عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۰۰۰۵۹
تاریخ انتشار : ۳۰ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۹:۱۹
چهارمین ترکیب‌بند زینبی مستشار نظامی منتشر شد
چهارمین ترکیب بند زینبی نغمه مستشار نظامی با تاکید بر نگاه عاشقانه حضرت زینب (س) به زیبایی‌های کربلا منتشر شد.
عقیق:چهارمین ترکیب بند زینبی نغمه مستشار نظامی 
با تاکید بر نگاه عاشقانه حضرت زینب (س) به زیبایی‌های کربلا سروده شد.

بند اول

‎گفتم چه برای تو به جا مانده از این عشق
‎فرمود همین عشق ، همین عشق ، همین عشق

‎در باغ خدا گم شده بودیم و خدا خواست
‎ما را به نگاهی بکشانَد به زمین عشق

‎تردید در آیینه ی صاحب نظران نیست
‎وقتی که رسانده ست دلم را به یقین عشق

‎از هر طرفی تلخی و از هر طرفی درد
‎شادا نمکین زخم تو، شادا شکرین عشق

‎تا دوست مرا ساده و آزاده ببیند
‎ دل را به همین حال غریبانه ببین عشق

‎ای جان جهان دست بگیر از من عاشق
‎این یک دو نفس را به کنارم بنشین ، عشق!

‎عشق است نخستین گل روییده در این دشت
‎در راه شهیدان وطن، مذهب و دین: عشق

‎این عشق به هر رنگ و به هر بو شکرین است
‎تا بوده همین بوده و تا هست همین است

‎بند دوم

‎زینب، گل زهرا و علی، خواهر عشق است
‎تفسیر دگرگونه یی از باور عشق است

‎از واقعه ی کرب و بلا تا سفر شام
‎هر شور که افتاده به زیر سر عشق است

‎نامش به تن کاخ ستم لرزه فکنده است
‎چون در رگ او خون پیام آور عشق است

‎امضا شده این خطبه به توشیح امامان
‎بر هر ورقش نکته ای از جوهر عشق است

‎نوری ست در آیینه که نقصان نپذیرد
‎مشکات ، کلامی ست که روشنگر عشق است

‎ شام و شب دیجور کجا و صدف نور
‎این پرده نشین ناب ترین گوهر عشق است

‎خفاش چه می داند از آرامش ققنوس
‎تفسیر تو در آتش بال و پر عشق است

‎ای بال و پر سوخته ات سرمه ی دیده
‎ای عطر سخن، خون غزل، روح قصیده

‎بند سوم

‎پروانه ی دل بال و پرش را نشناسد
‎چون شمع که در شعله سرش را نشناسد

‎چون شعله که وقتی به دل کوه بیفتد
‎فواره ی خون جگرش را نشناسد

‎این شعله ی سوزان که فتاده ست به جانم
‎چون سر بکشد خشک و ترش را نشناسد

‎یک دست جنون است و سراپا همه خون است
‎می تازد و دست دگرش را نشناسد

‎در گرد و غبار سم اسبان چه خسوفی ست
‎حاشا که حسینت، قمرش را نشناسد

‎حیف است که ماه از نفسش نور نگیرد
‎خورشید ، دل شعله ورش را نشناسد

‎حاشا برسد مادر و در جمع شهیدان
‎در لجّه ای از خون پسرش را نشناسد

‎تنها نه فقط همقدم مادرت آمد
‎خواهر همه جا پشت تن بی سرت آمد

‎ بند چهارم

‎یک دشت پر از نور، پر از شور، پر از گل
‎یک قافله آیینه و صد چشم تامل

‎یک دشت پر از بال ملایک،همه خونین
‎یک رود پر از عطر عطش،جام تسلسل

‎یک دست گل لاله و یک دست گل سرخ
‎یک جام گل نرگس و نسرین و گلایل

‎از بوی گلستان همه یک پارچه، حیرت
‎با شوق شهادت همه یک دست، توسل

‎خواهر به هرآنسو که نظر کرد تو را دید
‎عالم همه در حیرت از این صبر و تحمل

‎خواهر گل زهراست ، جز این نیز نشاید
‎این قوم شهیرند به ایمان و توکل

ای کاش بگیرند شهیدانه ز ما دست
‎فردا که همه می گذرند از سر آن پل

‎منظور کرامات شما اهل یقین است
‎هرجا سخن از معجزه ی حبل متین است

‎بند پنجم

‎می خواستم از معجزه از سر بنویسم
‎گفتم که از این قافیه کمتر بنویسم

‎در وسع قلم نیست از این داغ نسوزد
‎در وسع دلم نیست که از در بنویسم

‎از برقع دلسوختگان حرم نور
‎از اشک تو برچادر مادر بنویسم

‎افسوس نشد با کلماتم نم آبی
‎بر حنجر تفتیده ی اصغر بنویسم

‎مگذار که در حسرت دیدار بمیرم
‎بگذار از این شوق مکرر بنویسم

‎از شعر برای حرمش فرش ببافم
‎بر دار رود گر قلم از سر بنویسم

‎ای واژه ی دلتنگ عطشناک به رقص آ
‎تا از رگ و خون، خامه و خنجر بنویسم

‎مولا همه را دیده و می بیند از این پس
‎زینب نفس خون حسین است، همین بس

‎بند ششم

‎هم خواهرم وهم دمم و هم نفسم من
‎ این قافله را مونس و فریاد رسم من

هر صبح که با قافله ها راه می افتیم
‎پژواک غریبانه ی بانگ جرسم من

از مردم کوفی صفت شام بگویم
‎امشب چو به پابوس نگاهت برسم من

‎ای مقصد هر هجرت و ای مونس هر راه
‎بعد از تو پرستوی رها از قفسم من

‎ای خوان تو خون دل و قرآن و تلاوت
‎بر سفره ی تو چشم و دل ملتمسم من

‎ما را که به فرش حرمت راه نباشد
‎در بادیه ها رهسپر خار و خسم من

‎شاعر نه، مسافر نه، اگر دوست پذیرد
‎در جرگه ی عشاق شما ”هیچ کسم” من

‎از فرش تو تا عرش خدا نیم قدم بود
‎افسوس که وسع من و این قافیه کم بود

بند هفتم

‎با ناقه ی دل در سفرم، درسفر اشک
‎خون می چکد از شعله چه آمد به سر اشک؟

‎کی بوده ام این گونه پریشان صحاری
‎چشم که چنین ریخته خون از جگر اشک؟

‎کی رفته ای از دیده که در حسرت رویت
‎آیینه گرفتم به ره چشم تر اشک

‎ای ماه بر این پیکر صدپاره کفن باش
‎ای ماه منم همسفر شعله ور اشک

‎در ماتم گل های به خون خفته ی این باغ
‎در هر مژه ای خیمه زده بال و پر اشک

‎ای کاش نسیمی بوزد باغ عطش را
‎بر گل نم آبی برسد بر اثر اشک

‎هم شاعر و هم کاتب و هم نقش نگار است
‎ای دست مریزاد به صدها هنر اشک

‎آزاده دلا خیل اسیران تو ماییم
‎دلداده ی آیینه ی لبخند خداییم

بند هشتم

‎گل می دهد این دشت در این شعله پیاپی
‎خون می چکد و می دمد از جام ولا می

‎ابلیس ملبس به فتن های عجیبی ست
‎بخل و حسد و تفرقه و سلطنت ری

‎جان ها به فدای لب خشکیده ی اصغر
‎عالم به فدای سر برپاشده از نی

‎در پای تو افتاده سر جمله ی عشاق
‎با قافله سالاری سر، راه شود طی

‎هر گوشه ی این خاک قدم گاه عزیزی است
‎در مکه و شامات و دمشق و حلب و جی

‎می ایستد و هر نفس آیینه ی نور است
‎دنیا به تپش آمده با هر سخن وی

‎ تیغ اسد الله شده خطبه ی زینب
‎کی دیده جهان شیر زنی شعله بیان، کی؟

‎کی بوده جدا جان تو از جان حسینت
‎عالم به فدای لب عطشان حسینت

‎بند نهم

‎هر گوشه ی این دشت از آن مه اثری بود
‎از شعله ی دل در دل آتش خبری بود

‎این غنچه که بی سر به گل سرخ شبیه است
‎نیلوفر لب تشنه ی خونین جگری بود

‎عمامه ی خونین علی را بفرستید
‎هر جا که دل فاطمه با چشم تری بود

‎مجنون تو شد هر که در این دشت قدم زد
‎لیلای تو مجنون دل شعله وری بود

‎آن سر که به سالاری این قافله آمد
‎در مملکت حسن سر تاجوری بود

‎دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
‎بیچاره ندانست که یارش سفری بود

‎ساقی ز لب علقمه بی مشک می آید
‎دل سوخته ای از سفر اشک می آید

‎بند دهم

‎ای شرم جگرسوز که در جان فراتی
‎لب تشنه ی لبیک قتیل العبراتی

‎شرمنده ی لب تشنگی دختر خورشید
‎شرمنده ی سر سلسله ی آب حیاتی

‎ای رودخروشان و پریشان چه نشستی؟
‎در کار فلک نیست قراری و ثباتی

ای شعر حسینی تو نماز شب ما باش
‎ای اشک فرو ریز که تو خمس و زکاتی

سیراب عطش می شوم آن دم که ببارد
‎از تشنگی ات بر لب خشکم قطراتی

‎یک عمر فقط روضه مکشوف نوشتیم
‎بگذار که سربسته بمانند نکاتی

‎عشق و لب عطشان و سر و تیغه خنجر
‎ما و نم اشکی و سلام و صلواتی

‎دل کنده‌ام از دار و ندارم به هوایش
‎جانان من است او دل و جانم به فدایش

‎بند یازدهم

‎بنشین به نظرگاه تماشاگه رازش
‎در وقت سحرهای پر از راز و نیازش

‎زیباست قدم‌های علی وار حسینی
‎زهرایی تسبیح مزین به نمازش

‎زیباست همین دشت پر از لاله ی حمرا
‎عشق است و همین زخم و همین سوز و گدازش

‎زیباست همین آبله های دل خونبار
‎بر پای طلب شوق فرود است و فرازش

‎با قافله سالاری سر می رود از خویش
‎زیباست سفر با همه ی راه درازش

‎زیباست خروشیدن آوای حسینی
‎زیباست دم زینبی و بانگ حجازش

‎در آینه ی کرب و بلا ها کن و هو کن
‎جانم به فدای نفس آینه سازش

‎زیبا شده این واقعه با خطبه زینب
‎آتش زده بر دامن تاریک ترین شب

‎بند دوازدهم

‎بسته ست نفس های زیادی به نگاهی
‎صاحب نظرا با نظر لطف نکاهی

‎حاشا که درین میکده بی یار بگردی
‎حاشا که ازین میکده جز یار بخواهی

‎نازک دلی شاعری و سایه ی مهتاب
‎ماییم : پر شاپرک بسته به آهی

‎آهی که ازین ناله ی شبگیر برآید
‎بگشوده ازین بیت به دیدار تو راهی

تا بوسه بر آن ماه عجب راه درازی است
‎خرما ندهد نخل به روزی و به ماهی

آن روز تماشای جمالش چه بهشتی است
‎آن روز چه روزی است ! چه صبحی! چه پگاهی!

ای باغ تو لبریز ز قمری و قناری
‎مگذار ز باغت رود این کفتر چاهی

‎جانم به تمنای تو با چشم تر افتد
‎یک مصرع این شعر اگر در نظر افتد
منبع:فارس

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین