانی‌ات
با آن سری که در طبق آمد، شبی بگو
لبریز بوسه باد لب خیزرانی‌ات
عمر سه ساله صبر دل از لاله می‌گرفت
آتش نمی‌زنیم به داغ نهانی‌ات
حجت الاسلام جواد محمد زمانی


حضرت زینب (س)- کوفه

کسی نداد ،جواب سلام هایش را
به احترام نبردند نام هایش را
تمام مردم نامرد خویش را کوفه
به کوچه ریخته حتی غلام هایش را
مسیر تنگ، مکافات رد شدن دارد
خدا به خیر کند ازدحام هایش را
ز کوچه رد شد و گیرم کسی نگاه نکرد
ولی چه کار کند پشت بام هایش را
یکی است نیزه نشین و یکی است ناقه نشین!
ببین چگونه می آرند امام هایش را؟
به این سه ساله بچسبد، سکینه می افتد
مراقبت کند آخر کدام هایش را؟!
علی‌اکبر لطیفیان


امام حسین(ع)-شهر کوفه-تنور خولی

تازه رسیده از سفر کربلا سرت
بین تن تو فاصله افتاده تا سرت
با پهلوی شکسته و با صورت کبود
کنج تنور کوفه کشانده مرا سرت
پیشانی ات شکسته و موهات کم شده
خاکستر تنور چه کرده است با سرت؟
رگ های گردنت چقدر نامرتب است
ای جان من چگونه جدا شد مگر سرت؟
این جای سنگ نیست، گمان می کنم حسین
افتاده است زیر سم اسب ها سرت...
باید کمی گلاب بیارم بشویمت
خاکی شده است از ستم بی حیا سرت
چشمان تو همیشه به دنبال زینب است
تا اربعین اگر برود هر کجا سرت
علی‌اکبر لطیفیان


شهر کوفه و شام

دامن زلف تو در دست صبا افتاده
که دل خسته ام این گونه ز پا افتاده
گر چه سر نیزه گرفته است سرت را بر سر
پیکرت روی تن خاک رها افتاده
هی دعا می کنم از نیزه نیفتی دیگر
تا به این جا سرت از نی دو سه جا افتاده
سنگ خورده است گمانم به لب و دندانت
که چنین نای تو از شور و نوا افتاده
باز هم حرمله افتاده به جان اسرا
گوش کن ولوله بین اسرا افتاده
دخترت گم شده انگار همه می پرسند
از رقیه خبری نیست کجا افتاده
مصطفی متولی


دروازه‌ی کوفه

هلالِ از مه و خورشید، زیباتر! برادرجان
بتاب از نوک نی بر محمل خواهر! برادرجان
جمال بی‌مثال کبریا! وجه‌الله اعظم
چرا بستی نقاب از خون و خاکستر؟ برادرجان
فراموشم نکردی ای تنت افتاده در صحرا
به استقبال خواهر آمدی با سر، برادرجان
به جبران عنایات امیرالمؤمنین، کوفه
تصدّق می‌دهد بر آل پیغمبر، برادرجان
به روی داغ‌هایم تا نبینی داغ دیگر را
تکلم کن؛ به اشک دخترت بنگر برادرجان
تو میگردی به دور محمل خواهر؛ یقین دارم
که می‌گردد در اطراف سرت مادر برادرجان
اگر بالای نی یاد رسول‌الله افتادی
نگه کن بر گل روی علی‌اکبر، برادرجان
تمام داستان کربلا را مادرم گفته
نمی‌کردم سرت را روی نی باور برادرجان
تو با قدقامت خود بر فراز نی قیامت کن
من از تفسیر قرآنت کنم محشر برادرجان
زبان من کند در پهن‌دشت کوفه اعجازی
که دست و تیغ حیدر کرد در خیبر، برادرجان
کنار نیزه‌ات بر قلب «میثم» آتشی ریزم
که عالم را بسوزاند در این آذر، برادرجان
غلامرضا سازگار


حضرت زینب(س)-اسارت

شکسته بال و پری شوق آسمان دارد
درون سینه خود زخم بیکران دارد
همان که قامت صبر از صبوریش خم بود
در اوج قله ماتم شکوه پرچم بود
همان که آینه ی روشن حقایق بود
همان که هم دم هفتاد و دو  شقایق بود
همان  که از غم هجران شکسته قامت او
هزار خاطره مانده است از اسارت او
هزار خاطره از شهر و کوچه و از شام
هزار خاطره از سنگ و بام و از دشنام
هزار خاطره از یاس های سرخ و کبود
هزار خاطره از کودکی که گم شده بود
به چشم خیس من امشب نگاه کن بانو
تمام حس مرا پر ز آه کن بانو
چه قدر بغض نشسته به روی حنجرتان!
بلا به دور مگر که چه آمده سرتان!؟
شبیه آینه های شکسته می مانید
چه قدر آیه اَمّن یُجیب می خوانید!
من از هجوم عطش بر لبت خبر دارم
من از گرسنگی هر شبت خبر دارم
نه سایه ای ز ترحم، نه آب آوردند
برای تشنگیت آفتاب آوردند
تو ای سپیده ی صبح قیام عاشورا
پیام آور سرخ پیام عاشورا
بخوان سرود پریدن بخوان پَری باقیست
هنوز بین شماها کبوتری باقیست
هنوز در پس این نای زخم خورده ی تان
صدای غرشِ الله اکبری باقیست
اگر چه روح علمدار پر کشید اما
میان دشت علمدارِ دیگری باقیست
و بین معرکه با صبر خود نشان دادید
هنوز مرد نبردید تا سری باقیست
روح الله مردان‌خانی


حضرت زینب(س)-اسارت

دوباره روضه ی تلخ اسارت زینب
مرور متنِ كتاب شرافت زینب
وجود معجری از نور؛ پرده درپرده
 دلیل محكم حكم قداست زینب
مسیر دین خدا را نشان مان داده
چراغ روشنِ برج هدایت زینب
رموز جمله ی «من را دعا نما خواهر»
نهفته در ثمراتِ عبادت زینب
نماز سینه زنان رو به كعبه ی گودال
غروب روز دهم با امامت زینب
برای قتل حسینش دیه به او دادند
كلوخ ها شده سهمِ غرامت زینب
سكوت محض جَرَس های لشگر دشمن
نشانِ معجزه ای از رسالت زینب
به پیشِ كعب نی و سنگ؛ راست قامت بود
رقیه درس گرفت از صلابت زینب
لغات خطبه ی زینب، لغات قرآن بود
ملائكه همه ماتِ بلاغت زینب
نهیب حیدری اش كاخ ظلم را لرزاند
یزید شوكه شده از شهامت زینب
صدای قاری قرآن به روی نی نگذاشت
نگاه ها برود سمتِ ساحت زینب
وحید قاسمی


امام حسین(ع)-اسرا در کوفه

ای هلال من به بالای سنان قرآن بخوان
قاری قرآن و قرآن را زبان! قرآن بخوان
با صدای خود مسخّر کن تمام کوفه را
کوفه را هم کربلا کن؛ هم چنان قرآن بخوان
گر چه بشکسته جبینت بر سر نی، سجده کن
گر چه گشته از دهانت خون روان، قرآن بخوان
تا مگر آوای قرآن تو آرامم کند
بر فراز نیزه، ای آرام جان قرآن بخوان
تا که اسلام تو را اهل زمین باور کنند
ای امام کلّ اهل آسمان قرآن بخوان
زادۀ مرجانه دارد قصد آزار تو را
تا نرفتی زیر چوب خیزران قرآن بخوان
صوت قرآن سر تو، سر بلندم می‌کند
تا نگشته قامت زینب کمان قرآن بخوان
یاد قرآن پدر کن؛ روی دست جدّمان
وارث حیدر! تو هم نوکِ سنان قرآن بخوان
آن چه دیدم مادرم زهرا برایم گفته بود
این مصیبت را نمی‌کردم گمان؛ قرآن بخوان
هر که هر چه دارد از این خاندان دارد حسین
تا به «میثم» هم دهی سوز نهان قرآن بخوان
غلامرضا سازگار


اشعار کوفه و شام

ای نیزه دار؛ آینه بر نیزه می بری؟
خواهی چگونه از وسط شهر بگذری
از کوچه های خلوت آن جا عبور کن
خوب است اندکی به ابالفضل بنگری
کمتر بخند قاری قرآن دلش شکست
بر آیه ها قسم که تو بی دین و کافری
دیگر بس است نیزه خود را زمین مکوب
تو از یهودیان محل سنگ دل تری
دیدی حسین فاطمه خیر کثیر داشت
الان تو صاحب دو سه تا کیسه زری
با رقص نیزه پدرم قصد کرده ای
در پیش چشم عمه لجم را در آوری؟
داری گل سری که عمویم خریده است
بی آبرو برای که سوغات می بری؟
حس می کنم به دختر خود قول داده ای
از کربلا براش دو خلخال می بری
وحید قاسمی


امام حسین(ع)-شهر کوفه-تنور خولی

از تنور خولی امشب می رود تا چرخ نور
آفتاب چرخ، حسرت می برد بر این تنور
گر نه ظاهر شد قیامت، ور نه روز محشر است
از چه رو کرد آفتاب از جانب مغرب ظهور
این همان نور است کز وی لمعه ای در لحظه ای
دید موسای کلیم اله شبی در کوه طور
این همان نور خدا باشد که ناگردد خموش
این همان مشکوة حق باشد که نایابد فتور
مطبخ امشب مشرقستان تجلی گشته است
زین سر بی تن کزو افلاک باشد پر ز شور
از لبان خشک و از حلقوم خونی گویدَت
قصه کهف و رقیم و رمز انجیل و زبور
پارسای تویسرکانی



منبع:باشگاه خبرنگاران

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین