عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۴۱۷۸
تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱۳۹۲ - ۱۹:۰۶
جانبازی که 30 سال قبل، در پی اصابت گلوله های متعدد و تیر خلاص دشمن، برای دقایقی روحش از بدن جدا شده بود، دیروز پس از 30 سال تحمل ترکش های آهنی در بدن، سرانجام به شهادت رسید و به دوستان شهیدش پیوست.
عقیق: دکتر محمود رفیعی عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی در روز عرفه به لقاء الله پیوست و پیکر او همزمان با برگزاری مراسم قرائت دعای عرفه در این دانشگاه تشییع شد و امروز نیز در زادگاهش یکی از روستاهای قزوین تشییع و به خاک سپرده شد.

شهید دکتر محمود رفیعی عضو هیئت علمی دانشکده ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی بود که علاوه بر سرودن اشعار، دروس جدیدی با عنوان ادبیات انتظار در دانشگاه ها تدریس می کرد که مشتاقان زیادی در جمع دانشجویان داشت.

وی 30 سال قبل در سال 62، زمانی که در کمین دشمن افتاده و بعد از شهادت شماری از دوستانش مورد اصابت گلوله های متعدد و حتی تیر خلاص دشمن قرار گرفت، روحش از بدن جدا شد، اما بعد از چندین ساعت با وجود انتقال جسدش به سردخانه شهدا، رزمندگان متوجه زنده بودنش می شوند و وی با ترکش های فراوانی که در بدن و از جمله کنار قلبش داشت، 30 سال دیگر از خدا عمر گرفت.

البته این ترکش ها در سالهای اخیر به شدت زندگی و حتی راه رفتن را برای او سخت کرده بودند.

دکتر رفیعی خاطره رفت و برگشت روحش به عالم دیگر را بارها برای مردم تعریف کرده بود و شعری نیز در این باره سروده بود با این مطلع:

جاده مانده است و من و این سر باقیمانده       
                                                رمقی نیست در این پیکر باقیمانده

البته این خاطره و این شعر، همواره روح حاضران را تکان می داد و اشک را بر گونه هایشان جاری می ساخت.

وی سه سال قبل هم در یادواره سرداران شهید نیروی دریایی سپاه رشت برای مشتاقان زیادی که بی صبرانه و در سکوت محض و در دل تاریکی شب پای خاطره گویی او نشسته بودند، این موارد را عنوان کرد که در زیر می آید:

راوی هشت سال دفاع مقدس از سال 62 که در جبهه بود آغاز کرد و گفت: با خدای خود راز و نیاز می کردم که نکند جنگ به پایان برسد و دروازه شهادت بسته شود و من این ور دروازه بمانم که اکنون همه ما این ور دروازه هستیم. پس از یک سال دعای شهادت خواندن، شبی در خواب یکی از دوستان شهیدم که در عملیات بیت المقدس شهید شده بود را دیدم که به من گفت وسایلت را جمع کن و کارهایت را انجام بده و وصیتنامه خود را بنویس یک هفته دیگر شهید می شی، گفتم آقا سعید از کجا می دانی، کی گفته، دوستم گفت به من گفتند که بهت بگم دعایت مستجاب شده و یک هفته دیگر شهید می شی.

وی اضافه کرد: از خواب بیدار شدم و نماز خواندم و گفتم خدایا گفتم منو شهید کن اما نه همین الان، جبهه ها به رزمنده نیاز دارد و اگر من شهید بشم و سنگر خالی شود دشمن کشور را می گیرد، خدایا پس چرا وقتی گفتم زیارت کربلا و زیارت امام زمان را نصیبم کن آن را قسمت نکردی، و انگشت روی کشته شدن ما گذاشتی. به خدا گفتم خدایا حالا اگر می خواهی شهیدم کنی باشد، اما شهید نکنی بهتر است.

وی اضافه کرد: من ابتدا گفتم خدایا شهیدم کن و بعد گفتم نکن، بعد از یک هفته دوباره همان دوستم را در خواب دیدم گفت آقا محمود تو می آیی پیش ما اما تو را بر می گردانند ولی دست و پایت را قبول می کنند.
این راوی جنگ تحمیلی درباره شهادت خود و دوباره برگشتنش، اذعان کرد: در 13 تیر سال 62 یک هفته بعد که دوستم به من خبر شهادتم را داده بود ، در منطقه آذربایجان غربی درگیری ایجاد شد و به همراه حدود 12 نفر به این منطقه رفتیم و در راه به ما کمین زدند و از زمین و آسمان بر ما گلوله بارید به قدری بود که دو سه نفر از همراهانم شهید و بی سر شدند و بدنشان دست و پا می زد.

از ماشین پایین افتادم و طرف راست ما صخره بزرگی بود و پشت آن پرتگاه بود و دسته گل های ما یکی پس از دیگری بر زمین می افتادند و پرپر می شدند و امام زمان را صدا می زدیم. گلوله ها از بالای سر ما رد می شد و یکی از رزمندگان ما از ناحیه گلو تیر خورد و در چند قدمی ما افتاد و با هر نفس از رگ های بریده او خون بیرون می زد و به من اشاره کرد به او آب برسانم، دوست دیگر ما که رفت به او آب دهد به رگبار بسته شد و من گریه کنان قمقمه آب را برداشتم به بالای سر دوستم رفتم و خم شدم به او آب دهم که گلوله ای به دستم اصابت کرد و قمقمه افتاد و بعد گلوله ها به دست دیگر و پهلو و پاهایم خورد و افتادم، مدتی به همان حال ماندم که دشمن خود را به آن منطقه رساند و کسانی که زنده بودند را تیر خلاص می زدند و بالای سرم که رسیدند گفتند این یکی زنده است خلاصش کنید، سرباز دشمن با پوتین هایش روی چهره ام کوبید و بینی و دهانم پاره شد و گلوله ای دیگر به من زدند و از پشت سر نیز چند گلوله خوردم و ترکش بر بدنم نشست.

وی گفت: قدرت تکلم نداشتم ما را زیر کامیونی انداختند تا از روی بدن ما رد شوند تنها یک لحظه توانستم خود را قدری کنار بکشم، یک دفعه سبک بار شدم و از بالا جسم خودم را دیدم و همچنین روح دوستان شهیدم که یکی از پس از دیگری از کنارم می گذشتند و به عرش می رفتند به قدری احساس خوبی داشتم که دلم نمی خواست آن احساس را از دست دهم، دنبال شهدا رفتم که ندایی به من گفت تو باید برگردی، من گفتم اجازه دهید بیایم دیگر نمی خواهم برگردم، گفت تو خودت خواستی شهید نشوی، برگرد تا وقتت برسد، یک دفعه دیدم روی جسم خودم افتادم و سنگینی و درد شدیدی را احساس کردم.

این شهید زنده اضافه کرد: مدتی بعد محاصره شکسته شد و نیروهای خودی می آمدند و اجساد شهدا را می بردند به بالای سر من که رسیدند فکر کردند شهید شدم زیرا قدرت حرکت نداشتم و تنها صداها را می شنیدم، مرا همراه با اجساد شهدا داخل خودرویی گذاشتند و به سردخانه منتقل کردند، نمی توانستم بگویم که هنوز زنده هستم، چند بار دعای امام زمان (عج) را خواندم و از سردخانه که بیرون آورده شدم اطرافم شلوغ بود و برای یک لحظه با کمک امام زمان توانستم چشم خود را باز کنم، وقتی اطرافیان متوجه من شدند فریاد زدند که این شهید زنده شده و همه به طرفم آمدند و لباس های مرا به عنوان تبرک پاره کردند و بعد به بیمارستان منتقل شدم و تحت جراحی قرار گرفتم.

رفیعی در ادامه افزود: 18 گلوله خورده بودم و علاوه بر آن ترکش هایی بر بدن داشتم و اکنون یکی از گلوله ها در نزدیکی قلبم نشسته است و دکترها گفتند دیگر کاری از دست ما ساخته نیست، نمی دانم تا کی زنده هستم اما می دانم که شهدا به لیاقت شهادت دست یافته بودند و رفتند.

شعری که او درباره دوران مجروحیتش سروده بود، در ادامه می آید:


جاده مانده است و من و این سر باقیمانده       
                                                رمقی نیست در این پیکر باقیمانده

نخلها بی سر و شط از گل و باران خالی       
                                        هیچکس نیست در این سنگر باقیمانده

گر چه دست و دل و چشمم همه آوار شده
                                       باز شرمنده ام از این سر باقیمانده

روز و شب گرم عزاداری شب بوهاییم
                                          من و این باغچه پرپر باقیمانده

پیشکش باد به یکرنگیت ای مرد ترین
                                         آخرین بیت در این دفتر باقیمانده

تا ابد مردترین باش و علمدار بمان
                                        با تو ام ای یل نام آور باقیمانده


منبع: آینده

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۳
در انتظار بررسی: ۲
انتشار یافته: ۳۲
سیدمحمدمصطفی مرتضایی نژاد
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۱۰ - ۱۳۹۲/۰۷/۲۶
3
12
خدا را شاکرم که این افتخار نصیب حقیر شد شاگردی این استاد بزرگوار خدایش بیامرزد
پاسخ ها
سید علی مرتضایی نژآد عراقی بیژن کلایی
| Iran (Islamic Republic of)
۱۵:۲۹ - ۱۳۹۲/۰۷/۲۶
آقای مرتضایی نژاد شاگردی شما ... یه موقع ریا نشه هاآآآآآ
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of)
۱۵:۳۲ - ۱۳۹۲/۰۷/۲۶
لولو بخوردت مصطفی
سیدمحمدمصطفی مرتضایی نژاد
| Iran (Islamic Republic of)
۲۲:۴۷ - ۱۳۹۲/۰۷/۲۶
ناشناسی هرکی هستی. جرات داشتی اسمتو می نوشتی. خیلی با مزه ای . شما رو اژدها بخوره با مزه
شاگرد استاد رفیعی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۱۹ - ۱۳۹۲/۰۷/۲۶
0
8
این افتخار در دوران دانشجویی نصیبم شد که در جلسات ادبیات انتظار این استاد برزگوار حضور شرکت کنم. انسان باصفایی بود. از دست دادن این مرد بزرگ ضایعه ای سنگین برای خانواده و دوستان و شاگردان ایشان می باشد.

ایشان واقعا محب آقا امام زمان بودند ان شاء ا.... در قیامت با امام حسین و یارانش محشور شوند.
پاسخ ها
سیدمحمدمصطفی مرتضایی نژاد
| Iran (Islamic Republic of)
۲۲:۴۶ - ۱۳۹۲/۰۷/۲۶
رحمت الله علیه
انشالله هم ما مثل ایشان سعادت داشته باشیم شهید بشویم یاعلی
reza
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۷:۰۹ - ۱۳۹۲/۰۷/۲۶
0
15
چقدر بی سر و صدا و غریبانه .... اف بر صدا وسیما ی ما ... روحش با همرزمانش محشور باشه
حیدری
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۱۹ - ۱۳۹۲/۰۷/۲۷
0
6
انشااله مهمان خاص حضرت اربابمان حسین علیه السلام باشد.
محمدی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۱۴ - ۱۳۹۲/۰۷/۲۸
0
7
هنوز باور نمی کنم که در میانمان نیست هنوز طنین لهجه زیبایش در گوشم است و حسرت می خورم از این که همیشه می گفتم کاش زمان جنگ سن بیشتری داشتم تا بیشتر حال و هوای آن زمان را درک می کردم اما افسوس که ما قدر همین جانبازانی را هم که در بینمان هستند نمی دانیم. استاد رفت و من هنوز مبهوت و حسرت به دل مانده ام که چرا بیشتر از وجودش فیض نبردم
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۲۷ - ۱۳۹۲/۰۷/۲۸
0
2
شعری که درج شده است متعلق به شاعر معاصر آقای سعید بیابانکی است که از زبان جانبازان سروده شده است. این شعر توسط استاد شهید دکتر محمود رفیعی در دیداری که ایشان با مقام معظم رهبری داشتند توسط ایشان تقدیم به رهبر انقلاب شد. روحش شاد. یادش گرامی
شاگرد خواب آلود
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۷:۱۶ - ۱۳۹۲/۰۷/۲۹
0
5
سلام. من دوره کارشناسی، درس ادبیات را با ایشون داشتم یادمه همیشه سر کلاس ایشون خواب بودم طوری که همیشه غیبت میخوردم و بعد کلاس که بیدار می شدم می دویدم دنبالشون که غیبتم رو پاک کنن. یادش بخیر بهم میگفتن خوب غایب بودی دیگه حالا برو ببینم یه کارش می کنم. خوابهای مکرر و غیبت هام به خاطر این بود که چون شنبه ها با ایشون داشتم و شب قبلش از شهرستان میرفتم تهران. خستگیم رو به کلاسشون می بردم. البته نه اینکه الان شهید شدن بگم نه . از اواسط همون ترم که خوابهام کم شده بود و تازه داشتم کلامشون را درک می کردم فهمیدم که ای کاش خواب نبودم.
استاد خدا رحمتتون کنه. خیلی دوستتون داشتم و دارم
عاشق شهداء
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۲۲ - ۱۳۹۲/۰۸/۰۴
0
3
با سلام
اي كاش در مراسم شب هفت ايشان يكي از سردارن دفاع مقدس حضور مي داشت. واقعا شهدائ غريبانه رفتند چه در زمان جنگ و چه در زمان كنوني
اي كاش صدا و سيما مثل يادبود هنرمندان، پرپر شدن اين عزيزان را كه افتخار ملي ما هستند را بيشتر انعكاس مي داد و در اين زمينه كار مي كرد.
افسوس
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۵۶ - ۱۳۹۲/۰۸/۰۶
0
2
خیلی سوختم از شهادتشان.امیدوارم مولا بنده روسیاه خودشان را هم به واسطه دوستی این شهید بخرن.
قیصر
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۸:۱۴ - ۱۳۹۲/۰۸/۰۷
0
0
سلام آنقدر تو را دوست داشتم که زمانیکه خبر شهادتت را از تلویزیون فهمیدم دو دستی بر سرم کوبیدم و یک روز از غم از دست رفتنت بر سر کار نرفتم امیدوارم روحت با سیدالشهداء محشور شود
قیصر
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۸:۱۶ - ۱۳۹۲/۰۸/۰۷
0
3
سلام آنقدر تو را دوست داشتم که زمانیکه خبر شهادتت را از تلویزیون فهمیدم دو دستی بر سرم کوبیدم و یک روز از غم از دست رفتنت بر سر کار نرفتم امیدوارم روحت با سیدالشهداء محشور شود
قیصر
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۸:۱۷ - ۱۳۹۲/۰۸/۰۷
0
2
سلام آنقدر تو را دوست داشتم که زمانیکه خبر شهادتت را از تلویزیون فهمیدم دو دستی بر سرم کوبیدم و یک روز از غم از دست رفتنت بر سر کار نرفتم امیدوارم روحت با سیدالشهداء محشور شود
دانشجو
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۴۱ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۹
0
0
خوشا به حالش وقتی که اولین بار برای تسلیت که نه برای تبریک به منزل ایشان رفتم بهشون حسودیم شد و افسوس خوردم برای اساتیدی که با این همه سلامتی که دارند دانشجویان ما را شستشویی فکری میدن وقتی همسر ایشان خاطراتشان را تعریف می کردند تازه می فهمیدیم چه روح بزرگی را از دست داده ایم من که هیچ وقت ایشان را ندیده ام و افتخار شاگردی ایشان هم نداشتم ولی خوشا به حال آنان که با ایشان بودند و درس عشق را از آن آموختند.
شهید بزرگوار همچنان که برای عاقبت بخیری شاگردانت نماز می خواندی برای من هم دعا کن. التماس دعا
دانشجو
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۲۳ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۹
0
0
مراسم اربعین شهادت ایشان درروز جمعه مورخ 01/09/92 در قزوین، شهرک چوبیندر، مسجد حضرت صاحب الزمان(عج) می باشد
محسن
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۸:۱۱ - ۱۳۹۲/۰۹/۰۴
0
0
سلام.این شعر از این شهید نمی باشد بلکه از آقای سعید بیابانکی می باشد که ایشون در محضر رهبری خطاب به ایشون خواندند
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۴۰ - ۱۳۹۲/۰۹/۱۹
0
0
خدا شهید بزرگوار را رحمت کند در روستای مرزی سلماس بدست حزب منحله دموکرات کردستان مجروح شده بود و بار ها با علاقه پای حرفهاش نشستم و از تلویزیون دیدم و شنیدم چطور مجروح شده انشاأالله خدا با دیگر شهداء عزیز رحمت کند و در آخرت ما را شفاعت کند
سید رضا باقری
|
United States of America
|
۰۱:۳۵ - ۱۳۹۳/۰۵/۰۵
0
0
ای شهید عزیز اگه ما لایقیم ما را هم شفاعت کنید دوستت دارم در قلب منی
شاگرد بی لیاقت استاد
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۸:۴۴ - ۱۳۹۳/۰۷/۱۰
0
1
استاد شهیدم دو روز دیگه سالگرد شهادت غریبانه شماست. دلم برای کلاس ادبیات انتظار و شنیدن صدا و اشعار شما خیلی تنگ شده. منکه لیاقت نداشتم ولی شما راه زندگی منو عوض کردید. هنوز هم سخت محتاح دعا و نگاهتونم.
فاطمه
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۵۰ - ۱۳۹۳/۱۰/۰۴
0
1
استاد شهیدم، شهادتت مبارک .خودت رفتی و ما رو توی این دنیای پر از سیاهی تنها گذاشتی .شعر خانه دوست کجاست روخیلی دوست داشتی وهمیشه سرکلاس برامون می خوندی.حالا دیگه واقعا فهمیدی خانه دوست کجاست!!! برام دعا کن که سخت محتاجم
محمد
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۴۵ - ۱۳۹۴/۰۲/۲۵
0
1
من شاگرد شما نبودم ولی شما رو استاد خودم میدونم
دانشجوي قديمي
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۲۹ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۰
0
0
سلام بر شما استاد شهيدم وشهادتت مبارك ، خدا ميدونه وقتي خبر شهادت استاد عزيزم را شنيدم تا مدتها اشك ريختم ودلم براي ايشان بسيارتنك شده،من اقا امام زمان رااز كلاسهاي ادبيات انتظار ايشان شناختم و بيش از بيش عاشق اقا امام زمان ع شدم خدايش بيامرزد وبا اقا امام حسين ع محشور بشه
سميه غ
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۳:۰۴ - ۱۳۹۴/۰۴/۲۰
0
0
خبر شهادتت خيلي غصه دارم كرد استاد هميشه متواضع ومهربان بود،عشق به اقا امام زمان عج را تو دلم شعله ور كرد وهنوز هم كه هست روزي نيست كه از اقا امام زمان ع ياد نكنم ،استاد بعد رفتنت كلاسهاي انظارت تعطيل شد ديكه كسي از اقا نميكه ،اي كاش شفاعت منو نزد خدا كني ،برام دعا كن استاد
اسماعیل ک
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۵:۲۸ - ۱۳۹۴/۰۷/۱۶
0
0
خدایش رحمت کند.به امیدشفاعت
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۰۵ - ۱۳۹۵/۰۲/۱۲
0
0
استادهنوزصداتون توگوشمه خنده های روی لبتون ؛چندوقت پیش خوابشونودیدم روی ویلچرنشسته بودندوتسبیح دستش بودوذکرمیگفتندبرای یه مراسم دعوتشون کرده بودند ؛گفتم نمی‌ریددارن صداتون میکنن گفت(درحالیکه تسبیحشونشونم داد)؛نه همین ذکرابه دردمامیخوره.هروقت سوالی داشتم فکرمومیخوندجلوترجوابمومیدادحیف که دیرشناختمش.
اسکویی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۲۵ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۲
0
0
این شعر برای سعید بیابانکی است نه دکتر رفیعی
بهشت باد جایگاه این بزرگ مرد عاشق ابالفضل
رهنما
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۲:۲۹ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
0
0
این شعر متعلق به استاد بیابانکی عزیز میباشد و خود دکتر شهید هنگام دکلمه آن در حضور رهبر خطاب به سوال رهبر که این شعر از کیست گفتند سعید بیابانکی
رهنما
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۲:۲۹ - ۱۳۹۵/۰۶/۰۴
0
0
این شعر متعلق به استاد بیابانکی عزیز میباشد و خود دکتر شهید هنگام دکلمه آن در حضور رهبر خطاب به سوال رهبر که این شعر از کیست گفتند سعید بیابانکی
فرهودی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۲۹ - ۱۴۰۱/۰۴/۰۴
0
0
خیلی دلم کباب شد ولی خوب خوش به سعادتش که هرلحظه دلش میخواست کنار امام زمانش بودروحش شادوبااولیاءمحشور
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین