صبح نشاط دم زد، فیض سحر مبارک

صبح نشاط دم زد، فیض سحر مبارک

عیش صبوح مستان، بر یکدگر مبارک

 

عید گشاد ابرو، بربست رخت روزه

این را حضر خجسته، آن را سفر مبارک

 

تیغ هلال شوال، باز از افق علم شد

ماه صیام بشکست، فتح و ظفر مبارک

 

وقت سحر موذن، آهنگ عیش برداشت

بر گوش روزه داران، این خوش خبر مبارک

 

انجام خیر دارد، فکر شراب و ساقی

بحث فقیه و زاهد، بر خیر و شر مبارک

ادامه نوشته

بگذشت مه روزه، عيد آمد و عيد آمد

بگذشت مه روزه، عيد آمد و عيد آمد

بگذشت شب هجران، معشوق پديد آمد

 

آن صبح چو صادق شد، عذراي تو وامق شد

معشوق توعاشق شد، شيخ تو مريد آمد

 

شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد

شد سنگ و گُهر آمد، شد قفل و کليد آمد

 

جان از تن آلوده، هم پاک به پاکي رفت

هرچند چو خورشيدی بر پاک و پليد آمد

 

از لذت جام تو دل مانده به دام تو

جان نيز چو واقف شد، او نيز دويد آمد

ادامه نوشته

می خواست بهانه ای که پر نور شویم

می خواست بهانه ای که پر نور شویم

از هرچه بدی و غیر او دور شویم

 

یک ماه پر از فرصت برگشتن داد

یک عید فرستاد که مغفور شویم

 

یک ماه صدا کرد که زیبا باشیم

در هر سحر و شبی چو مولا باشیم

 

ماه رمضان ماه مهارت ورزی ست

باشد که همیشه مثل حالا باشیم

 

یک ماه بهشت بر زمین حاکم شد

یک ماه ز عصیان دلمان نادم شد

ادامه نوشته

گل در بر و می در کف و معشوق بکام است

گل در بر و می در کف و معشوق بکام است

سلطان جهانم به چنین روز غلام است

 

گو شمع میارید در این جمع که امشب

در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است

 

در مذهب ما باده حلالست و لیکن

بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است

 

گوشم همه بر قول نی و نغمه ی چنگ است

چشم همه بر لعل لب و گردش جام است

 

در مجلس ما عطر میامیز که ما را

هر لحظه ز گیسوی تو خوشبوی مشام است

ادامه نوشته

دیدی رمضان رفته و پر باز نکردم

دیدی رمضان رفته و پر باز نکردم

تا خیمه گهِ سبز تو پرواز نکردم

 

ماه تو گذشت عاشقی آغاز نکردم

من پُست غلامیِ تو احراز نکردم

 

ساقی بده جامی که تو را درک نکردم

شاید که دگر میکده را درک نکردم

 

من لایق مهمانی ات ای یار نبودم

من قابل الطاف تو ای یار نبودم

 

بودم به حضور تو و انگار نبودم

در محضر تو بودم و انگار نبودم

ادامه نوشته

آی اهل رمضان جا مگذارید مرا

 آی اهل رمضان جا مگذارید مرا

بار من ریخته تنها مگذارید مرا

 

سَرِ مجنون شدنم خار به پایم رفته

باز در کوچه ی لیلا مگذارید مرا

 

قطره ای هستم و از رود عقب افتادم

در ره وصل به دریا مگذارید مرا

 

دست گیرید ز من دست نیندازیدم

پاک بازان به تماشا مگذارید مرا

 

بعد سی روز چو بخشوده نباشم چه کنم؟

باز شرمنده و رسوا مگذارید مرا

ادامه نوشته

قسم به عشق جدایی ز آشنا سخت است

قسم به عشق جدایی ز آشنا سخت است

جدایی از سحر و محفل دعا سخت است

 

برای دیده شب زنده دار خود گریم

قسم به اشک سحر دوری از بکا سخت است

 

صفای هر دل عاشق مرو مرو رمضان

دوباره رویت دلهای بی صفا سخت است

 

بیا مرو که شیاطین دوباره می آیند

بدون جلوه تو انس با خدا سخت است

 

دوباره وقت اذان غفلت عارضم گردد

غم جدایی از ذکر ربنا سخت است

ادامه نوشته

همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز

همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز

شب عید است و خدا عیدی ما مانده هنوز

 

دهه آخر ماه اول راه سحر است

بعد از این زود نخوابیم، دعا مانده هنوز

 

عیب چشم است اگر اشک ندارد،ور نه

سر این سفره ی تو حال و هوا مانده هنوز

 

کار ما نیست به معراج تقرّب برسیم

یا علیّ دگری تا به خدا مانده هنوز

 

گوئیا سفره ی او دست نخورده مانده است

او عطا کرد، ولی باز عطا مانده هنوز

ادامه نوشته

لحظات دعا، خداحافظ

لحظات دعا، خداحافظ

روزهای خدا، خداحافظ

 

لحظات غریب قبل سحر

بوی افطار هر شب مادر

 

ظهرهای کلافه‌ی بی‌حال

جزءهای نخوانده‌ی امسال

 

ذکرهای نهفته زیرِ لب

مثل تصمیم‌های از امشب

 

ذکرمان گشت ربنا، افطار

پای هر سفره آتنا، افطار

ادامه نوشته

باز کن در، منم منم یارب

باز کن در، منم منم یارب

عبد آلوده دامنم یارب

 

دلم آلوده است و با این حال

حرف دل با تو می زنم یارب

 

بهترین میزبان تو هستی تو

بدترین میهمان منم یارب

 

با تو پیوند دوستی بستم

گر چه با خویش دشمنم یارب

 

گر چه صدبار توبه بشکستم

باز هم توبه می کنم یارب

ادامه نوشته

نازم به این خدا که گنه‎کار می‎خرد

نازم به این خدا که گنه‎کار می‎خرد

هر روزه‎دار را، دم افطارمی‎خرد

 

با آبروی رفته به مهمانی آمده‎ام

 هر بار آبروی مرا یار می‎خرد

 

یک لحظه هم کنار نَزَد پرده‎ی مرا

 با احترام، حضرت ستّار می‎خرد

 

من رویِ آمدن به ضیافت نداشتم

 امّا دلم خوش است که غفّار می‎خرد

 

اشک روان ز گوشه‎ی چشمم که می‎چکد

بار گناه او به شب تار می خرد

ادامه نوشته

پهن شد سفره ی احسان، همه را بخشيدی

پهن شد سفره ی احسان، همه را بخشيدی

باز با لطف فروان همه را بخشيدی

 

ابر وقتی كه ببارد همه جا می بارد

رحمتت ريخت و يكسان همه را بخشيدی

 

گفته بودند به ما سخت نمي گيري تو

همه ديديم چه آسان همه را بخشيدی

 

يک نفر توبه كند با همه خو می گيری

يک نفر گشت پشيمان همه را بخشيدی

 

پس گنهكاری امروز مرا نيز ببخش

تو كه ايام قديم، آن همه را بخشيدی

ادامه نوشته

وقتی هلال ماه خدا آشکار شد

وقتی هلال ماه خدا آشکار شد

ماه خدا، امام زمان روزه دار شد

 

طوبای خیر و برکت شعبان به گل نشست

قرآن شکوفه داد و زمان بهار شد

 

ماه ضیافت است بیایید بندگان

امروز سمت بنده خدا بیقرار شد

 

فرمود مصطفی که در این ماه بندگی

شیطان به دست حضرت رحمان مهار شد

 

دست کریم، در رمضان عبد می خرد

سی روز روزه ضامنت از دست نار شد

ادامه نوشته

میهمانی رو سیاه و میزبانی مثل تو

میهمانی رو سیاه و میزبانی مثل تو

گشتم و پیدا نکردم مهربانی مثل تو

 

شرمسارم در مسیرت یا صراطَ المستقیم

کج مداری کرده ام با ساربانی مثل تو

 

زیر چتر این و آن رفتم نفهمیدم دریغ

داشتم روی سر خود سایبانی مثل تو

 

هرچه پل پشت سرم بوده است من کردم خراب

دورماندم، دور، ازکهف امانی مثل تو

 

خواستم حال مناجاتی و یک شب هم نشد

قدر نشناسم که دارم هم زبانی مثل تو

ادامه نوشته

نام ما را ننویسید، بخوانید فقط

نام ما را ننویسید، بخوانید فقط

سر این سفره گدا را بنشانید فقط

 

آمدم در بزنم، در نزنم می میرم

من اگر در زدم این بار نرانید فقط

 

میهمان منتظر دیدن صاحب خانه ست

چند لحظه بغل سفره بمانید فقط

 

کم کنید از سر من شرّ خودم را، یعنی

فقط از دست گناهم بِرهانید فقط

 

حُرّم و چکمه سر شانه ام انداخته ام

مادرم را به عزایم ننشانید فقط

ادامه نوشته

یا عَظیمَ المَن، گناه آورده ام

یا عَظیمَ المَن، گناه آورده ام

غافر التَوب، اشتباه آورده ام

 

لا تُؤدِّبنی، خودم شرمنده ام

تازه قلبم را به راه آورده ام

 

عُدّتی فی کُربَتی، دلخسته ام

من جوانیِ تباه آورده ام

 

صاحِبی فی شِدّتی، من را مران

رو به سوی بار اله آورده ام

 

أینَ عَفوُک؟ أینَ سِترُک؟ یا جَمیل

نامه ای غرق گناه آورده ام

ادامه نوشته

سفره آماده، سر سفره گدا آماده

سفره آماده، سر سفره گدا آماده

کرم آماده من آماده خدا اماده

 

این کرم خانه دو ماه است تدارک دیده

قبل مهمان همه جا هست غذا آماده

 

اینکه اینجائیم از لطف خود اوست نه من

او نخواهد، نشوم بهر دعا آماده

 

گر خدا رحم نیارد به من آلوده

نفس من هست به انجام خطا آماده

 

دل بیمار محال است به درمان نرسد

مطب آماده دل آماده دوا آماده

ادامه نوشته

ما که حالا چنین زمین گیریم

ما که حالا چنین زمین گیریم

روزگاری در آسمان بودیم

 

پر پروازمان که وا می شد

می پریدیم و بی نشان بودیم

 

خوب بودیم و خوب می دیدیم

پاک بودیم و پاک می رفتیم

 

متدیّن بدون بار گناه

زیر خروار خاک می رفتیم

 

همه در زیر سایه ی قرآن

همه مشغول زندگی بودیم

ادامه نوشته

خدا نوشته مرا پاسبانشان باشم

خدا نوشته مرا پاسبانشان باشم

مدافع حرم عمه جانشان باشم

 

خدا نوشته که بعد از هزار و اندی سال

شعاعی از قمر خاندانشان باشم

 

نبرده رنج، چه گنجی به من عطا گشته

همین که کلب در آستانشان باشم

 

خدای، روزی من را چنین مقدر کرد

که ریزه خوار شب و روز خانشان باشم

 

میان باغ، مرا میل غنچه گشتن نیست

خوشم که خار گل بوستانشان باشم

ادامه نوشته

این کیست که بهشت شده رو نمای او

این کیست که بهشت شده رو نمای او

قصری هزار آینه شد سرسرای او

 

آمیخته به عصمت و توحید و معرفت

زرّینه خشت محکم اول بنای او

 

بانوی ماهتاب دمیده است تا فقط

هنگام خواب قصه بگوید برای او

 

سمت نگاه مشرقی اش صبح دائم است

خورشید سالهاست نشسته به پای او

 

عطر هزار باغچه گل در ترنّمش

شهر بهار ساکن سبز هوای او

ادامه نوشته

بر طاق جنّان حك شده سیمای رقیه

بر طاق جنّان حك شده سیمای رقیه

خورشید كمی از رخ زیبای رقیه

 

مهتاب كه شب ها دل عالم برباید

یك نور ز رخسارِ دل آرای رقیه

 

دل در حرمش سجده كنان حلقه به گوش است

چون منتظرِ بخشش فردای رقیه

 

گر هر دو جهان ابر شوند اشك بریزند

یك قطره ز هر آبله ی پای رقیه

 

من كس نگذارم به دلم پای گذارد

زیرا كه حریم دلِ من جای رقیه

ادامه نوشته

حتى اگر نبخشد، این چشم تر می ارزد

حتى اگر نبخشد، این چشم تر می ارزد

این دور هم نشینى، وقت سحر می ارزد

 

جاى گدا نشستن در خانه ى کرم نیست

هروقت می نشیند در پشت در می ارزد

 

گریه م گرفت و دیدم دست مرا گرفتند

پیش کریم خیلى خون جگر می ارزد

 

منکه توقع قرب از هیچکس ندارم

اصلا همینکه هستم این دوروبر می ارزد

 

چون طفل خانه برگشت او را بغل بگیرند

پس گم شدن براى مهر پدر می ارزد

ادامه نوشته

امشب شب تولد طفلی پری پر است

امشب شب تولد طفلی پری پر است

امشب شب نتیجه و مزد پیمبر است

 

بر روی دوش زینت دوش نبی گلی

رویید و عالم از نفحاتش معطر است

 

در نیمه ی شبی که حسین است بی قرار

ماما به خنده گفت به ارباب، دختر است

 

از رحمت خداست که کوثر عطا شده

میلاد کوثری ز حسین بن کوثر است

 

امشب رقیه در مثل انگار فاطمه ست

امشب خود حسین به جای پیمبر است

ادامه نوشته

شاکرم حضرت دلدار صدا کرده مرا

شاکرم حضرت دلدار صدا کرده مرا

شاکرم بهر خودش یار جدا کرده مرا

 

از کجا لطف خدا شامل حالم شده است

گوییا یار سفر کرده دعا کرده مرا

 

من کجا محفل ذکر سحر دل شدگان

سبب از چیست که حق اهل بکاء کرده مرا

 

از خرابی گنه کیست نجاتم داده

آشنای حرم عشق خدا کرده مرا

 

روز پر معصیتم را چه کسی بخشیده

سائل نیمه شب خوان عطا کرده مرا

ادامه نوشته

کنار پنجره ی انتظار بنشینم

کنار پنجره ی انتظار بنشینم

که شاید از تو خبر آید و رخت بینم

 

من از تمامی گل های باغ سبز دلم

همیشه یک سبد از نرگس تو می چینم

 

اگر سوال بپرسند ز مذهبم گویم

که عشق مهدی صاحب زمان بود دینم

 

چه سرّی است چه رازی است بین دل ها که

غروب جمعه ی هر هفته سرد و غمگینم

 

به جز تو با چه کسی درد دل کنم گویم

که از خطا و گناهان چقدر سنگینم

ادامه نوشته

بخوان دعای فرج را که یار برگردد

بخوان دعای فرج را که یار برگردد

بخوان دعای فرج را که شب سحر گردد

 

بخوان دعای فرج را اگر که می خواهی

حدیث غیبت یار تو مختصر گردد

 

بخوان دعای فرج را و از خدا بطلب

وجود نازکش ایمن ز هر خطر گردد

 

بخوان دعای فرج را کنار پردۀ اشک

که دانه دانۀ اشکت دُر و گوهر گردد

 

بخوان دعای فرج را که یار می آید

اگر دلت ز رَهِ اشتباه برگردد

ادامه نوشته

ای آخرين بهار چرا دير كرده ای؟

ای آخرين بهار چرا دير كرده ای؟

ای مرد با وقار چرا دير كرده ای؟

 

زلفت اگر نبود نسيم سحر نبود

گمراه می شديم نگاهت اگر نبود

 

مهر شما به داد تمنای ما رسيد

ورنه پل صراط چنين بی خطر نبود

 

تعداد بی نظيری تان روی اين زمين

از چهارده نفر به خدا بيشتر نبود

 

پيراهن، اشتياق نسيمانه ای نداشت

تا چشم های حضرت يعقوب، تر نبود

ادامه نوشته

امشب بهشت را به تماشا گذاشتند

امشب بهشت را به تماشا گذاشتند

امشب نمک به سفرۀ دنیا گذاشتند

 

امشب به روی دامن نرجس از آسمان

ماهی بنام مهدی زهرا گذاشتند

 

امشب به خانۀ حسن عسگری برو

چون راه را برای همه واگذاشتند

 

از بسکه آمدند پی دستبوسی اش

از بس زیاد دل روی دل جاگذاشتند

 

یوسف ببین که آخر صف ایستاده است

او را برای نوبت فردا گذاشتند

ادامه نوشته

نسیم امشب پیام آسمانی با خود آورده

نسیم امشب پیام آسمانی با خود آورده

فضا امشب فروغ جاودانی با خود آورده

 

فلک با آن همه پیری جوانی با خود آورده

عروس شب لباس شادمانی با خود آورده

 

به شادی خضر، آب زندگانی با خود آورده

نویدی خوش تر از جان، یار جانی با خود آورده

 

که امشب از زمین سامره خورشید می تابد

مهی که نور حق در آن توانی دید می تابد

 

به لوح آفرینش نقش بست امضای پیروزی

طنین افکنده در گوش جهان آوای پیروزی

ادامه نوشته

چشم مرا پیاله ی خون جگر کنید

چشم مرا پیاله ی خون جگر کنید

هر وقت تر نبود به اجبار تر کنید

 

من کمتر از گدای شب جمعه نیستم

خانه به خانه دست مرا در به در کنید

 

بدکاره ها به نیمه نگاهی عوض شدند

ما را فُضیل فرض کنید و نظر کنید

 

این تحبس الدّعا شدن از مرگ بدتر است

فکری برای این نفس بی اثر کنید

 

باید برای سوختنم چاره ای کنم

این روزه روزه نیست برایم سپر کنید

ادامه نوشته